...follow your dreams

...follow your dreams

از وبلاگی که دوسش داشتم اسباب کشی کردم اینجا...
وبلاگ سابقم این بود:
www.chibudimchishodim.mihanblog.com
بیشتر از دو سال اونجا پست گذاشتم و خاطراتمو به اشتراک گذاشتم اما حالا بنا به دلایلی اینجام!
یه مثلا کارمندی هستم که لیسانس زبان دارم و خل شدم و میخوام دوباره کنکور بدم و به آرزویی که تو بچگیم داشتم برسم! به اینم اعتقاد دارم که ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه س، ولی خیلی با این کنار نمیام که خواستن توانستن است!

کلمات کلیدی
بایگانی
یعنی شنبه باشه، اول هفته باشه، خودتم صبح ساعت هفت بیدار بشی و بری سرکار، یادت بره مسواک بزنی، خیلی هم خوابت میاد، بعد با بی حوصله گی (نمیدونم چسبیده س یا جدا) بری سرکار، بعد همینجوری که نشستی داری فک میکنی چیکار کنی که نخوابی یهو همکارت که در فاصله ی یک متری تو پشت سیستم خودش نشسته با سرعت نور از جاش بلند شه و جیغ بزنهسووووووووووووووسک!!!!!(از نشون دادم قیافه ی خودم در اون لحظه معذورم ولی اینو داشته باشین )بعد ادعاش بشه که سوسک توی لباسشه و در جلوی نگاه های تمام ارباب رجوع ها و دوربین های مدار بسته واسش اتاق پرو درست کنیم که لباساشو دربیاره... بعد من با شجاعت و دلاوری های تمام جاروی موجود در محل رو از غلاف بیرون بکشم و برم به جنگ با اژدها!!! بعد با تمام قوا مثه یک شوالیۀ قهرمان سوسکه یک سانتی رو به هلاکت برسونم!! اما فکر میکنین همه چی به اینجا ختم شد؟! زهی خیال باطل!!و چند لحظه بعد با حرکت آکروباتیک یکی از همکاران آقا مواجه بشی که تا پاشو بلند میکنه همچین صحنه ای ببینی!!!+ اندازه ی مرحوم 5.5 سانتی متر بدون شاخکاندازه ی شاخک 6.28 سانتی متر (دقت در اندازه گیری)اندازه ی کل = 11.78 واسه همین چیزاس که میگن شنبه خر است!!!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۴ ، ۰۴:۱۳
بی نام
بعد از مدت ها با یکی از دوستام چت میکردم اینم متن چتمون کاملا واقعی و مستند:پ.ن: کامی مخفف کامبیز هست! اما اسم دوستم کامبیز نیس که!! ملقب به کامبیزه!+ بهناز خواهرم++ کامی حداقل ده سال از من بزرگتره... حداکثرشو نمیدونم!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۴ ، ۰۳:۴۱
بی نام
توی تلگرام یه گروهی هست که مدتهاس اعضاء ش از 24 نفر تجاوز نمیکنه! اونقد با بچه ها چت کردیم که دیگه همه همو میشناسیم! (لازم به ذکره که اسم گروهمون اینه: چت=حذف) خلاصه دیشب از طرف یه سید پیشنهادی شد برای در خطر انداختن اسلام! منم که شیخ، مسخره بازیام شروع شد! قرار شد که یه روزی همه مون یه جا جمع شیم حضوری هم باهم آشنا شیم شاید فرجی شد دیگه! با روز و ساعتش به تفاهم رسیدیم اما قرار شد هرکی یه مکانی پیشنهاد بده بعد رای گیری کنیم! مکان هایی که من پیشنهاد میدادم: عینالی خانۀ مشروطه مقبرة الشعرا پارک جلوی خونمون پارک نزدیک خونمون   + واسه خانۀ مشروطه چندتا تلفات داشتیم تو گروه   مکان هایی که اونا پیشنهاد میدادن: شاهگلی پارک خاقانی باغه یکشون ویلای یکیشون تو شمال (آیکون زهرا در حال صلوات فرستادن)   ++ آخرش بخاطر یه حرف من دعوا شد!! پایانِ قرار... موفق باشیم!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۴ ، ۰۷:۳۴
بی نام
در طی قبول نشدن من از دانشگاه و فاز غمی که برداشته بودم اونم چون مجبور بودم، بالاخره باید یه جوری نشون میدادم که برام مهمه دیگه وگرنه عین خیالمم نبود، رفتم یه سر تلگرام تا ببینم کی رو آنلاین میتونم گیر بندازم و یکم آه و ناله کنم، یهو دیدم این پیام برام اومده: خداییش فاز این بچه چیه؟! پ.ن: میلاد داداشمه! پ.پ.ن: دقت کنین به سه زبان زندۀ دنیا صحبت میکنیم!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۴ ، ۰۶:۵۴
