...follow your dreams

...follow your dreams

از وبلاگی که دوسش داشتم اسباب کشی کردم اینجا...
وبلاگ سابقم این بود:
www.chibudimchishodim.mihanblog.com
بیشتر از دو سال اونجا پست گذاشتم و خاطراتمو به اشتراک گذاشتم اما حالا بنا به دلایلی اینجام!
یه مثلا کارمندی هستم که لیسانس زبان دارم و خل شدم و میخوام دوباره کنکور بدم و به آرزویی که تو بچگیم داشتم برسم! به اینم اعتقاد دارم که ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه س، ولی خیلی با این کنار نمیام که خواستن توانستن است!

کلمات کلیدی
بایگانی

۲۵۶ مطلب با موضوع «توضیحات» ثبت شده است

هنوز دو ماه شد که این کامپیوترِ من درست شده و برگشته خونمون؟! اصلا از همون بار اولی که اینو بردیم واسه تعمیر (تقریبا 4 یا شاید 5 سال پیش) دیگه سیستم این درست و حسابی نشد که نشد! اصلا من معتقدم هر وسیله ای که یبار بره تعمیر دیگه محاله مثل اولش بشه! البته این قضیه توی رابطه هام صدق میکنه، رابطه ای که توش یکی بزنه دل اون یکی رو بشکنه دیگه اون دو نفر هرچقدم هم همو ببخشن نمیتونن مثل سابق باشن! منو الناز یه دوست مشترک داریم که قبلا ما سه تا خیلی باهم بودیم و خیلی همو دوست داشتیم، اما اون یکی دوستمون یه چند باری که قرار گذاشتیم نیومد و کلی دلخوری پیش اومد و (الناز رو نمیدونم اما) دل من بدجوری ازش شکست! کاری ندارم که توی مناسبت ها بهم پیام میده و منو آبجی صدا میکنه اما خب دلی که شکسته دیگه شکسته، نمیشه که درستش کرد! آدم همون اندازه که مراقب وسایلای با ارزششه که مبادا خراب بشن و دیگه درست نشن، همون اندازه هم باید مراقب رفتارش با عزیزاش باشه! بحث از دل شکستن و اینا شد، یه فیلمی هست با بازی شهاب حسینی به اسم "دلشکسته" (یا یه چی توی این مایه ها!) که من سالهاس از اینو اون تعریفشو شنیدم و هنوز وقت نکردم دانلود کنم و تماشاش کنم، اما عکسایی از اون فیلم رو دیدم و توی اون فیلم این شهاب حسینی شدیداً شبیه یه نفره (البته از نظر من، وگرنه با نظر بقیه کاری ندارم!)... خلاصه صبح واسه سحری که بیدار شده بودیم گفتم بیا وقت رو غنیمت بشمار و از حجم شبانه استفاده کن و این فیلم رو دانلود کن! چشمتون روز بد نبینه... باز این کامپیوتر همون اداهایی رو داد که قبل از عید میداد و بخاطر همون یه ماه خونۀ داداش علی اینا بستری بود! گفتم خدایا تو رو به این ماه رمضون این کامپیوتر یه ماهم دووم بیاره بعدش هر اتفاقی میوفته بیوفته، بابا من درس دارم، کنکور دارم، خدا جون بدبخت میشم ها! بالاخره خاموشش کردم و ظهر که از سر کار برگشتم با هزار سلام و صلوات روشنش کردم و فعلا به حول و قوۀ الهی داره کار میکنه! شمام دعا کنین این یه ماه چیزیش نشه، منم برا سلامتی شما دعا میکنم!
