423. رژه :)
دیروز روز ارتش بود، هر سال رژه نزدیکای خونه ی ما انجام میشه، اما خیلی سال بود نرفته بودم، چون آخرای هر ماه مخصوصا فروردین، سرمون خیلی شلوغ میشد فقط در صورتی که به لقاء ا... میپوستیم میتونستیم مرخصی بگیریم (یعنی در این حد) اما امسال چون ساعت کاری من بعدازظهر ها شده، دیروز به سرم زد که برم تماشای رژه!
اونجا وایساده بودیم، یه خانوم مسن اومد کنارم گفت منم پسرام اونجا هستن و استخدام دولتن، گفتم خدا حفظشون کنه، گفت دخترم مجردی؟ گفتم بله! دیگه هیچی نپرسید اما هی زل زده بود به من! دیدم دیگه نگاهش خیلی سنگینی میکنه، حواسش که پرت شد به مامان گفتم بریم خونه من کار دارم :) دستی دستی احتمال یه خواستگاری رو به صفر رسوندم :) همیشه دوست داشتم با یه نظامی ازدواج کنم، اما یه خواستگار سمج سپاهی داشتم که چیزایی ازش دیدم که همشون کلا از چشمم افتادن!
+سعی کنین از چشم من نیوفتین:))
++هر کی رفت مشهد از اینا واسم سوغاتی بیاره، خوشمزه س! مُهر و تسبیح اونقده دارم که موندم باهاشون چیکار کنم اما اینو میخورم :)
(اینم سفارش داده بودیم یکی به تازگی برامون اورده)