...follow your dreams

...follow your dreams

از وبلاگی که دوسش داشتم اسباب کشی کردم اینجا...
وبلاگ سابقم این بود:
www.chibudimchishodim.mihanblog.com
بیشتر از دو سال اونجا پست گذاشتم و خاطراتمو به اشتراک گذاشتم اما حالا بنا به دلایلی اینجام!
یه مثلا کارمندی هستم که لیسانس زبان دارم و خل شدم و میخوام دوباره کنکور بدم و به آرزویی که تو بچگیم داشتم برسم! به اینم اعتقاد دارم که ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه س، ولی خیلی با این کنار نمیام که خواستن توانستن است!

کلمات کلیدی
بایگانی
موقع اومدن تو راه هم با جنازۀ یه گنجشک روبه رو شدم، خیلی دلم سوخت، همیشه مُردن پرنده ها برام سواله، یعنی اونا یهویی موقع پرواز قلبشون وا میسته و میمیرن و میوفتن پایین؟! یا میدونن که دارن میمیرن و خودشون میان پایین؟ اما خب صحنۀ دردناکیه!! ظرف کمتر از پنج روز این دومین گنجشکیه که دیدم که مُرده!!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۴ ، ۱۵:۵۳
بی نام
نمیدونم شما تا حالا از این تراول پنجاه تومنی ها دیدین یا نه؟! مام اولین مشتری که از این پولا آورد خیلی جا خوردیم و فوری بردیم بانک و تایید کردن (فقط نمیدونم چرا هیچ جا تو اخبار و اینا اعلام نشده بود قبلا!!) و سرشون چقد دعوا کردیم که اونا مال کی باشه! امروز که داشتن حقوقمو میدادن دیدم که یکی از اون تراولا (هرکی ندونه فک میکنه یه بسته تراول بوده!! من پولم کجا بود بابا؟!)از اون جدیداس! بیشتر از هرچی اون منو خوشحال کرده بود. راستی اندازه ش هم از همۀ پولها کوچیکتره هم از طول هم از عرض! جیباتون پُر از اینا ایشاا...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۴ ، ۱۵:۵۰
بی نام
اصلا از وقتی مدرسه باز شده هاااا یکم احساس حسودی میکنم حتی به اونایی که چند ترم از وقت قانونیشون میگذره اما به دلیل داشتن واحد بازم میرن دانشگاه، یا حتی بچه ابتدایی هایی که صبح ها که میرم سرکار توی راهم میبینم! با وجود همۀ زحمت هایی که در طول سالهای تحصیلیم کشیدم و هیچوقت دلم نمیخواست اون دوران برگرده و دوباره بخوام اون همه درس بخونم، اما حقیقتش الان حتی دلم میخواد برگردم و از ابتدایی دوباره از اول شروع کنم! دیروز که سرکار بودم چند بار پشت هم برام پیام بود، منم که سرم شلوغ بود نگاه نمیکردم و با خودم گفتم حتما بازم از این پیام تبلیغاتی هاس که ارزش نداره دست از کارم بکشم که رشتۀ کار از دستم در بره! گذاشتم وقتی کارام تموم شد در کمال بهت و حیرت دیدم به حسابم پول واریز شده اونم مبلغ قابل توجهی! با خودم گفتم عب نداره 200 تومنشو میگیرم، 200تومنشم کارت به کارت میزنم به اون یکی کارتم و میگیرم، بقیه شم فردا پس فردا میگیرم حالا عجله ای نیس که! رسیدم جلوی خودپرداز و کارتمو درآوردم و انداختم و رمزو اینا بعد نوشت دستگاه قادر به انجام عملیات نیست! با خودم گفتم یعنی چی؟! مگه میشه! بعد از اینکه چندین بار امتحان کردم و نتیجه ای نگرفتم تازه یادم افتاد که از ماه پیش به مامان میگفتم که کارتم اعتبارش