...follow your dreams

...follow your dreams

از وبلاگی که دوسش داشتم اسباب کشی کردم اینجا...
وبلاگ سابقم این بود:
www.chibudimchishodim.mihanblog.com
بیشتر از دو سال اونجا پست گذاشتم و خاطراتمو به اشتراک گذاشتم اما حالا بنا به دلایلی اینجام!
یه مثلا کارمندی هستم که لیسانس زبان دارم و خل شدم و میخوام دوباره کنکور بدم و به آرزویی که تو بچگیم داشتم برسم! به اینم اعتقاد دارم که ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه س، ولی خیلی با این کنار نمیام که خواستن توانستن است!

کلمات کلیدی
بایگانی
خداییش فلسفۀ اینکه آدم خواب میبینه چیه؟! درسته روایت داریم از حضرت علی (ع) که: "چون مومنی خواب بیند ، واجب کند داستان تعبیر آن را تا از خواب بهره نیکو و شادی برگیرد واگر خواب بد دید ،با صدقه و دعا و ذکر خدای متعال از خود رفع شر کند." ولی الان من تعبیر خوابمو از کجا بیارم که توش یه آدم خوشگل و مایه داری بود که میشناسمش اما حتی اسم فامیلشم نمیدونم و فقط هم دوبار یا سه بار باهاش هم کلام شدم و شمارشم خودش بهم داده و اون شمارۀ منو نداره!! مثلا با دیدن خواب همچین شخصی خدا میخواسته منو امتحان کنه یا حرصم بده؟! یا مثلا میخواسته بگه اون خوشگله و تو نیستی؟! یا میخواد بگه که طرف عاشقت شده (اعتماد به نفس کاذب)... حالا کی گفته اون طرف پسره؟! اصلا یه وقتایی آدم خواب یه کسایی رو میبینه که هیچگونه سنخیتی باهم ندارن و آدم اصلا به اون شخص سال به سال هم فکر نمیکنه و چجوری میشه که یهو میاد تو خوابت خدا عالمه! ولی هرچی که هست من به فال نیک میگیرم ( خوش بین بودن!) + یکی از مقاله هایی رو که دوستم برام فرستاده بود (4صفحه ای) دیشب به زور و بلا ترجمه کردم، بعد حالا به طرف میگم برو ببین چجوریه، تا امشبم وقت داره، گفتم خدا وکیلی اگه رضایت نداری بگو که نه وقت تو هدر بره نه من! بهشم اخطار دادم که دو ماه بعد بیای بگی فلان جاش ایراد داشت و فلانه و بهمانه خیلی ازت دلخور میشم، تا جایی که دیگه نه من نه تو! والا آخه... من هر مقاله ای که ترجمه کردم اول یه نمونه فرستادم، طرف اگه راضی نیس و میبینه ایراد داره غلط میکنه میگه بازم ترجمه کن خوبه، اگه هم اون موقع ایراداشو نگفته بازم غلط میکنه بعدا میاد میگه ال بوده و بل بوده! الان شما به یه دانشجوی جدیدالورودِ رشتۀ زبان هم مقاله بدی ترجمه کنه، با اینکه ناشیه اما اول ازت نصف پولو میگیره، اما من همیشه آخر سر پول رو گرفتم که این باعث شده خیلیا پولمو ندن، اما برام مهم نبوده و نیس، ولی حداقل وجدانم راحت بوده که اگه هم پولی گرفتم طرف خودش مقاله رو دیده بعد هزینه داده، اگه هم ایرادی داشته از بی دقتیه خودشه وگرنه من پولی نگرفته بودم و تا صدبار هم اگه میخواست براش ویرایش میکردم! به هر حال بعد از اینکه این مقاله ها رو تموم کنم محاله امره واسه عزیزترین رفیقم که الناز باشه همچین کاری بکنم!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۵:۵۸
بی نام
