537.فهمیدین تبریز هم برف اومده؟!
پنجشنبه شب بود که یهو دیدیم داره برف میاد، از اون برفای دونه درشتی که جون میده واسه قدم زدن... همینجوری که از پشت پنجره زل زده بودم به برفا، گفتم میلاد پایه ای بریم بیرون برف بازی؟! گفت خواهرجون هر دومون سرماخوردیم، بریم بیرون زنده برنمیگردیم دیگه... دیدم حق با اونه، دوباره زل زدم به برفا اینبار با حسرت البته...
یه درخت درست جلوی پنجره ی اتاقمه، من فصل ها رو با تغییراتی که اون میکنه متوجه میشم... آخه تبریز فصلهاش با تقویم جلو نمیره و همینجوری عشقی یهو دیدین بهار شده :) برف چه خوشگل کرده بود این درخت رو...
مهد کودک که میرفتم یه شعر بهمون یاد داده بودن که یه تیکه ش از اون زمان یادم مونده، هر موقع برف میاد نمیدونم چرا ناخودآگاه یاد اون شعر میوفتم:
از آسمون برف میاد هرجا سفیده جون
روز به این خوشگلی هیشکی ندیده جون
روی زمین ها پُر از برفِ سفیده
روی درختا، برفا رو هم خوابیده...
هییی هییی!
یه آهنگ قشنگی هم داره که اگه خودم بخونم متوجه میشین :)
+ یه نفر (خودتون میدونین اهل کجا دیگه لازم نیست من بگم خخخ) هم نبود باهاش بریم قدم بزنیم و آدم برفی درست کنیم و گلوله ی برفی پرت کنیم توی اون چشم بادومیش و هرهر و کرکر بهش بخندیم و اگه اونم خواست تلافی کنه فحش های فارسی (و گاها ترکی) بهش بدیم و نفهمه و باز بهش بخندیم :))
:))
+ جالبه همه اونایی که تنهان حسرت با یکی رفتن بیرون و دارن و اونایی هم که یکی و دارن حوصله با اون یکی بیرون رفتن رو ندارن