دیشب برای اولین بار توی این پنج شیش سالی که داداشم ازدواج کرده و مستقل شده، مجبور شدیم شب رو تو خونه ی اونا بمونیم! خداییش عروسمون توی این سالها خیلی اصرار میکرد که ما و مخصوصا من، چند شب پیششون بمونیم اما کلا از اون خونواده ها نیستیم که مزاحم عروس بشیم که ازمون متنفر بشه (یکم تعریف از خود بد نیست!)
خونه ی داداش اینا خیلی گرمه، از بیرون کولر نصب کردن و وقتی روشنش میکنن مجبورن پرده رو تا یه قسمتی کنار بزنن! (اینو اینجا داشته باشین)
دیشب از گرما گفتم برم یکم تو بالکن وایسم که هم چراغای بیرون رو تماشا کنم، هم یه بادی بهم بخوره و خنک شم، "با حجاب کامل" اونجا وایساده بودم که یهو احساس کردم روی پشت بوم همسایه ی رو به رو یه چیزی تکون میخوره، با دقت که نگاه کردم دیدم یه مرد (شاید هم پسر) با این دوربین های شکاری، داره جایی رو دید میزنه، درسته مشکل حجاب نداشتم اما رفتم داخل و گفتم حواستون باشه پرده رو که کنار زدیم این یارو معلوم نیست داره رو پشت بوم چه غلطی میکنه، عروسمون گفت نه بابا شاید خیالاتی شدی، گفتم شاید من اشتباه میکنم... تقریبا یه ساعت بعد داشتیم آماده میشدیم بخوابیم، دیدیم که هنوزم اونجاس... یهو میلاد داد زد "وقتی شکایت کردیم اونوقت بیا دید بزن" طرف فوری در رفت و دیگه نیومد... یعنی یه آدم چقد میتونه بی غیرت باشه که واسه دید زدن ناموس مردم بره تجهیزات تهیه کنه که شبا بتونه زنه بی حجاب همسایه رو ببینه... به نظر من مردی که غیرت نداشته باشه (اول برای اعمال خودش، بعد اعمال بقیه) حیوونی بیش نیست!
+ قرار نبود شب رو بمونیم، شلوارم مناسب نبود، عروسمون گفت برام شلوار راحتی میاره، گفتم آخه تو خیلی خیلی لاغری، گشادترین شلوارتم اندازه ی من نمیشه، رفت یه شلوار آورد پوشیدم اندازم شد! داشتم پز می دادم که مامان بفرما، هی میگی چاق شدی، نگاه کن شلوار عروسمون اندازم شد! یهو عروسمون گفت شلوار زمان حاملگیمه :)) قشنگ به فنا رفتم... (جدا از شوخی عروسمون اینا خونوادگی از اونایی ان که هرچی بخورن چاق نمیشن، یه پوستن و یه استخون، وگرنه من نرمالم!!) :)