500. هیچوقت بزرگ نشو!
همیشه یه سری کارها رو دوست داشتم انجام بدم که شرایطش جور نبود اون موقع، الان که انجام میدم هی میگن دیگه واسه دختری به سن تو زشته این کارا... اما اینا نمیخوان بفهمن که من هیچوقت کودک درونم رشد نکرده و هیچوقت هم قصد نداره بزرگ شه! :)
راستش کوچیک بودن و کوچیک موندن حتی با اینکه سن شناسنامه ایمون میره بالا حس خیلی فوق العاده ایه...
من اکثر دوستام از خودم کوچیکترن، حتی اونی که دوسش داشتم و اونی که عاشقش بودم (اینا با هم فرق دارن خخخخ) هم از من کوچیکتر بودن! بهترین خاطرات و اتفاقای زندگیم با کسایی بوده که کوچیکتر از من بودن... یه جورایی با اون معلمه توی سریال کره ای "بزرگ" که توصیه میکنم ببینین (البته اگه دوست داشتین که بعید میدونم!) همچین حس همزاد پنداری دارم! حتما قرار نیست که دختر کوچیکتر باشه! یه جاهایی هم مثل حضرت خدیجه دختر بزرگتر میشه... جدیدا کیا رو دارم با کی مقایسه میکنم :))
بله داشتم می گفتم که (الان میخوام بگم یعنی) گوشی های قبلی من جا واسه آویزون کردنه چیز میز نداشتن! به تازگی کشف کردم که میتونم از این گوشی یه آویز آویزون کنم... هیچ جا مدل دلخواهم رو پیدا نکردم و خودم دست به کار شدم... خیلی قشنگ از آب دراومده... طوری که آبجی سفارش داده یکی هم برا اون درست کنم :)
+ امروز تولد مهیاره... دو سال پیش این موقع با اینکه حس خوبی نسبت به عمه هام نداشتم اما، حس عمه شدن رو تو من ایجاد کرد... حسی که اگه مهیار نبود هیچوقت نمیفهمیدمش... عزیزه دل عمه... الهی من فدای اون چشمای گردالیت بشم :) خدا کنه وقتی بزرگ میشی مثل ماها نباشی که خیلی از آرزوهات رو دلت مونده باشه، خدا کنه اونقد زندگی شادی داشته باشی که هیچوقت پشیمون نشی از اینکه بزرگ شدی، حسرت دوران کودکیت رو نخوری... تولدت مبارک عشق اولم (سهیل هم عشق دوممه) :))
+ پانصدمین پستم تقدیم به تو باد :)