از زمانی که شروع کردم به نوشتن این وبلاگ، همیشه از اینکه متوجه میشدم یه خواننده به جمع خواننده های وبلاگ اضافه شده نمیدونم چرا خوشحال میشدم، و البته الان هم این حسو دارم؛ مخصوصا اینکه چند روز پیش الناز بهم خبر داد که یکی از دوستام به نام س. ج که الان ارشد شیمی هست، توی دانشگاه دیده بودش و گفته بود وبلاگ منو خونده و از اونجا فهمیده که دارم برا کنکور میخونم و کلی برام آرزوی موفقیت کرده! از این دسته خواننده های خاموش خوشم میاد، و هربار از این دسته خواننده ها کشف میکنم شوقم برای نوشتن بیشتر میشه اما چه کنم که اتفاق جالبی نیموفته که بخوام یکم بهش گیر بدم! البته اتفاق که زیاده، ولی خب منی که سرم صبح تا شب توی کتابه چی میتونم کشف کنم بجز دو سه تا فرمول جدید که تا قبل از این نه بهش توجه میکردم نه فکر میکردم چیز به درد بخوریه که بخوام حفظش کنم! از بخت نمیدونم خوبه منه، یا بده من، یه دوستی داشتم به اسم ر. ر که من از خیلی وقت پیش بهش قول داده بودم برای پایان نامه ش اگه کمکی خواست دریغ نکنم، آخه بی انصافی بود نخوام جبران کنم، چون یبار لطف بزرگی در حقم کرده بود! و حالا اون روزی که فکرشم نمیکردم به این زودی برسه رسیده و من موندم و 10 تا مقاله که جمعا میشه 40 صفحه تقریبا!! منی که واسه گذراندن اوقات فراغتم با دوستام از وقت استراحتم میزنم ظرف 10 روز ازم خواسته بهش تحویل بدم! در واقع نه راه پس دارم نه راه پیش! اگه بیکار بودم ظرف 5 روز بهش تحویل میدادم اما شماها که دیگه از اوضاع من باخبرین!! خلاصه قرار براین شد هزینه هم بده و من ببینم به کدوم یکی از دوستام میتونم رو بندازم که " هل من ناصر ینصرنی؟!" از طرفی به خودم قول شرف داده بودم که هرگز هیچ ترجمه ای از هیچ کسی قبول نکنم، و توی این مدت هم ترجمۀ خیلی ها رو رد کردم، چون برای هزارمین بار میگم " من رشته م مترجمی نبود و نیست، اصلا هم ترجمه بلد نیستم و ترجمه هام پر از ایراده!"  اما به این دوستم قبل از اینکه این تصمیم رو بگیرم قول دادم و حالا توی این شرایط وانفسا نمیدونم دست یاری به سمت کی دراز کنم که فردا منت سرم نذاره بگه بخاطر تو اینکارو کردماااا! روی م. پ. ن که نمیتونم حساب کنم چون اونم الان امتحانش شروع شده و اصلا نمیتونم بهش حتی پیشنهاد همکاری بدم، النازم که بدتر از من از هرچی زبان و مشتقاتشه بدش میاد، بقیۀ همکلاسی هامم که الان ارشد میخونن باهاشون در اون حد صمیمی نبودم که بتونم ازشون کاری بخوام انجام بدن، فقط یه نفر میمونه اونم دوست و همکار سابقم توی آموزشگاهه به اسم ز. ج که اونم واسه ترجمه هزار و یک تا شرط میذاره و خب اینم یکم سخته! واقعا الان درمانده ترین آدمه روی زمین منم! از این طرف کنکور... از این طرف ترجمه... و از همه طرف کمبوده وقت! از همین تریبون بهتره همین الان اعلام کنم که مِن بعد من ترجمه از هیچ احدی، هیچ صمدی و حتی هیچ ممدی قبول نخواهم کرد! اصلا فرض رو بر این بذارین که من لیسانس ادبیات فارسی دارم و عملا هیچی از زبان نمیدونم! ( و درواقع هم نمیدونم!) + چند روز پیش تو اخبار شنیدم که قراره توی مدارس زبان انگلیسی حذف بشه و به جای اون پنج تا زبان دیگه ( آلمانی، روسی، فرانسه، اسپانیایی و اون یکی هم یادم نیست) تدریس بشه!! از الان حسودی کردم به نسل جدید!  