392. چهارشنبه سوری!
پارسال این موقع که میلاد توی خدمت مقدس سربازی بود، از اونجایی که ما دختر بودیم و این ترقه خریدن ها کار ما نیست و کلاه سرمون میذارن، صاحب کارمون برای همه مون یه کم خرت و پرت خرید که بترکونیم و ما هم اونا رو بین هم تقسیم کردیم که این سهم من بود
اما از اونجایی که پارسال ما این موقع توی مسافرت به طرف مشهد بودیم من نگهشون داشتم واسه امسال! حالا منتظرم میلاد از سرکار بیاد که بریم یه آتیش کوچولو درست کنیم و اینا رو بترکونیم!
و اما یکی از رسم های ما تبریزی ها اینه که پدر برای دختراش و عروساش، و برادر برای خواهراش توی چهارشنبه سوری کادو و غذا و مخصوصا آجیل (در حد توان) میبرن! حالا اگه دختر تازه عروس باشه که سنگ تموم می ذارن! بعد از فوت پدربزرگم دایی هام برای مامانم و سه تا خاله هام این رسم رو ادامه دادن، داداشه بزرگم (بابای مهیار) هم فعلا برای آبجی این چیزا رو میبره چون من هنوز مجردم! البته الان خیلیا هستن که دیگه این سنت رو انجام نمیدن!
توی کرمانشاه (که من اونجا بزرگ شدم) هم یادم میاد رسم بود که چهارشنبه سوری جلوی در خونه یه وسیله ای می شکستن، که مفهومش این بود که درد و بلا تا یه سال از خونه میره! مامانم با اینکه تبریزیه اما رسم اونجا رو هر سال انجام میده!
امشب مراقب خودتون باشین! چهارشنبه سوریتون مبارک!
بی ربط نوشت:
خدایا من چه گناهی کردم که گیر انسان های چایی خور افتادم؟! چایی خور در حد اعتیاد... من فقط سکوت میکنم!