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۵ ، ۱۵:۱۴
بی نام
نمیدونم باید بگم خوش شانسی آوردم یا بدشانسی اما خب خودم که با دید مثبت به این قضیه نگاه میکنم! حالا بگم چی شده! امروز وقت استراحتم رفتم یه سر اینترنت که یه چندتا سوال برا کنکور و اینا دانلود کنم و دنبال یه سری مطالب میگشتم که کاملا اتفاقی رفتم توی سایتی که تغییرات کتاب درسی ها رو آورده بود و کتاب هایی که تغییر کردن رو به صورت pdf در اختیار کاربرا گذاشته بود! منم از قبل شنیده بودم که کتابای درسی (بعضیا جزئی و بعضیا کلی) تغییر کردن، حتی اگه از قبل هم خبر نداشتم، یه چیز بدیهی بود! چون هرچی باشه کتابای پیش دانشگاهیه من مال تقریبا 7-8 سال پیشه چه برسه کتابای سالهای قبلترش! اولش که از تغییرات کتابا باخبر شدم حسابی سرم داغ کرد، بعد از اینکه دانلود کردم دیدم اصل مطلب همونه، فقط یه سری نکات ریز و توی کتابای زیست شناسی چندتا عکس مهم همراه با توضیحاتشون اضافه شده، اما هرچی هم باشن مطمئنم توی کنکور از همین قسمت های جدید سوال میاد! اتفاقا پارسال توی کنکور من کلماتی رو میدیم توی گزینه ها، که بعضا حتی نمیتونستم تلفظشون کنم، با خودم میگفتم نامردا سوالای خارج از کتاب میدن، نگو سوالا داخل کتاب بوده منتها کتابای من خیلی قدیمی بودن! خلاصه منم مجبور شدم برنامه ریزی هام برا کنکور رو یه کوچولو تغییر بدم و نتیجۀ این تغییرات شد حضور کمتر من توی تلگرام!! زورم به این تلگرام میرسه و تا تقی به توقی میخوره فوری از زمان اون کم میکنه، پیش من دیوارش از همه کوتاهتره! + راستی نماز و روزه هاتونم قبول باشه، منم دعا کنین! امروزم واسه سحری که بیدار شدم، با تک زنگ های دوستام کلی شارژ شدم! مخصوصا اینکه موقعی که ما واسه سحری بیدار میشیم ، شهرهای قسمت شرقی ایران (مثل نیشابور و مشهد و...) وقت اذانشونه و من صبح (وقتی خواب بودم) اولین تک زنگ رو از دوست نیشابوریم دریافت کرده بودم! یادش بخیر سال 87 کلی رفیق توی مشهد و اصفهان داشتم، ساعت های اذان همدیگه رو حفظ بودیم و توی همون ساعت ها به هم تک میزدیم! هرچند الان سالهاس ازشون بیخبرم اما براشون آرزوی خوشبختی میکنم! + بی ربط نوشت: میدونم بی ربطه اما یهویی یادم افتاد! یه سری آدما هستن وقتی دانشگاه از شهر دیگه ای قبول میشن، فکر میکنن دیگه اون شهر و آدماش فقط متعلق به اونن و هیشکی حق نداره توی اون شهر کسی رو بشناسه، چون دیگران اونجا قبول نشدن که، فقط اون قبول شده! مثلا من تو اصفهان رفیق داشتم، الانم آدمایی هستن که من اونجا میشناسمشون هرچند زیاد باهم در ارتباط نیستیم، این دلیل نمیشه که الان الناز مثلا بره اصفهان درس بخونه و فک کنه من بخاطر اون رفتم با بچه های اصفهان دوست شدم، واقعا فکر احمقانه ایه که بخواد کسی همچین فکری بکنه، اما خب کسایی بودن و این فکرا رو هم کردن!! برام جای سواله که واقعا بعضیا راجع به خودشون چی فکر میکنن؟! فک میکنن کی ان؟! به قول بچه های شاخ "هه"!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۹۵ ، ۱۷:۵۵