تا شهریوره! خلاصه امروز رو یکی دوساعتی مرخصی گرفتم که برم با مامان کارتمو عوض کنم! رفتیم از شانسه ما کلا سیستم بانک قطع بود، گفتیم چیکار کنیم، چیکار نکنیم خلاصه با مسئول اونجا حرف زدیم که من برم سر کار و مامانم بقیۀ کارامو انجام بده، خودمم بی صبرانه منتظر بودم ببینم کارت جدیدم چه شکلیه!! از مامان خواستم اولین کاری که میکنه اونو بیاره دفتر تا من ببینمش! درسته از کارت سابقم عکسی ندارم اما خب این شکلی بود (کارت بابام) و الان بعد از عمل این شکلی شده!! خوشگله دوسش دارم!!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۴ ، ۱۵:۴۹
بی نام

دو تا ویژگی برای من همیشه مهم بوده و هست!! یه جور ارادت یا بهتر بگم علاقه خاصی به این دو مورد دارم! اولیش دست خطه! دست خط همیشه برام مهم بوده، توی دوستی هایی که داشتم اولین چیزی که از طرف خواستم این بوده که یا دست خطشو ببینم یا بگم برام نامه بنویسه، یا گاهی اوقات به دلیل فاصلۀ زمانی و مکانی عکس اون دست نوشته هم قابل قبول بوده! این مورد اونقدری توی دوستی های من موثره که مورد داشتیم بخاطر دست خط زیباش عاشقش شدم حتی!! مورد دوم نداشتن غلط املایی هست! اصلا از نظر من هر کسی با هر مدرکی از هر دانشگاه و کشوری اگه غلط املایی داشته باشه بیسواده، تموم شد رفت! انتظار ندارم طرف بیاد قسطنطنیه رو درست بنویسه اما حداقل کلمۀ "اصرار" رو که چندین بار از چندین نفر مشاهده کردم رو "اسرار" ننویسه! حالا تا اینجا این مقدمه رو داشته باشین تا من برم سر اصل مطلب! گروهی که میگفتم توی تلگرام قرار بود بریم بیرون و ملاقات داشته باشیم  با اعضا و اینا؛ اسمش freedom بود. از این طرف به سرم زده بود که دوستای فیسبوکم رو هم توی گروهی به عنوان فیسبوکی ها جمع کنم چون واقعا وقت نمیکنم برم فیسبوک! (کار خاصی ندارم اما وقت کم میارم جدیدا!) اومدم و تو فیسبوک اعلام کردم که کیا با همچین برنامه ای موافقن و یه عده ای رو جمع کردیم و گروه فیسبوکی ها با مدیریت ( کلمه ش خیلی سنگینه!!) من افتتاح شد! روز بعد از افتتاحیه دیدم همچین مدیریت با روحیۀ من سازگار نیست و توی یه عملیات خود جوش همۀ اعضاء رو به همون گروه اولیه یعنی freedom انتقال دادم اونم بدونم هماهنگی! (مگه کسی میتونه چیزی به من بگه؟!) خلاصه توی اون گروه هم یه هفته ای بود اعلام کرده بودم که بابا بیاین دست از این کپی کردن پست ها بردارین و کم کم شروع کنیم پستایی بذاریم که اولا مخصوص اعضاء باشه، ثانیا تکراری و کپی نباشه! برای شروع هم پیشنهاد دادم که جمعه (یعنی دیروز) ساعت 10  شب همگی یکی از شعرای مورد علاقه شونو بنویسن و عکسشو بذارن تو گروه! کاری ندارم که خلایق هر چه لایق، اما از بین اون سی چهل نفر تنها کسانی که وفاداریشونو ثابت کردن من و مهدیه و الناز بودیم! خب بقیۀ دوستان دیگه نباید از من انتظاری داشه باشن که! در ادامه عکسا رو گذاشتم... اصلا هم نمیخوام پُز بدم اما خداییش دست خط من کجا و دست خط بقیه کجا... دست خط خودم دست خط النازدست خط مهدیه + شنبه همیشه هم خر نیست!! 1. یه