506. هنرمند کی بودم من؟!
عیدتون مبارک :)
ما یه سید داشتیم تو دانشگاه، هر سال ازش عیدی میگرفتیم (یعنی منو خواهرم) بعد از فارغ التحصیلی هم میومد محله مون و عیدیمونو میداد و میرفت... یعنی دانشجوهای دانشگاه ما اینجوری تقسیم شده بودن که این جناب سید از لحاظ مرام و معرفت یه طرف، بقیه ی دانشگاه یه طرف... خدای ادب، خدای معرفت، خدای اخلاق... کسی ازش بدی ندیده بود، منم هرسال عید غدیر وظیفه ی خودم میدونم بهش یه پیام تبریک بفرستم چون کار دیگه ای از دستم بر نمیاد...
امسال پیام که فرستادم دیدم زنگ زد؛ الان که توی تهرانه، به گفته ی خودش جواب این پیام رو نمی شد با پیام داد و لازم دیده بود زنگ بزنه...هرجا هست خدا نگهدارش باشه :)
امروز همسایه مون واسه یه تازه عروس و داماد توی فامیلاشون مهمونی (پاگشا) گرفته، دیروز ازم خواست که واسش نمک هاشو رنگ کنم... خوشگل شدن :)
امروزم از صبح خونه ی اونا بودم و یه چیزی درست کردم که فردا میخوام برا خودمون درست کنم... چه آشپزی شدم من!
الانم قبل از اینکه مهموناشون بیاد رفتم سفره شونو به سلیقه ی خودم چیدم و خلاصه هنرنمایی کردم... دستم درد نکنه... خیلی وقت بود از این کارا نکرده بودم فک میکردم یادم رفته :)
+ ما دهه ی شصتی ها به این هنرهامون مینازیم، نه آرایش و دماغ عملی و تیپ و دوست پسر و اینا... چرا ایمان نمیارین در تعجبم؟!