554. سه نقطه!
یادم میاد... نه نه اصلا مدرک دارم (اینم مدرکش) که پارسال سیزده فروردین دوتا گل گره زدم به امید اینکه گل آقایی پیدا بشه و... اما گل آقا که سهله، یه خل و چل آقایی هم پیدا نشد که بخواد (به نیت سوءاستفاده هم که شده) باهام دوست بشه حتی! آخه اینم شد زندگی؟! من احساس میکنم یه جای کار میلنگه... این رسم و رسوم هامون دیگه کارایی خودشونو از دست دادن... من از همین لحظه همه ی این رسم هامونو میبوسم میذارم کنار از این به بعد با رسومات کره ای ها جلو میرم... یعنی فقط میخوام کسی جرات کنه بیاد به من بگه شرق زده شدی و اینا...! خودشو مجبور میکنم با من بشینه پا سفره عقد یا اگه مونث بود منو بگیره برا داداشش! (تا این حد جدی و بی اعصاب)
اصولا اهل تلویزیون تماشا کردن نیستم... چون سریال هایی که من دوست دارمو تلویزیون یا نشون نمیده یا سانسور میکنه (نه تورو خدا بیاد نشونم بده!) ولی امسال کل تعطیلات رو فقط بخاطر انیمیشن (یا بقول میلاد وقتی که بچه بود "انیشتن") فیل شاه نشستم پای تلویزیون و هیچ برنامه ای رو کامل نگاه نکردم و فقط زدم این شبکه و اون شبکه که مبادا توی یکیش نشون بده و من نبینم! از چند روز پیش که فهمیدم قراره چهارده فروردین ساعت چهارده از شبکه کودک پخش بشه دیگه خیالم راحت شده و با خیال راحت می شینم سریال های دانلودیمو نگاه میکنم و لحظه شماری میکنم برا چهاردهم! الان مشخصه که من چقد عاشق کارتونم یا بیشتر توضیح بدم؟!
خلاصه که سیزده قرار نیست جایی بریم(چه ربطی داشت؟!)... هرکی میره خوش بحالش!
+ تمام سبز نوشته هایم را گره میزنم... از این گره کوری که به نوشته هایم زده ام محال است بتوانی جان سالم به در ببری... گیر کرده ای میان کلماتم... آخ که نمیدانی چه لذتی دارد اینکه تو را در بند جملات احساسی ام میبینم... منم درست همین گونه اسیرت شده ام... زیبا نیست؟!
+...