بی نام
یکی از بهترین خاطره هایی که از ماه رمضون دارم و بین منو بهترین دوستام مشترکه، خاطرۀ تک زنگ هاییه که موقع سحری به هم میزدیم و امسالم ایشاا... میزنیم! این تک زنگ زدن هامون قضیه داره، اما بعدها به یه عادتی تبدیل شد که در مواقعی اونایی هم که برا سحری خواب مونده بودن رو بیدار کرده! راستش سال 87 اولین سالی بود که من صاحب گوشی شدم، اون زمانم یه کاری مد شده بود که بعضیا نصف شب به دوستشون زنگ میزدن یا پیامک های سرکاری میفرستادن تا اونا رو اذیت کنن و از خواب بیدارشون کنن! اون سال ماه رمضون ما اولش به بهانۀ اذیت کردن به دوستامون تک زدیم و در عین ناباوری یه تک زنگم از همشون به عنوان جواب دریافت کردیم! نمیدونم برا دوستام چه حسی داشت، اما به من که احساس خوبی میداد وقتی میدیدم مثلا فلان دوستمم الان برا سحری بیدار شده و من تنها نیستم! یه جورایی هم این حس رو القا میکنه که فلانی به یادت هستم حتی با یه تک زنگ! من از اون دسته از دوستامم که خیلی باهاشون در ارتباط نیستم، تمام طول ماه رمضون تک زنگ دریافت میکنم و اصلا حسی که اون لحظه دارم قابل وصف نیست! امروز داشتم درس میخوندم، و بخاطر اینکه چند روز پشت سرهم بدون سحری روزه گرفتم پیشواز نرفتم، یه آبنبات چوبی برداشتم که درس بخونم (آی لاو آبنبات چوبی!) اما نمیدونم عربی چه ربطی به ادبیات داشت که این شعر به ذهنم رسید، از اون دسته معدود شعرای خودمه که خودم خوشم اومد، شما رو نمیدونم؛ البته بعدا اصلاحش کردم اینجوری، حالا شما بگین اونجوری خوب بود یا اینجوری؟! هرکدومشو بگین اونجوری میذارم اینستا، گرچه وقت ندارم روی یه عکس با فتوشاپ کار کنم و اینا... اینجا که من هستم، تنم روحم ولی در پـیـش تـو "باید کمی عاشق شویم" یک ذره من، یک ذره تو...(زهرا. ش)
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۹۵ ، ۱۶:۱۲
بی نام
این تعطیلاتی که گذروندیم برای افرادی مثل الناز خیلی هم بد نشد، به قول خودش این اولین مسافرتی توی عمرش بود که بدون استرس واسه امتحانای خرداد داشته و اینطور که معلومه حسابی هم بهش خوش گذشته! منم که این چند روز کارم شده لایک کردن عکسایی که اون و خواهرش توی اینستا میذارن! قسمت جالبش اینجاس که خواهر الناز رقیب سرسخت من توی کنکوره!! البته پارسال هم رقیب بودیم که من اگرچه بخاطر توقع بالایی که داشتم چیزی قبول نشدم اما اوضاعم به نسبت بهتر بود... امسال با این شیطنت هایی که اون میکنه فک نکنم نتایجمون با پارسال خیلی فرق داشته باشه! از طرفی ماه رمضون هم داره میاد و من این چند روز فرصت رو غنیمت شمردم و اومدم امتحانی روزه گرفتم ببینم روزه داری واقعا تاثیری رو درس خوندن میذاره یا نه! دو روز اول رو بدون سحری روزه گرفتم و دیدم نیمۀ دومِ روز، بیحالی و ضعف و سرگیجه بر من مستولی شد (اصطلاحی که استفاده کردم تو حلق بهارستان!) اما دو سه روز بعد رو با سحری روزه گرفتم