اگه واقعا همچین چیزی صحت داشته باشه واقعا خوش به حال فارغ التحصیلای زبان های مختلف میشه، و ماها دیگه منزوی میشیم و زبان انگلیسی تعطیل! اونوقت منم دیگه مجبور نمیشم زیر قولی که به خودم دادم بزنم! + ژو تم فغانس! جدیدا هم زبان فرانسه زده به سرم، آخرش میرم اونم یاد میگیرم!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۵:۴۸
بی نام
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۲:۵۵
بی نام
عارضم به خدمتتون که از قدیم الایام گفتن تو نیکی می کن و در دجله انداز... وانگهی دریا شود!! چند روز پیش اومدم با رضایت کامل و بدون هیچگونه چشم داشتی از حسابم برای برادره سربازم پول بفرستم که تو دیار غربت بی پول نمونه! من که فرستنده بودم کاملا راضی بودم و در صحت کامل اینکارو کردم، اما گویا صاحب پول که نن جون باشه راضی نبود! خلاصه من فرستادم و رسید رو هم گرفتم و خوشحال و شادان رفتم خونه! نگو من فرستادم اما میلاد طفلی پولی دریافت نکرده که! با خودم گفتم اگه اشکال بانکی باشه ظرف نهایتا 48 ساعت پول به حسابم برمیگرده، امروز بیشتر از 48 ساعت بود که دیدم نخیر پولی نه به حساب من برگشته نه به حساب میلاد رفته! مجبور شدم برم بانکی که خودم حساب دارم ( بانک شمارۀ 1 مثلا)... صبح دیگه قید درس رو زدم و رفتم اونجا و رئیس بانک که گیج میزد یه پرینت گرفته و میگه بله دیگه این مقدار پول از حساب شما کم شده، گفتم اینو خودم میدونم حالا من باید چیکار کنم؟ میگه باید بری سراغ اون بانکی که از خودپرداز اون استفاده کردی (مثلا بانک شمارۀ 2) حالا اونم نایابه، به زور و بلا رفتیم اونجا، از اونجا هم گفتن به ما ربط نداره، ما فقط وسیله بودیم، باید برین یا بانک شمارۀ 1 یا بانکی که پول رو قرار بود دریافت کنه ( بانک شمارۀ 3 مثلا)! واسه رفتن به اون بانک دیگه وقت نداشتم برم... الان اینو که گفتم هدفم این بود که بهتون بگم هیچوقت با چندتا بانک در ارتباط نباشین، چون هیچکدوم به گردن نمیگیرن و احتمالا این وسط پولۀ بیچارۀ من... یعنی پول مامان به فنا میره و کسی نه تنها جوابگو نیس، بلکه فقط ما رو به این بانک و اون بانک حواله میکنن!! + نکته ای که موقع برگشتن باهاش روبه رو شدم این بود که، بعد از کارای بانکی داشتم میرفتم سرکار و داشتم از خیابون رد میشدم، یه تاکسی سرعتشو کم کرد که من رد بشم، منم ادب حکم میکرد که با سرم ازش تشکر کنم، نگو این طرف حالا چی برداشت کرده، تا دمِ درِ دفتر دنبالم اومد و ول کن هم نبود! از گفتن این حرف هم خواستم بهتون بگم که اگه کسی بهتون خوبی کرد، نه تنها تشکر نکنین، بلکه دو سه تا هم بهش فحش بدین تا بره دنبال کارش!! + امروز اصلا درس نخوندم اعصاب مصاب ندارم!