وبلاگی بود مدتها از خواننده های خاموشش بودم، از زمانی که نسرین ملقب به تورنادو رفت دانشگاه شریف برق خوند و امروزم اولین روز کلاس ارشدش تو رشتۀ زبانشناسی بود! قلم زیبایی داره، خیلی دلم میخواست ببینمش که امروز بالاخره عکسشو دیدم!! 2. یه وبلاگی بود که چهار پنج سالی میشه مطالبشو دنبال میکنم، حتی یه بار به کل نقل مکان کرد و بازم تونستم آدرس جدیدشو پیدا کنم، اونجا هم از خواننده های کم و بیش خاموش و روشن بودم، نویسنده ش ایمان ملقب به زرافه که دانشجوی ارشد هست قراره ازدواج کنه!! 3. یه وبلاگ دیگه هم هست نویسنده ش فرزاد دانشجوی دکترای یکی از دانشگاه های آلمانه، بالاخره بعد مدتها امروز پست گذاشت! ++ عاشق اون دسته پست ها و وبلاگ هایی هستم که طرف خودش مینویسه، نه اینکه کپی کنه! این سه وبلاگ محبوب من مطالبش تماما اتفاقات و حرفا و دردو دلهای نویسنده س! با اینکه نسرین و ایمان از من کوچیکترن اما برا هردوشون احترام ویژه ای قائلم! با اینکه حتی منو نمیشناسن اما براشون آرزوی موفقیت و خوشبختی دارم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۴ ، ۱۴:۲۱
بی نام
بعضی وقتا که معمولا همیشه میشههههه دلم یه چیزایی هوس میکنه که مامان میمونه چی بهم بگه!! چند روز پیش این شکم مبارک یا به قول میلاد خندق بلای ما چی هوس کرده باشه خوبه؟! + توجهتون رو به اون گوشه سمت راست بالای تصویر زیر مانیتور به ساقه طلایی جلب میکنم!حالا این چطور به ذهن و شکم مبارک من خطور کرده بود جریان داره ها!یه روز قبل از اینکه هوس کنم داشتم برمیگشتم خونه که دیدم یه خانومی با کلی میوه توی نایلون سفید داره میره خونشون! من اصلا نمیخواستم نگاه کنمااا اما یهویی چشمم افتاد و دیدم بعله از اینا هم توشه!!! اصلا جور ناجوری دلم خواست که نگو!!اومدم خونه به بابا میگم بابایی واسم آفتابگردون بخر میگه میخوای بخوری؟! حیف که نمیخواستم پ نه پ بیارم که مبادا منصرف بشه!!خلاصه ظرف (ضرف؟ زرف؟ ذرف؟!) کمتر از بیست و چهار ساعت توسط چند تا قحطی زده تبدیل شد به این:++ چیزه خاصی نداره که توجهتون رو جلب کنم بهش! فقط میتونم بگم جای تک تکتون تخمه شکوندم!!بعدا نوشت: دیشبم که یه ساعت ساعتا رو کشیدیم عقب منم نبوغ شعر سراییم گل کرد و شعری گفتم با این مضمون:گفته اند ساعت عقب باید کشیدمن کشیدم ساعتم با این امیدطعم ناب شب نشینی با تو رایک دو ساعت بیشتر خواهم چشید...چون دقیق نمیدونستم باید الان ساعت عقب کشیدنو تبریک بگم؟ تسلیت بگم؟! خوشحال باشم؟! یا حتی ناراحت باشم!! برا گروه ادبیات فرستادم توی تلگرام کف همشون برید!! همش نبوغم دیگه!!سوالی که اینجا مطرحه اینه که "تو" کی هست؟! من که بعدش گرفتم خوابیدم!! با کی میخواستم توی افکار پلیدم شب نشینی داشته باشم یعنی؟!جدیدا به خودم و افکارم هم مشکوکم! حتی به عروسکم هامم مشکوکم!! (آیکون زهرای خود درگیر)
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۴ ، ۰۳:۰۷
بی نام
