امروز صبح باخبر شدم (از طریق اینستا) که یکی از همکلاسی های دانشگاهمون به جمع متاهلین پیوسته که اتفاقا یکی از دوستای خوبم بود و خواهرش هم تقریبا همین ماه پیش ازدواج کرده بود! اونجوری که خودش نوشته گویا با آقا داماد به مدت ۶ سال چیز بودن یعنی منتظر بودن که به هم برسن و خداروشکر بالاخره دیشب این وصال صورت گرفت که ان شاء ا... خوشبخت بشن! ۶ سال!! یعنی از زمانی که ترم چهار یا پنج بودیم و هیشکی هم هیچوقت هیچی نفهمید(چقد واج آرایی داشت!) واقعا توی این زمونه ۶ سال انتظار و وفاداری برا خودش شق القمری محسوب میشه!
از صبح دارم این اتفاق مبارک رو تحلیل میکنم! دوتا نظریه هست! اول اینکه یا دوست من اخلاق فوق العاده ای داره (که توی این هیچ شکی ندارم!) دوم اینکه آقا داماد پسر خوبی* بوده که به وصال منجر شده!
والا ما باشیم بعد از ۶ سال که سهله بعد از ۶ ماه این حرف هارو از پسرا میشنویم:
من لیاقت تورو ندارم (یعنی یکی بهتر از تورو پیدا کردم)
مامانم قبول نمیکنه من با دختری که خودم انتخاب کردم ازدواج کنم باید مامانم تایید کنه (همون دلیل بالا)
تو واقعا دختر جلفی هستی که اینهمه مدت با من حرف زدی، معلوم نیس با چند نفر دیگه هم در ارتباطی!
چون با من (همه جوره یا تا حد امکان) راحت نیستی پس دختر بی احساسی هستی و زن زندگی نمی شی!
و هزاران چرت و پرت های دیگه که واقعا گفته شده و مام مستقیم یا غیرمستقیم از این ور و اون ور شنیدیم! برا همین، کار این دو تازه عروس و داماد رو شق القمر میدونم!
* پسر خوب به پسری میگن که به اعتقادات دختری که بهش علاقه داره احترام بذاره و رد شدن خواسته های نفسانیش از طرف دختر رو به عنوان حیا و آبروی دختر تعبیر کنه نه چیز دیگه، دختر مورد علاقه ش رو برای زندگی بخواد نه یه مدت کوتاه و فقط بخاطر خوشگذرانی! افتخارش به زیبایی و اندام و آرایش دختر نباشه که بخواد پیش دوستاش پُز بده که نگاه کنین دختر مورد علاقه ی من چه اندام و چه زیبایی ای داره، بلکه افتخارش به سنگینی و متانت و وفای دختر باشه!
چقد حرف ها دارم در این مورد اما حیف که بگم هم گوش شنوایی نیست!