543. منو این همه خوشبختی؟!
چند وقت پیش بود که احساس کردم کنار تربچه هام داره یه چیز دیگه هم از خاک میاد بیرون! اولش فک کردم علف هرزی چیزیه، بعد مامان گفت ولش کن چندتا لوبیاس که من کاشتم! منم خدا شاهده عین بچه های خودم ازشون مراقبت کردم و گذاشتم کنار بچه هام زندگیشونو بکنن (نامادری خوبی میشم :) ) چند روز پیش مامان بهم گفت لوبیاهارو دیدی؟! گفتم نه چیزی شده مگه؟! گفت بچه دار شدن!! :)) یعنی آنچنان ذوق میکنم از دیدن اونا که فک نکنم اگه روزی برم سئول رو از نزدیک ببینم اینهمه ذوق کنم!
یه چندتا دیگه هم از این لوبیاها در راهه!! الان موندم که با اینا چیکار کنم؟! باهاشون لوبیا پلو درست کنم یا ترشی لوبیا؟! واقعا انتخاب سختیه توی دو راهی گیر کردم! :)
+ اینا رو اینجوری نبینین، خیلی کوچولو ان! اون بزرگه تقریبا 5 سانته و کوچیکه 2 سانته همش!
+ زمان انتقام نزدیک است!! مامان بچه های منو خورد منم میدونم با بچه های اون چیکار کنم :))