...follow your dreams

...follow your dreams

از وبلاگی که دوسش داشتم اسباب کشی کردم اینجا...
وبلاگ سابقم این بود:
www.chibudimchishodim.mihanblog.com
بیشتر از دو سال اونجا پست گذاشتم و خاطراتمو به اشتراک گذاشتم اما حالا بنا به دلایلی اینجام!
یه مثلا کارمندی هستم که لیسانس زبان دارم و خل شدم و میخوام دوباره کنکور بدم و به آرزویی که تو بچگیم داشتم برسم! به اینم اعتقاد دارم که ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه س، ولی خیلی با این کنار نمیام که خواستن توانستن است!

کلمات کلیدی
بایگانی

۲۵۶ مطلب با موضوع «توضیحات» ثبت شده است

وقتی دیروز مرخصی میگیری که با مامان جونت برین خرید و بعد یهویی دختر داییت از غیب نازل میشه و شما رو برا ناهار دعوت میکنه و اصلا هم نمیدونست که اتفاقا من اون روز مرخصی گرفتم و میتونم بیام و بعد تویی که انتظار داشتی صبح یکم بیشتر بخوابی و بخاطر این اتفاق غیر منتظره مجبور میشی همون ساعت همیشگی بیدار شی و عصر هم قرار میشه که زودتر برگردین اما غیبت اینقد شیرین میشه که شب برمیگردین و شب تصمیم میگیری یکم زودتر بخوابی و دلت باز میگیره و اینبار به اصرار دوستت که میخواستی شخصی رو نفرین کنی ، دعاش میکنی و با همون دل غمگینت بازم شب دیر میخوابی، انتظار داری الان سرکارخوابت نیاد؟! نه واقعا همچین انتظاری داری؟! تازه شبشم یه خواب خیلی عجیب ببینی و بخوای تعبیرشو بدونی و هیچ جا همچین تعبیری رو نمیابی و دست از پا درازتر خودت میشی معبّر (تعبیر کننده) و خوابتو اونطوری که دلت میخواد به خیر (طبق روایات) تعبیر میکنی دیگه حالی به آدم میمونه؟ شنبه هم مرخصی گرفتم که با الناز جونم برم دانشگاه، من که کاری ندارم، بخاطر الناز میرم (آیکون منت گذاری)! یکی از آپشن های مثبتی که قرار گذاشتن توی دانشگاه داره اینه که اولا آدم خاطراتش مرور میشه، دوما انگیزه میشه واسه افرادی مثل من که علاقه ی فراوانی به کسب علم و دانش دارن، سوما هوا خوب باشه آدم میره تو حیاطش میشینه بدون حضور پیرزنان و پیرمردانی که آدم رو زیر نظر میگیرن و هزارتا حرف و حدیث پشت سر آدم درمیارن، و اگه هوا هم خوب نباشه بدون هیچ منتی میریم داخل ساختمون یا بوفه و باز هم بدون هیچگونه بودن در انظار عمومی راحت میتونیم گپ بزنیم! یه مساله ی دیگه ای هم که هست اینه که من واقعا دانشگاهمو دوس دارم! با کمی تخلص در جمله ای که شنیده بودم جمله رو اینگونه بیان میکنم: It is not my university, but it is still mine! اصل جمله هم با عرض پوزش از حضار گرامی این بودش که: He is not my boyfriend, but he is still mine! بعد ازمدتها یه پست خارجکی گذاشتم دیسک کمرم عود کرد!! +عنوان از آرش ن‍ژادی... عنوان رو دریابین!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۴ ، ۰۶:۱۴
بی نام
از سر بیکاریه اول ماه داشتم به لیست مخاطبام توی تلگرام نگاه میکردم که دیدم یه عده ای که بودن دیگه نیستن! یعنی رفتن، اکانتشونم بستن و رفتن دنبال زندگیشون! یه چند تایی چت از همون آدمایی که رفته بودن نگه داشته بودم، نه که منظوری داشته باشم یا چی، همینجوری مونده بودن و پاکشون نمیکردم، رفتم دیدم اونام دیگه مسدود شدن ونمیشه برا اون شخص پیامی فرستاد! یکم دلم گرفت، حالا اون افراد خیلی هم توی زندگیم نبودن که بگم باهاشون هر روز چت میکردم، که اگه مهم بودن رفتنشونو میفهمیدم، نه اینکه مثل الان حتی نفهمیدم کی رفتن! به این فکر میکردم که منم زمانی نیت کرده بودم اگه ازدواج کنم هرچی پیج و اکانت مجازی دارم رو پاک کنم و بچسبم به زندگیم، شاید تا همین چند وقت پیش هم همین نظرو داشتم اما بیشتر که فکر میکنم این سوال اذیتم میکنه که کدوم پسری لیاقت داره که همسری به سبک دخترای قدیم داشته باشه که من بخوام