531. از یاد رفته ها...
قریب به دو سال بود که کامپیوتر خونه خراب بود و جمعش کرده بودم و گذاشته بودم کنار که سر اولین فرصت تبدیلش کنم به یه لپ تاپ! چندباری تصمیم گرفتم تعمیرش کنم، همسایه مون که توی کار تعمیر کامپیوتره و یبار سرمون کلاهه گُنده ای گذاشته بود هی میگفت هاردش سوخته و این دیگه داغونه و اینا... پول یه کیس رو ازم میخواست که تعمیرش کنه... مغز خر نخورده بودم! یه روز که همینجوری داشتم به سیستمش نگاه میکردم دیدم اون سیمی که به هارد وصله دو تا سر داره...(من متخصص کامپیوتر نیستم اگه اصطلاح یا اسم خاصی دارن دَم و دستگاهش، من کلا بی خبرم و هیچی نمیدونم و هی نگین این اسمش فلانه و اشتباه گفتی و اینا...!) اون سیم رو درآوردم و اون یکی سر رو وصل کردم... در کمال ناباوری کامپیوتر روشن شد و الان دو ماهی میشه خداروشکر داره کار میکنه و فقط گاهی ادا میده...
واسه نصب برنامه ای مجبور شدم مودم رو بهش وصل کنم... توی بوک مارک (bookmarks) فایرفاکس چندتایی سایت که احتمالا دوسشون داشتم رو ذخیره کرده بودم...بینشون وبلاگ شباهنگ (تورنادو/ نسرین) بود... این دختر چندباری آدرس وبلاگش رو گم کرده بودم و هربار با هزارتا مصیبت پیداش میکردم! یکی هم وبلاگ کسی بود که جدیدا توی کامنت بعضی از وبلاگ ها میدیدم آشنا میادا اما یادم نمیومد کیه... وبلاگ بیمارستان دریایی (دکتر یونس) اون زمان که توی پرشین بلاگ می نوشت! یادم نمیاد از چند وقت قبل خواننده ی وبلاگش بودم، اما جالبه که با اینکه نمیشناختمش توی بیان هم باز از خواننده ش شده بودم... هرچند خیلی خیلی خاموش! و چندتا وبلاگ دیگه که به کل فراموششون کرده بودم!
این روزا بخاطر یه سری اتفاقات که سرم شلوغ بود و نتونستم بیام اینجا، وبلاگ های بروز شده به مرز بیست تا رسیده بود... وبلاگی به روز شده بود که آخرین پستش مال اردیبهشت بود... چندتا از آخرین پست هاشو خوندم، حتی یادم نمیومد دقیقا چی توی اون وبلاگ منو جذب کرده بود اما با دیدن پست جدیدش هم همچین بدم نیومد همچنان خواننده ش باشم!
میخوام بگم نویسنده ی یه وبلاگ باید به قدری توانا باشه که حتی اگه رفت و با یه اسم دیگه برگشت باز هم بتونه خواننده های سابقشو (حتی اگه نشناسنش) مثل قبل جذب کنه! من که خودم عمرا از این دسته باشم... برم هم حتی دیگه روی برگشت ندارم، تا الانم توی رودربایستی موندم :)
+ هوای ابری و بارانی این روزهای تبریز...
+ هنوز آنقدرها درمانده نشده ام که نتوانم زیر باران های پاییزی تنهایی قدم بزنم... یا برایم سخت باشد هوای ابری این روزهای تبریز را بدون تو تحمل کنم...
میدانی که منظورم چیست؟ آری! هنوز هم برای نیامدن هایت وقت داری... هرچقدر میخواهی میتوانی بهانه بیاوری و صبر مرا محک بزنی... هنوز طاقتم طاق نشده است... هنوز نبودنت را میتوانم تاب بیاورم... خیالت تخت!