453. الفتنه اشد من القتل...
داشتم با خودم فک میکردم اگه مثل اون مهمان برنامه ی ماه عسل (عکس زیر) یه همچین پسری از من خواستگاری میکرد چیکار میکردم؟
حتما خیلی ناراحت میشدم و تا مدت ها افسردگی میگرفتم که مگه من چمه که همچین آدمی میتونه به خودش جرات بده که به من پیشنهاد بده! هر جوری حساب میکنم میبینم همسر این آقا از هر لحاظ از من سرتره، اما اون قطعا با خودش همچین فکری نکرده که تونسته اونو قبول کنه! بیشتر که فکر میکنم میبینم دوست داشتن چیزیه فراتر از زیبایی های ظاهری! وقتی یه پسر با این ویژگی تونسته دل دختری به این قشنگی رو ببره، چطوریه که پسری که میاد طرف ما حتی اونقدر اعتماد به نفس نداره که خودشو نشون بده و احتمالا میترسه از طرف ما "نه" بشنوه و بخاطر همین موضوع های خیلی پیش پا افتاده کلا قید دل و دوست داشتنشو میزنه و تن میده به ازدواج با دختری که مورد پسند مادرش هست و خودش هیچ علاقه ای بهش نداره... و یک عمر به خودشو احساسش مدیون میشه!
جناب زیتون یه پست خیلی فوق العاده ای گذاشته بودن، نمیخواستم ارجاع بدم به اون پست، چون ممکنه بعضی از خواننده ها حسشو نداشته باشن بخونن، با اجازه ی ایشون از اون پست عکس گرفتم، لطفا یا نخونین، اگه خوندین با دقت بخونین:
+ چه قتل هایی که مرتکب نشدیم! البته منظورم شماهایین، چون من هیچوقت به خودم ظلم نکردم، اگه کسی رو دوست داشتم بهش گفتم، تا جایی که تونستم براش جنگیدم، اگه نشده واسه اینه که اون نخواسته... ولی حداقل هیچوقت به خودم نمیگم که کاش لااقل یبار حس واقعیمو بهش می گفتم شاید طور دیگه ای میشد...