همچین فداکاری بکنم و از جاهایی که زمانی بهترین خاطره ها رو اونجا داشتم برا همیشه خداحافظی کنم؟! گاهی به سرم میزنه برم و هرچی اکانت دارم ببندم و یه شماره جدید بگیرم با یه گوشی ساده، بعدش دیگه خودم باشم و خودم، چیکار دارم فلان دوستم چیکار کرد و فلانی چی نوشته و چی شد! اما بعدش میپرسم خب که چی بشه؟! مثلا میخوای بگی با دنیا قهر کردی؟! اما خب این اتفاق دیر یا زود میوفته... وقتی که بالاخره بمیرم، و چه زیباست مردن، وقتی آدم هنوز جوونه و کلی آرزو داره و همشو یجا ببره توی گور! اصلا آرزو برا به گور بردنه، وگرنه کی به آرزوهاش رسیده؟! خدا نگذره از اونی که هروقت بهش فک میکنم حالم اینجوری میریزه بهم!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۹۴ ، ۰۶:۵۴
بی نام
دیروز بالاخره همون روز موعودی بود که منتظر بودیم که چی میخوایم بپوشیم! تنها خیری که این عروسی برای من داشت این بود که فهمیدم آرایشگر خوبی میشم! حالا چرا؟! عرض میکنم! قرار بود دخترهمسایمون که آرایشگره بیاد و یه دستی به این ابروهای من بکشه که خدایی نکرده نامرتب نریم عروسی، اما از شانس من طفلی این چند روزه حالش به حدی بد بود که همش زیر سِرُم به سر میبرد! خلاصه آبجی هم که وقت نداشت و مامانم هرچی گفت بیا بریم پیش آرایشگر محل منم لج کردم و گفتم یا شانس یا اقبال، یا درستش میکنم یا از اینی هم که هست افتضاح تر میشه! خلاصه جونم براتون بگه که هنوزم خواهرم معتقده آرایشگر، ابروهای منو درست کرده! خلاصه دیروز ساعت 10 که از سرکار اومدم بیرون، مجبور بودم برم خونه ی آبجی که چند قلم وسایل آرایش ازش بگیرم (چون حتی ساده ترین لوازم هم توی وسایلای من پیدا نمیشه) بعدش رفتم خونه و ساعت دو آماده بودم و منتظر بودم سحر بیاد دنبالم! یعنی شرایط جوری بود که یا باید قید دنیا رو میزدم یا آخرت رو! اما من هردوش رو هم حفظ کردم و با اون شرایط چادر هم سر کردم (تف به ریا) عروسی هم که واقعا خوش گذشت و جای تک تک دوستای دخترم خالی (از ورود آقایون معذوریم)! بعده عروسی چون سحر با ماشین اومده بود و خودمونم بدجور تو فاز عروسی بودیم، تصمیم گرفتیم بریم عروس رو تا جایی که میتونیم بدرقه کنیم، از قرار معلوم مریم اینا (عروس و داماد) قرار بود اون شب رو برن مرند، ما هم تا ورودی روستای اوغلی (کمی مونده به پلیس راه) بدرقه شون کردیم و خلاصه ساعت هفت و نیم بود که خونه بودیم! حالا یکی بیاد آرایش رو پاک کنه تا بتونیم فرایض دینیمونو انجام بدیم! (برای بار دوم تف به ریا) بعد از اینکه با چه وضعی که میدونم خدا قبول میکنه نمازمو خوندم دیدم شدید سرگیجه دارم، نه که خوشگل شده بودم منو چشم زده بودن! و در نهایت ساعت 8 خوابیدم تااااااااااا صبح! + النازم پیام داده بود و طفلی نگرانم شده بود که چرا بعد از اومدنم نرفتم تلگرام و بهش گزارش عروسی رو ندادم! قربونش برم همیشه به فکر منه!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۴ ، ۰۹:۳۶
بی نام
پریشب که حسابی برف اومده و جاتونم خالی بود الناز اینا توی خونشون آدم برفی ساخته بودن و داشت به من حرص میداد! منم دیدم بچه های محلمون دارن یه آدم برفی میسازن و تمام شب رو دعا کردم که اون آدم برفی بتونه تا صبح دووم بیاره و دیروز صبح قبل رفتنم چندتایی سلفی با این آدم برفی خوشگل انداختم! بخاطر اینکه یکشنبه قراره بریم عروسی و دیگه باید کم کم به خودمون برسیم و خودمونو خوشگل تر (چون خوشگل هستیم همینجوریشم) کنیم، دیروز که داشتم با الناز چت میکردم یه عکس بسیار خنده دار از خودم توی آرایشگاه انداختم و براش فرستادم! بچه های گروه که از این عکس اطلاع حاصل پیدا کردن خواستار بدست آوردن اون بودن و اینم واکنش عشقم الناز:   + دوستای من اینجورین! برا همینه با دنیا عوضشون نمیکنم! + اگه چت هارو متوجه نشدین کامنت کنین براتون ترجمه شو بذارم!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۴ ، ۰۸:۵۴
