424. جمعه همیشه هم تعطیل نیست!
بنده به سرکار نمیرفتم، وقتی میرفتم جمعه میرفتم! بله امروز صبح زود که شماها تو خواب ناز بودین من رفته بودم سرکار واسه یه لقمه نون حلال :)
از دیروز یکم کار منو آبجی مونده بود، ساعت ۹ رفتیم و ۱۱ برگشتیم! از این قاصدکا خوشم میاد، کوچیک که بودم بهشون می گفتم "فوت فوتی" آخه باید فوتشون میکردیم! هنوزم وقتی فوتشون میکنم حس اون دختره "آن شرلی" بود یا "جودی آبوت" (دقیق یادم نیست کدومشون بود) رو دارم که وقتی دلشون برا کسی تنگ میشد از اینا فوت میکردن :)
+ دلم برا کسی تنگ نشده که به یاد اون فوت کنم (الکی!)
+ واسه مردم خواستگار میاد با اسم های قشنگ که آدم صداشون که میکنه جیگرش حال میاد، واسه من خواستگار میاد همنام صاحب کارمون "صمد!" خدایا خوش قیافه که نمیفرستی، جان من یه خوش اسم بفرست! چه وضعشه آخه؟! آخه صمد شد اسم؟؟ مخصوصا بین ما تبریزی ها که یه طنز پرداز داریم و کلی ازش نمایش های چرت به اسم "صمد ممد" دیدیم! جلال و جبروتتو شکر :(