و هیچ اتفاق خاصی نیوفتاد و خیلی راحت تونستم به درسام هم برسم! طبق این آزمایشات خیالم از بابت این ماه راحت شد و حالا با خیالی آسوده به استقبال این ماه میرم! (یه نکتۀ آموزشی!) اما یه مساله ای که هست و سالهاس من دارم روی اعضای خانواده و چندتا از دوستا و آشناهام تست میکنم مسالۀ بوی دهان توی این ماه هست! طبق مطالعات من و دوستام در این سالها اگه موقع سحری گوجه فرنگی مصرف بشه (اخیرا گوجه سبز یا همون آلوچه هم تقریبا همین نتیجه رو داده) از بوی دهان به مقدار قابل توجهی کم میکنه! خیلی خوشحال میشم اگه خواننده های این وبلاگ هم این آزمایش رو انجام بدن ببینن واقعا خودشون هم این تغییرات رو احساس میکنن یا نه! (اینم یه نکتۀ بهداشتی!) یه چیزی هم که این روزا به شدت آزارم میده تغییر رفتار دوستام بعد از اتفاقیه که توی زندگیشون میوفته! شاید خیلی هامون دیده باشیم که یه شخصی که وضع مالیش یهویی تغییر میکنه رفتارش چجوری عوض میشه، این روزا هم اونایی که ازدواج میکنن یا در شرف ازدواجن، تغییر رفتارشون کاملا مشهوده و این رفتارشون بازخورد بدی در پی داره! چقد خوبه که بدونیم بخاطر هیچ عاملی ( چه قبولی در دانشگاه، چه ثروت، چه ازدواج، چه بچه دار شدن حتی و...) نباید سریع اخلاقمون رو تغییر بدیم که مبادا دیگران برداشت های دیگه ای داشته باشن از این رفتار... (اینم یه نکاتۀ اخلاقی!)
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۹۵ ، ۰۷:۲۴
بی نام
وقتی که من دارم سخت ترین شرایط عمرم رو سپری میکنم و الناز خانوم بهترین شرایطش رو، این میشه کل چت هایی که توی دو روز داریم و احتمالا تا چندین روز به همین منوال باشه:+ کلی حرف داشتم برا نوشتن اما احساس میکنم نه خواننده ای داره وبلاگ نه گوش شنوایی نه محرم اسراری نه کسی که بتونم حرفامو بهش بزنم! بیخیال!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۹۵ ، ۱۷:۰۹
بی نام
اگه کل لیست شماره هایی که توی مخاطب های گوشیم دارم رو یه دور نگاه کنین، میبینین که حدود 7-8 تایی رفیق همنام خودم (زهرا) داشتم، البته یه چندتاییشونو چون مدت زیادیه ازشون بیخبرم شمارشونو پاک کردم، خب بی وفایی از طرف اونا بوده! از نیمۀ شعبان به این طرف فک کنم هنوز دو هفته نشده که طی این دو هفته 3 تا از همین "زهرا" نام ها ازدواج کردن و این رکورد خیلی بی سابقه س! در بین این سه تا دوتاشو الناز میشناسه و چند روزه درست و حسابی تلگرام نمیاد که من بهش این خبرها رو بدم، حالا دیروز با اینکه کلی دعواش کردم و ازش وقت قبلی گرفتم بازم ساعت 10 شب این نتیجۀ حرفامونه: شما فقط به ساعت هایی که اس داده دقت کنین! واقعا انتظار داشته من بخاطر این خبرها یک ساعت و نیم بیدار بمونم اونم تک و تنها توی تلگرام این طرف و اون طرف برم؟! (غیر مستقیم میخوام بگم که اگه الناز نباشه دیگه هیشکی رو ندارم باهاش چت کنم! م. پ. ن هم خیلی زود میره میخوابه و دیگه اگه این دو نفرم نباشن باید در تلگرامو تخته کنم!)
