511. چقدر رفتن ها که به من بدهکاری...!
واسه دو روز مرخصی گرفتم (دوشنبه و سه شنبه) و به صاحب کارمون گفتم امر خیر داریم! با تعجب پرسید آخه محرمه!!! گفتم خب که چی؟ در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست! امر خیرمون این بود که گفتیم تا تابستون تموم نشده یه سر بریم سرعین! :)
شاید عجیب باشه که بگم من اولین باره اومدم سرعین (و الان اینجاییم)! واسه ما تبریزی ها سرعین به منزله ی شمال برا تهرانیاس! یعنی هر تبریزی محاله تو عمرش توی روزهای تعطیل فرتی سرعین نرفته باشه (تا همین امروز ما از همون محالات بودیم!)...
اون زمان که تو کرمانشاه بودیم، عید نوروز و کُله سه ماه تابستون میومدیم تبریز، بعدش که اومدیم تبریز، دوبار رفتیم مشهد و چند باری کرمانشاه و تهران و دیگر هیچ! در واقع چون بابای من زیاد اهل تفریح نیست و کلا راحتیه خونه رو با هیچ جای دنیا عوض نمیکنه، همین چند جایی هم که رفتیم بدون بابا رفتیم و خب چون بابا نبوده تعدادِ سفرهامون اینقد کم بوده! حتی سیزده بدرها هم اکثرا بابا باهامون نمیاد و تک و توک یادم میاد که بابا رو به زور برده باشیم بیرون!
توی این سفرها فقط میتونم بگم پارسال بود که داشتیم برای دومین بار می رفتیم مشهد، یه سر هم (برای اولین) رفتیم قم و سمنان و شاهرود و همدان و حتی بانه! یعنی تو مسیرمون (رفت و برگشت) بجز تهران و مشهد و کرمانشاه، بقیه ی شهرها اولین بارمون بود که می رفتیم و می دیدیم! (قبلا از کنارشون رد شده بودیم فقط)
این سرعین هم به لطف دامادمون الان اینجاییم و داماد بعدیمون چجوری قراره از آب دربیاد و قراره اونم اینجوری ما رو بگردونه الله اعلم...
+ راستش امیدوار بودم این همه جای نرفته را برای اولین بار با تو بروم، امیدوار بودم کنار تمام اولین تجربه هایم با تو، سفر به جاهایی که دوست داشتم و تا کنون نرفته ام را هم برای اولین بار با تو تجربه کنم... اما میترسم زمانی بیایی که اولین سفرهایم را رفته باشم و تجربه ی دوباره اش با تو آن لذت اولین را نداشته باشد... شاید حرف هایم برای تو کمی مبهم باشد اما فقط کافیست مقایسه کنی لذتِ تمام بوسه های زندگی ات را با لذت اولین بوسه... همینقدر لذت بخش... همینقدر بکر!
+ این سبز نوشته م به درد مخاطبی میخوره که ایرانی باشه، اگه حالا زد و مخاطب من خارجی (ترجیحا کُره ای) شد، دیگه شمال و اصفهان و شیراز نمیبره منو که! مستقیم میریم سئول بعدش نهایتا جزیره ی جیجو! حسرت این جاها که تا حالا نرفتم و ندیدم برا همیشه رو دلم میمونه:) تا این حد متوهّم! :)
+ بعدا نوشت: امروز سالروز رسما دست به قلم شدنمه که وبلاگ نویسی (توی وبلاگ قبلیم) رو شروع کردم... (قبلا تک و توک نویسنده ی وبلاگ های مختلف با اسم مستعار بودم) گاهی میگم ای کاش هیچوقت اینکار رو نمیکردم... گاهی هم میگم نه؛ خوب شد، عوضش کل خاطراتمو توی این مدت دارم که خیلیاشون با خیلی از دوستام خاطرات مشترکه! به هر حال وبلاگ عزیزم (نمیدونم چندمین) تولدت مبارک... چرا شهریوری شدی نمیدونم... اصلا چرا نوزدهم شدی بازم نمیدونم، اما خوشحالم هستی! :)