417. شرایط سخت!
هر پنجشنبه طبق عادت خانوادگی، خواهر و برادرم میان خونه ی ما، مهیار همین که میرسه قبل از اینکه به من سلام و بوس بده فوری میگه "عمه گاگا"! یعنی منو شبیه کیک و کلوچه میبینه، نه یه عمه ی خوشگل و زیبا و مجرد و دارای قصد ازدواج و از این صوبتا :)) این بچه نمیدونم اینهمه میخوره به کجاش میخوره، حتی یه ذره هم چاق نمیشه (آرزوی ما دخترا) منم واسه اینکه هیچوقت ناامید نشه ازم و بعدش بتونم حسابی ازش بوس بگیرم واسش کلی خوراکی خریدم و نگه داشتم که هر بار که اومد هرکدومشو خواست بخوره :)
چه عمه ی خوبی هستم من! واقعا مهیار خوش شانسه که عمه ای مثل من داره، سهیل (بچه ی تو راهی خواهرم) هم از اون خوشبخت تره که خاله ای مثل من خواهد داشت! هر چند خودم خاله و مخصوصا عمه ی مهربونی نداشتم که موقعی که میومدن منو ببینن حتی بهم یه شکلات بدن، حالا خاله که همیشه خوبه، اما عمه هام... بگذریم!
آقا یکی از دوستان وبلاگ نویس از من ناراحت شده، من بهش کاملا حق میدم و از همینجا ازش عذر خواهی میکنم، امیدوارم ازم دلخور نباشه :) بقیه ی وبلاگ نویسا هم از من دلخور نشن لدفا :) والا طاقت ندارم :)
یه دکتره بود تو اینستا، خوش قیافه بود انصافا، هی میومد پست می ذاشت که پیام ناشناس بدین، نمیدونم منتظر شنیدن چی بود اما اینقد تو پیام ناشناس واسش چرت و پرت فرستادم که کلا لینک پیام ناشناسشو حذف کرد! آی حال میده مردم آزاری! مخصوصا خوشگل آزاری! :))
عارضم به حضورتون که این دوستمون شباهنگ (بایقوش سابق) چرا دیگه کامنت نمیذاره؟ وبلاگم نداره برم اگه حرفی زدم از دلش دربیارم!
دیشب یه خواستگار زنگ زده خونمون، مامان وقتای عادی سن منو ۱۸ سال میدونه، حالا مادر پسره گفت پسر من ۲۵ سالشه، یهو مامان منو کرد ۲۸ ساله و نذاشت اون بیچاره حرفشو تموم کنه و گفت دختره من بزرگتره و نمیشه! میگم آخه مادره من تو چیکار داری به سن، مهم تفاهمه، شاید از هم خوشمون میومد، چرا اینکارو کردی؟ حالا خوبه توی اقوام درجه ی یک و خیلی یکه ما موردهای زیادی داریم که خانوم از آقا بزرگتره و هیچ مشکلی توی زندگیشون ندارن، رو چه حسابی مامان اینجوری واکنش نشون داده نمیدونم اما امیدوارم دیگه خواستگارای دکتر و مهندسم (ولو کوچیکتر از من) رو نپرونه! :) شما هم دعا کنین :))