525. پس موش کوش؟!
یادم میاد اون زمان که دانشجوی شیمی بودم، آزمایشگاهه درس شیمیمون توی یه جایی بود شبیه زیر زمین که خیلی ترسناک و سرد بود! درست رو با روی ازمایشگاهه ما، آزمایشگاه زیست شناسی بود، یه جایی شبیه شکنجه گاه! یه روز بچه های زیست بدو بدو اومدن تو آزمایشگاه ما و گفتن که موش های آزمایشگاهشون قفسشونو شکستن و فرار کردن و اگه پاشون برسه تو آزمایشگاه ما (شیمی) حتما میمیرن! یه جیغ و دادی بلند شد و همه از آزمایشگاه زدن بیرون بجز چند نفر! یکی یکی موشها پیدا شدن و یه دونه کم بود... اون یه دونه هم پشت یه شوفاژ جلوی آزمایشگاه ما قایم شده بود... هیشکی جرات نمی کرد بره اونو برداره، حتی خدمه ی اونجا هم نزدیک نمیرفتن، بهونه شونم این بود که موش نجسه نمی تونیم برش داریم! من از نزدیک داشتم نگاش میکردم، درسته نمیتونم موش رو بگیرم دستم (حتی این جوجه رنگی ها رو هم نمیتونم بگیرم دستم) اما ازشونم نمی ترسم! یه موش سفید که دماغ و گوشاش صورتی بود... یه دختره اومد به من گفت تو از اون طرف یه کاری کن بیاد بیرون، من از این طرف میگیرمش! منم از اون طرف ترسوندمش و اون دختره خیلی راحت موشه رو گرفت دستش... کاری که پسرا هم ترسیده بودن انجام بدن... با این حال از ما دخترا همیشه به عنوان ترسو یاد میشه!
دیروز که رفتم سرکار و گفتن که یه موش توی دفتر رویت شده سریع یاد اون اتفاق افتادم... قرار شد اینبار صاحب کارمون وسایلارو تکون بده که موشه بترسه بیاد بیرون و منم از این طرف با جارو بکوبم تو سرش! ولی قبلش تو نظرم بود الکی جیغ بزنم که بچه ها بترسن و منم حسابی بهشون بخندم :) اما متاسفانه موشه پیدا نشد که نشد!
امروز هم یکی از همکارامون که به شدت از موش میترسه اومده بود و کلی سربه سرش گذاشتم که آرزو موشه هنوز پیدا نشده و این یعنی هر لحظه ممکنه خودشو نشون بده و اونم می ترسید و موجبات شادی منو فراهم میکرد :) حالا خوشحالم از چیزی که من میترسم (یعنی عنکبوت) اکثر افراد میترسن و نمیتونن منو با اون تهدید کنن :)