538. مجرم به دام افتاد :)
از سرکار که رسیدم خونه، لباسامو که عوض کردم دیدم مامان اینا توی دستش وایساده و داره به من نگاه میکنه :/ توی این عکس، بچه هام توی دسته مامانه (دستگیری مجرم حین ارتکاب جرم)
دادم زدم یا خداااااا بچه هام! بچه های نازنینمو کُشتی! مامان هم با خونسردی جواب میده که اگه بیشتر از این میموندن پژمرده میشدن! میگم مامان خوشت میاد یکی اینجوری بچه هاتو بهت تحویل بده؟ میگه حالا بیا بخوریمشون بعدا راجع بهش حرف میزنیم :))
مزه ی تربچه میداد (تقریبا انتظار داشتم مزه ی موز بده :) )... یکم کوچولو هستن قبول، یکم هم ایراد دارن که اخیرا کشف کردم که ایراد کارم از کجا بوده، ایشاا... توی کشت بعدی اون ایرادها رو برطرف میکنم تا تربچه های بزرگتر و گِردتر و خوشگلتری رو تحویل بگیرم... واسه اولین تجربه اینم غنیمته :)
+ تا وقتی که هوای نیامدن به سر داری، هرچیزی میتواند بهانه ات باشد... اینکه "در برف راهت را گم کرده ای" هم بهانه ی خوبیست بهانه تراشِ عزیزم :)