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۶:۴۰
بی نام
به این مداد فشاری زیر خوب نگاه کنین! توی همون نگاه اول متوجه میشین که هم خیلی قدیمیه، هم اصلا ظاهر شیک و قشنگی نداره، از طرفی واسه عکس گرفتن مجبور شدم چسب هاشو باز کنم، چون بعضی قسمت هاش شکسته و با چشب میتونه سرپا وایسه! لابد الان میگین چه ربطی داره؟! همین مداد فشاری دیشب اشکمو درآورد!! چرا؟ چون گم شده بود!! راستش من همۀ یادداشت ها و خلاصه های درسیمو با این مینویسم، دیروز عصر که از سرکار برگشتم دیدم نیست، و من مطمئن بودم که خودم اونو گذاشته بودم روی میز! با مامان دوتایی زمین و زمان رو بهم ریختیم که پیداش کنیم و آخرشم پیدا نشد که نشد! اونوقت بود که دلم گرفت و از عصبانیت نشستم گریه کردم که چرا وسایل من توی جایی به این کوچیکی باید گم بشه! امروز صبح که از خواب بیدار شدم در کمال ناباوری دیدم روی میزه!! نگو مامان خانوم برداشته باهاش چیزی نوشته برده گذاشته جایی و دیشبم اصلا یادش نبود و داشت پا به پای من دنبال این میگشت!! اما چرا این اینقد برام مهمه؟! اون زمان که میلاد اول راهنمایی بود من تقریبا سوم دبیرستان یا پیش دانشگاهی بودم، واسه تولدم میلاد اینو با پولِ تو جیبیِ خودش برام خریده بود، یعنی خرجی هاشو جمع کرده بود (قربونش برم) شما فرض کنین من اینو تقریبا از سال 86-87 دارمش و توی این سالها ازش استفاده کردم!! جدا از اینکه میخواستم باسیلقه بودنم رو به رخ بکشم، خواستم بگم چیزی (یا کسی) که برام ارزش داشته باشه، دیگه ظاهرش برام نیست، حتی ایرادهاشم برام مهم نیست؛ فقط کافیه من دوسش داشته باشم و برام با ارزش باشه ( که این دوست داشتن و باارزش بودن توی آدم ها باید دوطرفه باشه، حالا توی اشیاء که ظاهرا یک طرفه س، اما واقعا اونم دو طرفه س؛ یعنی من که مدادمو دوس دارم، اونم حتما منو دوست داره – کنش و واکنش-) نمیدونم آخرش میخواستم اینو به چی ربط بدم اما هرگونه برداشت از این پست آزاده! یعنی به واقع هر کس بخواد میتونه به خودش بگیره، هرکس هم نخواد میتونه به خودش نگیره؛ اما فک کنم یه جورایی مربوط به خواب دیشبم میشه که گفتنش اصلا صلاح نیست!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۸:۳۳
بی نام
امروز جای خیلی هاتون خالی منو الناز و خواهرم رفته بودیم دانشگاه گردی! البته م. پ. ن هم که حضور داشت از قبل! قرار بود الناز کارای تسویه شو انجام بده و کار ندارم کلی هم خسته مون کرد (منت میذارمااا)، یه عکس از نمایی از دانشگاه انداختم گذاشتم توی اینستا، الناز اومده میگه از اینجا نباید عکس مینداختی چون اینجا خاطره ای نداره، بی خبر از اینکه دقیقا نقطۀ اوج بهترین خاطرۀ من همین مکان و همین زاویه س که هیشکی چیزی راجع بهش نمیدونه! فک کنم قبلا گفته بودم (شایدم نگفته بودم) که من شدیدا عاشق رنگ های روشن بالاخص زرد و نارنجی و سبز فسفری ام! و البته عده ای هم ( من جمله م. پ. ن) احتمالا از این امر باخبره! حالا چرا اینو گفتم؟ از سال پیش م. پ. ن قرار بود برام یه شعری بنویسه و به عنوان یاگاری بهم بده، اما هربار که همو دیدیم یادش می رفته تا اینکه دیشب بهش گفتم اگه نامۀ منو نیاره دیگه نه من نه اون! امروز دیدم اون دست نوشته رو توی یه پوشۀ "زرد" رنگ گذاشته برام آورده! میخواستم اونو بذارم توی وسایلم، یه دور کلی که به وسایلام نگاه کردم دیدم ای دل غافل!! چقد اتفاقی وسایلهایی که دارم و هیچوقت بهشون توجه نکرده بودم رنگاشون شبیهه! های لایتی که باهاش زیر نکات مهم خط میکشم، هاردی که تازه خریدم، اسپری که بوش رو دوس دارم، سیم کارت ایرانسل ( حالا فهمیدم چرا هیچوقت همراه اول نداشتم و با وجود تمام برتری هایی که نسبت به ایرانسل داره هیچوقت دلم نمیخواسته داشته باشم)، حتی جلد شناسنامه م که از بچگی داشتم.... به علاوۀ فلش و عروسک و کیف پولم رنگاشون زرد و نارنجیه! نمیدونم موقع خرید اینها به رنگهاشون دقت کرده بودم یا نه، اما خوشحالم که رنگ هایی که باهاشون بیشتر سروکار دارم اوناییه که دوست دارم! (ضمنا از رنگ های تیره متنفرم!) + اون قسمتی که با دایرۀ قرمز مشخص شده برای اینه که بهتون نشون بدم که این شعر دقیقا یک سال پیش نوشته شده و الان به دستم رسیده!! به این میگن سرعت پست توی ایران!!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۷:۰۲
بی نام
دیروز صبح الناز خانوم کنکور داشت و قرار بود من از صبح تا ساعت حدودای یک که کنکور تموم میشه از پای سجاده جُم نخورم و فقط ذکر بگم که الناز خانوم کنکورشو خوب جواب بده! ( کاری هم به این ندارم که امروزم از ساعت 2 که م. پ. ن کنکور داشت پای سجاده بودم و الان پا شدم- و البته براش آرزوی موفقیت هم دارم-). دیروز تا ساعت هفت عصر به الناز پیام ندادم گفتم احتمالا خسته س و داره استراحت میکنه، بعدش که پیام دادم خانوم جواب نداد، خیلی نگرانش شدم، تا اینکه ساعت هشت، نه بود بهش زنگ زدم دیدم بله تازه از خواب پا شده و لطف کرده به زنگم جواب داده! ازش پرسیدم کنکور چطور بود؟ کاری ندارم که پای تلفن چجوری جواب داد، این جوابش توی تلگرامه: البته الناز خیلی هم بی راه نمیگه ها!! من خودم پارسال یه تستی رو دیدم خیلی قیافه ش راحت میزد! اومدم نشستم حلش کنم، بعد از کلی فرمول بازی و اینا آخرش جواب اومد 1 ! در پوست خودم نمی گنجیدم!! رفتم با خوشحالی تا ثمرۀ زحمت هامو با اطمینان 100/% وارد پاسخ نامه کنم! حالا گزینه ها:1) 5842) 9633) 7124) 836و بعد قیافۀ من قیافۀ مراقب قیافۀ طراحه نامرد واسه اینکه ضایع نشم منم از حرصم گزینۀ 3 رو انتخاب کردم چون توش عدد یک داشت! بالاخره واسه اون یک کلی زحمت کشیده بودم! راضی ام از خودم! بعد از چت کردنه دیشبم با الناز تصمیم گرفتم هیچوقت سراغ دو شغل نرم! یکیش طراح سوال کنکور بودنه، چون قبل از رفتن به دانشگاه زیر لعن و نفرینه، یکی هم استاد بودنه که اونم بعد از رفتن به دانشگاه بیچاره لعنت میبره! خلاصه این دو شغل باید بهش سختیِ کار تعلق بگیره، چون این دسته افراد اگه دست داعشی ها بیوفتن اوضاعشون بهتر از اینه که دست داوطلبا بیوفتن! شایدم بخاطر همینه که اکثرا طراحای سوالای کنکور آدم های گمنامی هستن و اصلا معلوم نیست کی سوال رو طرح میکنه!! + امیدوارم شب که م. پ. ن برگشت خونه، اون دیگه حرفای الناز رو تکرار نکنه، چون واقعا من همینجوریشم کلی استرس گرفتم! بابا بخاطر دل منم که شده بیاین بگین "کنکور آسان است"!! گناه دارماااااا...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۳:۲۸