بی نام
سلاممیگن سلام باید رسا باشه... رسا بود یا داد بزنم؟!قضیه و ایده ی ساخت این وبلاگ برمیگرده به چند صد... روز پیش!! زمانی که در هفدهم، هِفتَهُم، و یا حتی هیودهمِ سال 93 بعد از کنکور شرم آوره ارشد که هیچ امیدی به قبولی نداشتم، تصمیم گرفتم برای بار چندم برم و کارشناسی شرکت کنم، لذا رفتم و به جد تصمیم گرفتم که بلههههه من امسال باید پزشکی قبول شم!!لابد فک میکنین قبول شدم؟! زهی خیال باطل!!خلاصه با دوتا شغلی که داشتم یکیش صبح و یکیش عصر طوری برنامه ریزی کردم در حد برنامه ریزی های ژاپن برای مقابله با سونامی احتمالی!! خوندم و خوندم دیدم بله دیگه بلدم و میتونم سوالای کنکور که سهله، سوالای المپیادم با درصد 99.99% بزنم و چه شود!! (اون 0.01% هم خطای چاپی میتونه باشه، یا شایدم یه لغزشی باشه که موقع خوردن کیک و ساندیس ممکنه رخ بده) خوندن های من یه طرف و دعا کنندگان اعم از دختر و پسر و پیر و جوان و همه و همه یه طرف! یعنی هرکیبوداااا دیگه در قبولی من شکی نداشت!تا اینکه مرداد میاد و نتیجه ها رو اعلام میکنن و میبینم ای دل غافل!!! مدرک لیسانس زبانمو تمام سابقه ی تدریس و تمام پُز هایی که بخاطر بلد بودن زبان انگلیسی می دادم زیر رادیکال به توان 4 رفت!!! یعنی زبان رو هم صد نزده بودم چه برسه به سایرین... (لازم به ذکره بگم که رتبه م نسبت به اطرافیانم درخور توجه بود ) خلاصه با چنان اعتماد به نفسی که احتمالا سازمان سنجش هم تا دو روز بخاطر این اعتماد در شُک به سر میبرد اومدم و بسم ا... پزشکی شهید بهشتی!! همینطور نوشتم و نوشتم که دیگه آخریش پرستاری مراغه بود!! یعنی بدترینش از نظر من... یعنی خودمو در حد پزشک میدیدم!همین دیروز... شایدم پریروز... نمیدونم نتایج نهایی اومد و با کمال افتخار جلوی اسمم خیلی ظریف (به یاد  5+1) نوشته بود عزیزم مردود شدی!! منم اصلا به روی خودم نیاوردم، انگار نه انگار... پیام دادم به اون دسته از دوستام که بی صبرانه منتظر نتایج بودن و خواهر و برادر پشت کنکوری داشتن که ببینم اونا هم گند زدن یا نه! خب البته اونام کارشون خوب بود ولی نه در حد من!!حالا همه ی اینا رو گفتم که برسم به این قضیه ی مهم و اساسی!!من نمیدونم این مثبت اندیشی و انرژی های مثبت رو کی از خودش درآورده که اگه بفهمم خرخره شو میجوام (جویدن)!! مگه ما مسخره ی مردمیم؟! این همه انرژی مثبت میدادم که میتونم کوش؟! تازه واسه همین افکار مثبت هم کلی کارا کرده بودم، مثبت فکر میکردم که بله دیگه قراره برم خوابگاه و اینا... کلی وسایلامو جمع و جور کرده بودم و از همه مهمتر این وبلاگ رو درست کرده بودم که توی خوابگاه خاطراتمو بنویسم!!من الان اون انرژی مثبت هامو میخوام!! اصلا من  از امروز  به انرژی کائنات و مثبت اندیشی و انرژی درونی و حتی انرژی برق هم هیچ اعتقادی ندارم!!اما چون همه منو با تصمیم هایی که میگیرم و معمولا به عمل میرسونمشون میشناسن، امسال هم میخونم و بازم کنکور شرکت میکنم! انرژی هم نمیدم که پس فردا هزینه ای قبضی چیزی برامون صادر نکنن!! وقتی یه منبع دائمی هست تمام انرژی ها برن به جهنم!!الیس ا... بکاف عبده     -------->       آیا خدا برای بندگانش کافی نیست؟+ بعدا نوشت: اینم اولین واکنش یکی از دوستام بعد از دیدن آدرس وبلاگم!! خداییش اینقد ضایعه س؟! دو نقطه دی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۴ ، ۰۳:۰۷
بی نام