بی نام
امروزم یه روز برفی بعد از چند روزی که هوا به قدری بهاری بود که میخواستیم کم کم بریم عید دیدنی! با یه دوست مشهدی چت میکردم (الان الناز منو میکُشه! ) میگفتم برف میاد و ازم خواست از برف عکس بندازم چون طفلی دلش برا برف لک زده بود! دیگه نمیدونه که مایی که تو منطقۀ مثلا کوهستانی هستیم اولین برفیه که درست و حسابی میبینیم! اینم نمایی از جلوی خونمون.... + یه حبیب هم نداریم امروز باهاش میرفتیم حداقل زیر برف قدم میزدیم، حالا برف بازی و درست کردن آدم برفی پیشکش!!
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۴ ، ۱۵:۰۲
بی نام
از قدیم گفتن خدا هیچ مسلمونی رو بیکار نکنه! جدیدا ما میگیم خدا هیچ کارمندی رو بیکار نکنه چون وقتی بیکار میشیم کارایی میکنیم که اصلا در شان یک کارمند نیست! دیروز به حدی بیکار بودیم که دخترا غیرتشون گل کرد و بلند شدن قسمت پایین رو چنان با جون و دل تمییز کردن که هرکی میومد اونجا فک میکرد اشتباه اومده! البته بگم که من هرگز همچین کارایی نمیکنم چون کلا از کارایی شبیه کار خونه متنفرم، و هرکس هم به اشتباه فتوا بده که کار خونه وظیفۀ خانومه خونه س با انواع فحش های تمیز و غیر تمیز من روبه رو خواهد شد! اینم همکارمون زهرا که بعد از نظافت محل کار طفلکی خسته شده بود و توی تخت سلوی ( بخونید سِلوا) خوابیده بود! امروز اینقد خسته بودیم از بیکاری که صاحب کارمون رفت و برامون خوردنی خرید که با گوشی بازی نکنیم و مشغول خوردن باشیم، اما ما همچنان درحال خوردن با گوشی هم بازی میکردیم! + اون تسبیح هم مال اون همکارمونه که از من پنکک میخواست! خواستم توی این عکس نشون بدم که از ظاهر افراد نباید قضاوت کرد! چه بسا دختری که آرایش میکنه با خودش تسبیح داره و دختری چادری و ریاکاری مثه من یه تیکه دعا هم تو کیفش پیدا نمیشه!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۴ ، ۱۵:۰۱
بی نام
از قرار معلوم 11 بهمن جشن عروسیه همکارمون مریمه و اولش قرار نبود کسی از ما دعوت بشه اما چند روز پیش در کمال ناباوری اومد گفت اگه دعوتتون کنم میرقصین یا برم یکی دیگه رو دعوت کنم؟؟! مام گفتیم نیکی و پرسش؟! از دیروزم که مریم بخاطر تدارکات عروسی نمیاد، حالا ما موندیم و یه عالمه کار، واسه یکشنبه هم اینجوری که بوش میاد قراره همۀ پرسنل مرخصی بگیریم و اوضاعی میشه ها!! الان چند روزه تاپیک (موضوع) صحبت هامون چه وقتای بیکاری چه موقع صرف صبحونه و چه حتی توی گروهِ پرسنلیمون توی تلگرام شده "چی بپوشیم"! واسه منی که خیلی به لباس و این چیزام اهمیت آنچنانی نمیدم یکم انتخاب اینکه چه لباسی بپوشم سخته! حالا اگه جمع دوستان بود خیلی برام مهم نبود اما چون همکار و همسر صاحب کارمونم میاد باید لباس طوری باشه که هم در شان شخصیتمون توی محل کار باشه هم اینکه بهمون بیاد و با دوستامون بتونیم خوش بگذرونیم! خلاصه اینکه در اینجور مواقع شدیدا به جنس مذکر غبطه میخورم که با یه دست کت و شلوار تمام عروسی ها و مراسم و جشن ها رو به نحو احسن سرهم میارن و اصلا کی به کیه! اما ما خانوما لباس هیچی، آرایش صورت و مو و همه هم به کنار، نوع رفتارمون هم توی جمع مهمه! (عجب گیری کردیما!!) یعنی مجرد باشی باید یه جور رفتار کنی، نامزد باشی یه جور دیگه، تازه عروس باشی یه جور و مادرشوهر یا مادرم زنم باشی دیگه بدتر!! حتی نوع لباسم باید متناسب با این چیزا باشه! خداییش وقتی ما دخترا یا خانوما میگیم چی بپوشم منظور این نیست که لباس ندارم، منظور اینه که متناسب با تمام شرایط موجود چی مناسبه که بپوشم اما آقایون اینو درک نمیکنن و فک میکنن ما از کمبود لباس داریم شکایت میکنیم!!