بی نام
وقتی تو عاشق درس خوندن باشی و مامان باباتم عاشق تو باشن و دلشون بخواد تو به خواسته ت برسی( و وقتی هم نرسیدی بگن فدای سرت ایشا... دفعۀ بعد!) اون وقت چون تو داری درس میخونی که به خواستت برسی که خواستۀ تو زیر مجموعۀ خواستۀ اونا هم هست، نتیجه ش میشه این!! یعنی تا یه چیزی هوس میکنم فوری برام تهیه میکنن هیچ، چیزی هم که بدونن برا تقویت حافظه مفیده و من هوس نکردم رو هم برام میخرن (منو این همه خوشبختی محاله!)  توی اینجور مواقع حتی مامانمم نگران چاق شدن من نیست!! میگه " اشکال نداره بعده کنکور دو ماه بهت غذا نمیدم تا چربی های اضافه رو آب کنی؛ الان تا میتونی بخور که بعد از کنکور خبری از اینا نیست و فقط با یه لیوان آب و به اندازۀ کف دست نون باید سر کنی!" از قدیمم گفتم نه غصۀ گذشته رو بخور، نه نگران آینده باش، توی حال زندگی کن! بر مبنای همین جملۀ گهربار فعلا من بخورم اینا رو، بعدا دیگه مهم نیس چی میشه!! الان رو عشق است! خلاصه شرمنده تعارف نمیکنم دیگه، اینا واسه تقویت حافظه س و واس ماس!! مخصوصا اون لواشک های خونگی (صنعتی به مزاج ما نمیسازه!)
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۴:۵۶
بی نام
حال و روز من این روزا به روایت تصویر... چی میگن بهش؟! شرح در متن؟ متن در شرح؟ شرح در عکس؟ عکس در شرح؟ متن در عکس؟! خلاصه هر کدوم از موارد بالا میتونه باشه جز "بدون شرح"! چون از هر زاویه بهش نگاه میکنم یه شرحی داره دیگه!! چطور میشه بدون شرح باشه؟! اصلا بیخیال! کمبود خواب دارم شدید!! خدا کنه توی این دو روز تعطیلی که در پیش داریم بتونم جبران مافات* کنم! * مافات: ما + فات (تبدیل واو به الف! فک کنم اعلال به قلب میشه؛ یعنی فوت بوده شده فات!) "ما" هم که از حروف موصول هست به معنی آنچه! در کل میشه آنچه فوت شده؛ آنچه از دست رفته! ( از تحلیل این کلمه هم فقط قصدم این بود که بگم عربیم خوبه، بد نیست، سلام میرسونه، شما خوبی؟!)
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۷:۳۶
بی نام
اینطور که بوش میاد این هفته پنجشنبه و جمعه کنکور ارشد هست و دوستای منم مثه هزاران نفر دیگه قراره شرکت کنن! حالا دوستم میخواسته بهم اطمینان بده که کارتشو دریافت کرده و نمیدونم الان دقیقا از این بابت خوشحاله یا ناراحت، واسه تضمین حرفش این عکس رو برام فرستاده!!! قشنگ مشخصه که من یه کاری کردم که دوستم هم بهم اعتماد نداشته و حتی نذاشته اسمش توی عکس بیوفته!! لابد احتمال داده که من اونو سوژه میکنم و میذارم تو وبلاگم، برا همین اینطوری سانسورش کرده برا حفظ آبرو!! حالا این خوبه، ایشاا... من وقتی کارت کنکورمو بگیرم، ثابت نمیکنم، فقط میگم گرفتم، میخواد باور کنه، میخواد نکنه!! یوقت منم از گوشۀ سفید کارتم عکس بفرستم براش و اونم بخواد از همون عکس سوءاستفاده کنه کی مسئوله؟! اصلا احتیاط شرط عقله! + کلا اعتماد بین منو رفیقان از جوشش و فوران و اینا گذشته، در حد انفجاره... برین کنار یوقت شما منفجر نشین! + عنوان شعری از میم. شوریده (سید مهدی نژاد هاشمی)
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۸:۰۴
بی نام