عرضم
به محضر شریف که من سالهاس ساعت ندارم! قبلاها دوبار ساعتم رو گم کردم و دیگه به
دندۀ لجم افتاد که ساعت نخرم، تا اینکه ترم 5 بودیم (سال 90 فک کنم!) دوستام در یک
عملیات کاملا خودجوش یهویی توی قطار سورپرایزم کردن و دیدم برام این ساعت رو (به
عنوان کادوی تولد) خریدن! حالا چه ربطی داره؟! راستش برای کنترل زمان توی جلسۀ
کنکور ساعت نه تنها لازم، بلکه حیاتیه! پارسال هم که رفته بودم کنکور ساعت آبجی رو
قرض گرفته بودم و همش حواسم شیش دنگ پیش اون بود که مبادا گمش کنم ( آخه سابقه
دارم!)... اصلا یکی از دلایلی که نتونستم خوب به سوالا جواب بدم همین استرسی بود
که بابت ساعت داشتم! خلاصه امسال تصمیم گرفتم برم یه ساعت خوشگل بخرم! حالا خوشگلم
نباشه مهم نیس، فقط زمان رو مثل آدم نشون بده که من کارمو راه بندازم! البته خودمم
ساعت دوست دارماااا فقط یکم نسبت بهش کم حواسم! راستش از آخرین باری که ساعت داشتم
(یعنی همین ساعتی که بهم کادو دادن) خاطرۀ خوبی ندارم هیچ، زمان همینجوری برام متوقف
شده! شکستنه شیشه ش هم به لطف کسی بود که با عجله میخواستم برم ببینمش که از دستم
باز شد و تقققققق (خوب یادمه که ترم 5 بعد از امتحان فرانسه بود!)!!
همینجوری
توی وسایلام داشتم ساعتم رو نگاه میکردم و خاطرات زمان دانشجویی رو مرور میکردم،
با این چت هایی که سر کلاس ها با بچه های ردیف عقب داشتیم مواجه شدم! همشونو
دارم!! خیلی بیشتر از اون چیزی هستن که تصورشو بکنین! توی این عکس فقط اونایی که
مشکل منشوری نداشتن رو گذاشتم که واسه خودم و همکلاسیام (اگه اینجا رو میخونن)
مرور خاطراتی بشه!! با خوندنه هرکدومشون لحظه به لحظه ش یادم میاد که توی کدوم کلاس
بودیم و توی چه شرایطی اینا رو مینوشتیم و پست میکردیم برا همدیگه!!! واقعا یادش
بخیر...
+
عنوان: سهراب سپهری