455. خبر خبر!
خوابم نمیبرد گفتم بیام دو تا خبر مهم بدم برم، یه خبر خوب یه خبر بد!
خبر خوب اینکه ماه رمضون نصفش رفت... هوراااا... :)))
خبر بد اینکه ماه رمضون نصفش مونده :((((
امروز داداشم رفته تهران، عروسمون و مهیار هم اومدن که شبو بمونن خونه ی ما، از اون طرف هم چند روز پیش آبجی زنگ میزنه خونه مون و میبینم داره گریه میکنه، دلم ریخت گفتم چی شده چرا گریه میکنی؟؟ میگه " شما خیلی آدمای بدی هستین!" میگم چرا آخه چیکار کردیم؟ میگه منو با این بچه تنها گذاشتین!!! :))) اون داره گریه میکنه که نمی دونه با سهیل باید چیکار کنه منم از این حرفش دارم بلند بلند میخندم، حرصش گرفته گوشی رو قطع میکنه! زنگ زدم معذرت خواهی و اینا، گفتم خب ما بهت پیشنهاد دادیم تا چهلم این بچه خونه ی ما بمونین دیگه، خودت گفتی میخوام برم عادت کنم، حالا ما شدیم آدم بد؟ از اون روز هم آبجی و سهیل اومدن خونه ی ما!
الان وضع خوابیدن های ما به این صورته که مامان وسط دوتا نوه هاش خوابیده، میلاد رفته اتاق من :| بابا تنها توی اتاقش، بقیه مونم به صورت موازی کنار هم ردیف شدیم! مهیار هم هی میره میاد موهای منو میکشه میگه "عمه سلام!" نصفه شبی یادش افتاده به عمه ش سلام بده! سهیل هم هی یا تو خواب از خودش صداهای مختلفی درمیاره یا گریه میکنه! حالا جای شکرش باقیه که فردا جمعه س! یعنی واقعا اعصابم می ریخت بهم... همینجوریشم از خدا طلب صبر دارم :)
اوضاعیه بیا و ببین! :)