حس خوبیه... چی حس خوبیه؟! منظورم آهنگ شادمهر نیستا... نه بابا... برین از خدا بترسین کدوم شادمهر؟! راستش دیروز و امروز نمیدونم چم شده بود که سرکار اصلا حوصله نداشتم (البته همین یه ساعت پیش فهمیدم، شخصیه نمیشه گفت!) با کسی حرف بزنم و سرمو مینداختم پایین و کار خودمو میکردم تا اینکه امروز همکارام جونشون به لبشون رسید و اومدن ببینم چی شده که من چند روزه خنده هام کم شده و نمیخندم و اذیتشون نمیکنم! ریا نشه ولی واقعا یکی از انگیزۀ همکارام واسه دووم آوردن تو اون شرایط (هر کی ندونه فک میکنه تو پادگانیم) منم! حالا همون حس خوبی که بالا عرض کردم برمیگرده به این قضیه که اونا هی میام میپرسن چی شده و تو ناز میکنی و اونا هم میبوسنت و قلقلکت میدن تا از دلت دربیارن، آقایونم از دور حسرت خانوما رو میخوردن به خاطر همون بوسیدنا و... از خدا نمیترسن که! برین از خدا بترسین! حالا اینا به کنار یه رفیقی دارم به اسم میم، هم دانشگاهی بودیم، ملقب بود به فیزیک!! مثلا میدیدیمش میگفت عهههه فیزیک اومد!! قضیه ش مفصله حوصله کنم توضیح میدم! میم که نمیدونم تو شناسنامه ش اسمش به "ی" ختم میشه یا "الف" چون هیچ اعتقادی به روح نداره اومده یه مقاله راجع به من نوشته به عنوان پایان نامۀ رفاقت!! پایان نامه در ادامه مطلب...
امروز میخوام اعتراف کنم... اعتراف به اینکه من الان توی برنامۀ تلگرام دو سه ماهی میشه که هیچ فایل و عکسی نه برام باز میشه نه میتونم بفرستم، نه میتونم پروفایل بچه ها رو ببینم نه پروفایل خودمو حتی! از این قضیه که مثه یه راز بود خونوادم و دوست و همکار سابقم زهرا و هم دانشگاهیم میم باخبر بودن! البته بقیۀ دوستام هم کم و بیش میدونستن اما یادشون میرفت یهو برام عکس میفرستادن، منم واسه اینکه ضایع نشم اونو برا زهرا میفرستادم تا برام از واتساپ بفرسته، مجبور بودم، میفهمین؟ مجبور! همۀ راهکار ها رو هم امتحان کرده بودم، یکی میگفت گروه هات زیاده، لفت دادم؛ یکی میگفت حافظۀ گوشیت پُره، پاک کردم، یکی میگفت آپدیتش کنی دیگه تضمینی حل میشه!! اما درست نشد که نشد، و فقط آخرین راهکار که همانا پاک کردن و نصب دوبارۀ اون بود مونده بود! اونم تا حالا کسی اینکارو نکرده بود ببینم چه اتفاقی میوفته! راستش یه چندتا چت هست که برام اونقد مهمن که حتی یه کلمه ش رو هم حذف نکردم، نمیخواستم اونا رو از دست بدم! جونم براتون بگه که امروز سحر همکارم تو گوشم خوند که ببین چه گروه های آشپزی و مد لباس و اینا دارم، بیا ادت کنم و از این صوبتا، گفتم سحری وقتی عکسا باز نمیشه چه فایده ای داره؟! گفت حذفش کن دوباره نصبش کن، گفتم میدونم باید اینکارو بکنم اما حیفههههه (اینو کشیده بخونین) خلاصه دیدم منم آدمم دل دارم، به هر حال یه روزی باید بتونیم از متعلقاتمون دل بکنیم! دلو زدم به دریا و ساعت نزدیکه سه بود که تلگرامو حذف کردم!! دنیا جلوی چشمم تیره و تار شد...خداحافظ تلگرام... خداحافظ چت های محبوبم، خداحافظ گروه هایی که توش هستم... خداحافظ کسایی که شمارتون رو نداشتم و کاملا اتفاقی پیداتون کردم (از جمله عمو فردین، که بعد از 15 سال پیداش کردم و قضیه ش مفصله!) خلاصه خداحافظ... اومدم نصب کردم دوباره، شماره رو وارد کردم و یهو دیدم واااااااااای هیچی تغییری نکرده!! اینقد خوشحال بودم که چندتا عکس از عروسکم گرفتم و برا دوستام فرستادم، تازه چندبارم عکس پروفایلمو عوض کردم (تقریبا هر نیم ساعت یکبار) بعد رفتم یکی یکی پروفایل اونایی که باهاشون چت داشتم تا عکساشونو ببینم!! وااااای تمام ذهنیتم به فنا رفت!! دقیقا حس اون کسی رو داشتم که بعد از مدتها کوری چشم باز میکنه و دنیایی که فقط آبی بود رو رنگی رنگی میبینه! محاله کسی از شما همچین تجربه ای داشته باشه، زایدالوصفه اصلا! + نتیجۀ اخلاقی اینکه اگه از چیزی دل بکنین خدا بهترشو بهتون میده!!