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۹۴ ، ۰۸:۰۶
بی نام
پست قبلی یکم واکنش در پی داشته! اول میپردازیم به واکنش الناز در رابطه با پست قبلی (شمارۀ 80) چند وقت پیش هم که یه عکس از عکسای پروفایل خودمو الناز و مهدیه رو گذاشته بودم، الناز پرسید که چرا اسمش الناز2 هست! گیر داده بود که الناز 1 کی هست و اون فقط باید اولین و آخرین الناز تو زندگیم باشه! سر این قضیه باهام قهر کرد حتی! گفتم الناز جان بخدا تو تنها الناز زندگیه من هستی، الناز 1 هم خودتی اون یکی شمارته! گیر داده که اون شمارمو پاک کن که فقط من یک باشم! یعنی به خودشم حسودی میکنه! عاشقشم به مولا... +خدایا چی میشد این احساسی که الناز به من داره رو روی یکی از مخلوقات خوشگل و پولدار ذکورت (جمع مذکر) دایورت میکردی آخه؟! مثلا قیامت میشد اگه اینکارو میکردی یا امام زمان (عج) پیش از موعد ظهور میکرد؟! (اللهم عجل لویک الفرج) +عکس پروفایل منم همین عکس النازه!یکی از دوستان هم با اسم "کند اوشاقی" یه کامنت خصوصی داده با این مضمون:+ فک کنم دارم میزنم تو کار خیر!! خدا خیرم بده!!
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۹۴ ، ۰۹:۴۵
بی نام
دیشب داشتم با یکی از دوستای خیلی خیلی قدیمیم حرف میزدم که اتفاقا از خواننده های وبلاگه! بعد از سلام و احوال پرسی های همیشگی گفت: آخه من به این بچه چی بگم؟! خو اگه قرار بود رمزشو بدم اصلا مطلب رمزدار نمینوشتم که!! بهش میگم این فضولیتو تو وبلاگ مینویسم که آبروت بره برگشته میگه: خیلی هم تاکید کرد که تاکید کنم تنهاس! گفت بُلد بنویسم که تنهاس... ایهاالناس دوستم تنهاس!! تنها...
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۴ ، ۱۵:۱۲
بی نام
بخاطر اتفاقی که برای دامادمون افتاده و پاهاش توی گچه دکتر بهش گفته تا میتونه پاچه و پای مرغ بخوره تا زودتر پاهاش خوب شه! منم مدتی بود بدجور هوس پای مرغ کرده بودم، چند روز پیشم مطلبی خوندم راجع به همین پای مرغ که چه فوایدی داره، چقدم خوشمزه س لامصب! دیروز که قرار بود بعدازظهر هم اضافه کار برم مجبور شدم برم خونۀ خواهرم که به محل کارم نزدیکتره تا (تف به ریا) نمازمو بخونم و یکمی هم استراحت کنم! مامان هم از شانس اونروز پای مرغ درست کرده بود و وقتی فهمید میرم خونۀ آبجی اینا سهم منو آورد اونجا... جاتون خالی... نوش جونم باشه! شب هم که از سرکار برگشتم خونه دوباره سورپرایز شدم، دیدم مامانینا بستنی خریدن خوردن واسه منم گرفتن با نون اضافه! چون میدونن من نونشو بیشتر از خودش دوست دارم! اینم نوش جونم باشه!!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۴ ، ۱۵:۰۹
بی نام