513. حال خوب :)
دیروز آبجی اینا سهیل رو برده بودن واسه مراسم شیرخواره ها، موقعی که برگشتن آبجی یه عکس از سهیل گذاشت توی اینستا، بعد از اینکه دوستامون کلی لایک کردن عکسشو، یه چند نفر که غریبه بودن عکسشو برداشتن گذاشتن واسه پروفایلشون... فک میکردن آبجی هم این عکسو از نت برداشته :) خلاصه که عکس نفسه خاله ش پخش شد :)
امروز سرکار بودم، خیلی هم خوابم میومد، یهو دیدم برام پیام اومد...
یعنی آدم باید یه برادر مثل میلاد داشته باشه که پایه ی همه ی دیوونه بازی هاش باشه و الکی ادا درنیاره و بگه ول کن بابا، بچه شدی مگه و از این چرت و پرتا... باید یکی باشه (ولو برادرش) که درک کنه که دختره و دیوونه بازی هاش... اصلا دختری که دیوونه بازی تو کارش نباشه مریضه... کسی هم که اینجور دخترا رو مسخره کنه و سعی کنه اونا رو تبدیل کنه به یه آدم آهنیه بی احساس، قطعا خره تموم شد رفت :)
+ اون اس ها رو با استفاده از یه برنامه ی ترجمه نوشتیم، درسته الان اصلا نمیدونم چی نوشتیم (فقط میتونم تلفظشون کنم البته) اما اون لحظه خیلی حال خوبی بهم داد :)