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۹۵ ، ۱۷:۴۱
بی نام
من معتقدم که آدم هیچوقت به آرزوهاش نرسه خیلی بهتر از اینه که برسه و بعد اتفاقی بیوفته و هر وقت یاد اون آرزوش افتاد خاطره های بدی که داشت یادش بیوفته! یکم حرفم مبهمه میدونم... راستش من از بچگیم آرزو داشتم معلم بشم، اونقدری که یه میز داشتیم اون زمان ماله داداشم بود، که درش رو وقتی باز میکردیم اونطرفش تخته سیاه بود (دهه شصتی ها باید دیده باشن) اونقد گریه کردم که نه تنها صاحب اون میز شدم، بلکه مامانمم مجبور میکردم برام گچ بخره و هر روز که از مدرسه برمیگشتم خونه، درس های اون روز رو برای دانش آموزهای خیالیم تدریس میکردم! بعدها که اومدیم تبریز اون میز نفهمیدم چجوری نابود شد! وقتی اومدیم توی این خونه ای که الان هستیم، پارکینگمون یه دیواری داره که صافه و میشد ازش به عنوان تخته سیاه استفاده کرد، خدا میدونه زمان راهنمایی و دبیرستان، چه حالی میداد وقتی میرفتم درسامو اونجا میخوندم!! تا اینکه ترم 5 بودم که اولین بار توی آموزشگاه یکی از دوستام رسما شدم خانوم معلم!! بخاطر اتفاقی مجبور شدم دیگه اونجا نرم، دو سال پیش بود که رفتم یه آموزشگاهه دیگه، اونقد خاطرۀ بدی از اونجا ( مخصوصا از مدیر اونجا) دارم که دیگه هیچوقت دلم نمیخواد چیزی تدریس کنم؛ حالا آرزویی که داشتم برام تبدیل شده به یه خاطرۀ خیلی بد! راستش امروز توی وسایلام ماژیکی رو پیدا کردم که برای اون آموزشگاه دومی تهیه کرده بودم و فرصت نشد ازش استفاده کنم، دیدم سالمه سالمه، عین دیوونه ها (بلانسبت من) رفتم توی آینه کلی واسه خودم چرت و پرت نوشتم، اما باید تا قبل از اینکه مامان میومد تمام آثار جرم رو ازبین میبردم، آینه رو قشنگ تمییز کردم اما دلم نیومد اینو پاک کنم:
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۱۷:۱۰
بی نام
چند روز پیش اتفاقی با دوستی هم کلام شدم و حرف از این طرف و اون طرف اومد و آخرش رسید به مقولۀ درس خوندنه من! منم گفتم خوبه فقط از این ماه رمضونی که در پیشه میترسم! خب بالاخره درس خوندن به انرژی نیاز داره و آدم روزه دار سخته بخواد درسای سنگین (مخصوصا ریاضی و فیزیک) بخونه! این دوست گفت خب درس خوندن یه چیزیه که اتفاق افتاده، مثل مسافرتی که اتفاقی پیش میاد و طرف بره مسافرت میتونه روزه نگیره و بعدا قضاشو بگیره، گفتم اگه یهویی اومدم منم بر طبق همین استدلال روزه هامو خوردم و بعدا معلوم شد که اشتباه بوده که باید به ازای هر روزی که روزه مو خوردم دوماه پشت سرهم روزه بگیرم و تمام دوران دانشجویی (ایشاا.. قبول شم) باید روزه باشم!! خلاصه تصمیم بر این شد که بریم از مرجع تقلیدمون بپرسیم! منم راستش این چند روز وقت نداشتم تا اینکه امروز از دوتا کارشناس (محض احتیاط) سوالمو پرسیدم و جوابی که گرفتم به این شرح بود: " شما باید روزه هاتو کامل بگیری، درس خوندن به هیچ وجه عذر شرعی حساب نمیشه، اگه به بهانۀ درس خوندن روزه خواری کنی عمدی محسوب میشه و باید کفاره شو به ازای هر روز، کامل به جا بیاری!!" یعنی خدا رو شکر کردم که قبل از ماه رمضون پرسیدم، اگه یادم میرفت و به زعم خودم روزه خواری میکردم واقعا خودمو نمی بخشیدم! و