جمعه ی هفته پیش رفته بودیم بیرون! بیرونه بیرونم که نمیشه گفت... به نوعی پارک جلوی خونمون!همینجوری مشغول تناول بودیم که یهو یه موجود بیگانه از دور مشاهده شد!! منم که عاشقه عوض کردن جو (جو=فضا) یهو گفتم ای واااااااااااااااااااااااااای گربه کوشمولو!! من اینو گفتم؟؟! گربه شنید و به سمتمون خرامون شد!!+درسته گربه دوست دارم اما نه دیگه اینقد نزدیک!! تقریبا از فاصله ی دو سه کیلومتری!!جونم براتون بگه که بله دیگه از رو هم نرفت و تا ما اونجا بودیم اونم اونجا بود!!++ فاصله ی تخمینی من تا گربه = کمتر از یک متر!!چشم های نافذ که میگن همینه ها!!!اینم عکس همون موجود بیگانه از نمایی دیگر...گویی داشته چشم چرونی میکرده!!! ا... اعلم!!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۴ ، ۰۴:۰۰
بی نام

حس خوبیه... چی حس خوبیه؟! منظورم آهنگ شادمهر نیستا... نه بابا... برین از خدا بترسین کدوم شادمهر؟! راستش دیروز و امروز نمیدونم چم شده بود که سرکار اصلا حوصله نداشتم (البته همین یه ساعت پیش فهمیدم، شخصیه نمیشه گفت!) با کسی حرف بزنم و سرمو مینداختم پایین و کار خودمو میکردم تا اینکه امروز همکارام جونشون به لبشون رسید و اومدن ببینم چی شده که من چند روزه خنده هام کم شده و نمیخندم و اذیتشون نمیکنم! ریا نشه ولی واقعا یکی از انگیزۀ همکارام واسه دووم آوردن تو اون شرایط (هر کی ندونه فک میکنه تو پادگانیم) منم! حالا همون حس خوبی که بالا عرض کردم برمیگرده به این قضیه که اونا هی میام میپرسن چی شده و تو ناز میکنی و اونا هم میبوسنت و قلقلکت میدن تا از دلت دربیارن، آقایونم از دور حسرت خانوما رو میخوردن به خاطر همون بوسیدنا و... از خدا نمیترسن که! برین از خدا بترسین! حالا اینا به کنار یه رفیقی دارم به اسم میم، هم دانشگاهی بودیم، ملقب بود به فیزیک!! مثلا میدیدیمش میگفت عهههه فیزیک اومد!! قضیه ش مفصله حوصله کنم توضیح میدم! میم که نمیدونم تو شناسنامه ش اسمش به "ی" ختم میشه یا "الف" چون هیچ اعتقادی به روح نداره اومده یه مقاله راجع به من نوشته به عنوان پایان نامۀ رفاقت!! پایان نامه در ادامه مطلب...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۴ ، ۱۴:۵۹
بی نام

امروز میخوام اعتراف کنم... اعتراف به اینکه من الان توی برنامۀ تلگرام دو سه ماهی میشه که هیچ فایل و عکسی نه برام باز میشه نه میتونم بفرستم، نه میتونم پروفایل بچه ها رو ببینم نه پروفایل خودمو حتی! از این قضیه که مثه یه راز بود خونوادم و دوست و همکار سابقم زهرا و هم دانشگاهیم میم باخبر بودن! البته بقیۀ دوستام هم کم و بیش میدونستن اما یادشون میرفت یهو برام عکس میفرستادن، منم واسه اینکه ضایع نشم اونو برا زهرا میفرستادم تا برام از واتساپ بفرسته، مجبور بودم، میفهمین؟ مجبور! همۀ راهکار ها رو هم امتحان کرده بودم، یکی میگفت گروه هات زیاده، لفت دادم؛ یکی میگفت حافظۀ گوشیت پُره، پاک کردم، یکی میگفت آپدیتش کنی دیگه تضمینی حل میشه!! اما درست نشد که نشد، و فقط آخرین راهکار که همانا پاک کردن و نصب دوبارۀ اون بود مونده بود! اونم تا حالا کسی اینکارو نکرده بود ببینم چه اتفاقی میوفته! راستش یه چندتا چت هست که برام اونقد مهمن که حتی یه کلمه ش رو هم حذف نکردم، نمیخواستم اونا رو از دست بدم! جونم براتون بگه که امروز سحر همکارم تو گوشم خوند که ببین چه گروه های آشپزی و مد لباس و اینا دارم، بیا ادت کنم و از این صوبتا، گفتم سحری وقتی عکسا باز نمیشه چه فایده ای داره؟! گفت حذفش کن دوباره نصبش کن، گفتم میدونم باید اینکارو بکنم اما حیفههههه (اینو کشیده بخونین) خلاصه دیدم منم آدمم دل دارم، به هر حال یه روزی باید بتونیم از متعلقاتمون دل بکنیم! دلو زدم به دریا و ساعت نزدیکه سه بود که تلگرامو حذف کردم!! دنیا جلوی چشمم تیره و تار شد...خداحافظ تلگرام... خداحافظ چت های محبوبم، خداحافظ گروه هایی که توش هستم... خداحافظ کسایی که شمارتون رو نداشتم و کاملا اتفاقی پیداتون کردم (از جمله عمو فردین، که بعد از 15 سال پیداش کردم و قضیه ش مفصله!) خلاصه خداحافظ... اومدم نصب کردم دوباره، شماره رو وارد کردم و یهو دیدم واااااااااای هیچی تغییری نکرده!! اینقد خوشحال بودم که چندتا عکس از عروسکم گرفتم و برا دوستام فرستادم، تازه چندبارم عکس پروفایلمو عوض کردم (تقریبا هر نیم ساعت یکبار) بعد رفتم یکی یکی پروفایل اونایی که باهاشون چت داشتم تا عکساشونو ببینم!! وااااای تمام ذهنیتم به فنا رفت!! دقیقا حس اون کسی رو داشتم که بعد از مدتها کوری چشم باز میکنه و دنیایی که فقط آبی بود رو رنگی رنگی میبینه! محاله کسی از شما همچین تجربه ای داشته باشه، زایدالوصفه اصلا! + نتیجۀ اخلاقی اینکه اگه از چیزی دل بکنین خدا بهترشو بهتون میده!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۴ ، ۱۲:۵۳
بی نام
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۲ شهریور ۹۴ ، ۱۳:۵۰
بی نام
یعنی شنبه باشه، اول هفته باشه، خودتم صبح ساعت هفت بیدار بشی و بری سرکار، یادت بره مسواک بزنی، خیلی هم خوابت میاد، بعد با بی حوصله گی (نمیدونم چسبیده س یا جدا) بری سرکار، بعد همینجوری که نشستی داری فک میکنی چیکار کنی که نخوابی یهو همکارت که در فاصله ی یک متری تو پشت سیستم خودش نشسته با سرعت نور از جاش بلند شه و جیغ بزنهسووووووووووووووسک!!!!!(از نشون دادم قیافه ی خودم در اون لحظه معذورم ولی اینو داشته باشین )بعد ادعاش بشه که سوسک توی لباسشه و در جلوی نگاه های تمام ارباب رجوع ها و دوربین های مدار بسته واسش اتاق پرو درست کنیم که لباساشو دربیاره... بعد من با شجاعت و دلاوری های تمام جاروی موجود در محل رو از غلاف بیرون بکشم و برم به جنگ با اژدها!!! بعد با تمام قوا مثه یک شوالیۀ قهرمان سوسکه یک سانتی رو به هلاکت برسونم!! اما فکر میکنین همه چی به اینجا ختم شد؟! زهی خیال باطل!!و چند لحظه بعد با حرکت آکروباتیک یکی از همکاران آقا مواجه بشی که تا پاشو بلند میکنه همچین صحنه ای ببینی!!!+ اندازه ی مرحوم 5.5 سانتی متر بدون شاخکاندازه ی شاخک 6.28 سانتی متر (دقت در اندازه گیری)اندازه ی کل = 11.78 واسه همین چیزاس که میگن شنبه خر است!!!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۴ ، ۰۴:۱۳
بی نام