در ادامه یکی از این کارشناسا اینجوری منو نصیحت کرد که " اگه میخوای با انرژی درس بخونی، بعد از افطار تا اذان صبح رو اختصاص بده به درس خوندن تا اگه انرژی کم آوردی بتونی چیزی بخوری، روز ها هم که روزه هستی میتونی استراحت کنی!" البته پیشنهاد خوبی هم هست، فقط دو تا مساله هست که به اون نگفتم اما به شما میگم، یکی اینکه من سرکار میرم (البته چون بعدازظهرا میرم میتونم تا اون موقع استراحت کافی داشته باشم)، دوم اینکه برنامۀ خوابم اونوقت به وقت نیویورک تنظیم میشه، بعد مشکل اینجاس که فوری بعد از ماه رمضون (یکی دو روز بعد فک کنم) روزه کنکوره! اونوقت من چجوری خوابمو به تنظیم ایران دربیارم که شب بخوابم و صبح زود بتونم با انرژی سر جلسۀ کنکور حاضر شم؟! در کل بیخیاله این پیشنهاد بشم بهتره! در نهایت خواستم شمام این حکم رو بدونین و عملا این پست جنبۀ آموزشی اعتقادی داشت، و اینکه بهتون بگم که به هر بهونه ای نرین روزه خواری کنین که این اصلا کار خوبی نیست!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۵ ، ۱۷:۴۴
بی نام
خلاصه... بازم لعنت به میهن بلاگداشتم میگفتم... اما بگم از چیز مهمی که جدیدا کشف کردم! واقعا توی هر کار خدا حکمتی هست، اینکه میگن ریا کردن کار خوبی نیست حکمتی داره دیگه! الان یه نمونه عرض کنم، اگه من نمیومدم اینجا بنویسم که فلان روز، روزه گرفتم (خودشم بدون سحری) اونوقت شما و مخصوصا دوستم از کجا میدونستین من اهل روزه گرفتنم که دوستم بیاد همچنین پیشنهادی بهم بده و در آخر تهدیدم کنه حتی!! واقعا دوستانه نصیحتتون میکنم که هرکاری میکنین اما ریا نکنین!! باز هم تف میفرستیم به روحِ خبیث ریا!! + چند روزه که درگیر دانلود کردنه یه چیزی هستم، خیلی جالبه، در طول روز که اگه دانلود کنم از حجم نتم کم میشه خیلی سریع صفحۀ دانلود رو میاره و متعاقبا استقبال و تشکر میکنه، شب که میخوام از حجم رایگان شبانه استفاده کنم، مینویسه "شما قادر نیستین دانلود کنین" بعد که میپرسم چرا؟! میگه "فیلتر شکنت روشنه!!" در حالی که من نصف شبی تازه کامپیوتر رو روشن کردم و ویندوزش هنوز درست و حسابی نیومده بالا چطور میتونم فیلترشکن رو روشن کرده باشم آخه؟! واقعا این دیگه اوجه نامردی، خدا ازشون نگذره، من که نمیگذرم... خدا هم نمیگذره، شمام هم نگذرین...!+ ضمنا از میهن بلاگم نمگیذرم!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۵ ، ۰۸:۰۸
بی نام
تقریبا دو سه روز پیش (در واقع توی این مدتی که پستی نذاشتم) بنابه دلایل شخصی حوصلۀ درس خوندن هم نداشتم، چه برسه بیام پست بذارم، از اون طرف الناز نت نمیومد –و نمیاد فعلا- و اونجوری اعصابمو بهم میریزه! خلاصه تنها کسی که میتونم حرفامو بهش بزنم م. پ. ن بود –و هست- عکس زیر خلاصه ای از مکالمات ما و پیامی که قبلا برای الناز فرستاده و جوابی که گرفتم، میباشد! در واقع الناز خر بودن رو به تمدید کردن ترجیح داده!! مشکل خودشه و به منم اصلا ربطی نداره!+ لعنت به میهن بلاگ! مجبورم ادامۀ حرفامو توی پست بعدی بذارم! چون حجمش بیشتر از 60 کیلو بایت میشه و این لعنتی پستمو ارسال نمیکنه!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۵ ، ۰۸:۰۵
بی نام