...follow your dreams

...follow your dreams

از وبلاگی که دوسش داشتم اسباب کشی کردم اینجا...
وبلاگ سابقم این بود:
www.chibudimchishodim.mihanblog.com
بیشتر از دو سال اونجا پست گذاشتم و خاطراتمو به اشتراک گذاشتم اما حالا بنا به دلایلی اینجام!
یه مثلا کارمندی هستم که لیسانس زبان دارم و خل شدم و میخوام دوباره کنکور بدم و به آرزویی که تو بچگیم داشتم برسم! به اینم اعتقاد دارم که ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه س، ولی خیلی با این کنار نمیام که خواستن توانستن است!

کلمات کلیدی
بایگانی

توی اینستا چندتایی پیج بیمارستانهای مختلف رو دنبال میکردم خیلی وقت پیش، اعضای اونجا که اکثرا پزشک هستن به خیال اینکه منم از همکاراشونم به من درخواست دادن و خلاصه ده بیست تایی دکتر دارم توی لیست دنبال کننده هام (مقدمه)

امروز پست یکی از اون پزشک ها (یا شاید هم دانشجوی پزشکی) توجهم رو جلب کرد، همینجوری از رو بیکاری رفتم بقیه ی پست هاشو ببینم، متوجه شدم که مادرش هم دکتر هست و کلی با هم حال میکنن که همکارن! توی ادامه ی پست هاش دیدم عکس هایی داره با یه دختر توی مکان های عمومی مثل پارک و کافی شاپ و اینا، از اونجایی که توی بیوگرافیش چیزی راجع به نامزد بودن و ازدواج کردن و اینا نبود با خودم گفتم لابد اینم خواهرشه که اونم دکتره، اما در عین ناباوری دیدم نوشته یه دوست خوب! یه جورایی برام عجیب بود که مگه داریم پسری که بیاد توی جای عمومی که اقوام و دوست و همکار و آشنا هست با افتخار بنویسه فلان دختر دوستمه! والا تا جایی که ما دورو اطرافمون دیدیم پسرای ما معمولا توی جمع حتی با دختری که باهاش سلام و علیک دارن حرف نمیزنن  و احیانا اگه دوست دختری هم داشته باشن توی هفت تا سوراخ قایمش میکنن به دو دلیل: 

۱.سایر دخترا رو از دست ندن و شانس اینو داشته باشن که بتونن همزمان با اونا هم دوست باشن!

۲.اعتبارشون به حدی پیش اطرافیانشون خرابه که اگه بفهمن اون دختری رو دوست داره هزارتا فکرای ناجور میکنن!

اونیااونایی که من میشناسم به احتمال خیلی زیاد مربوط به گزینه ی اول هستن البته گزینه دوم هم خیلی ازشون بعید نیست! خلاصه اینکه یه لحظه به اون دختر حسودیم شد، درسته که اصلا معلوم نیس اون پسره نیتش با اون دختر چیه، اما همین که اونو پنهان نمیکنه بزرگترین ارزش رو بهش داده! واقعا نباید از هر باسوادی انتظار زیادی داشت، خیلیا "فقط" سواد دارن! 

یکی از پسرای فامیلمون که حداقل ۱۰ سال از من کوچیکتره، توی تلگرام ازم واسه درساش کمک میگرفت، به طور کاملا اتفاقی شماره من افتاد دست دوست دخترش که فک کنم باید راهنمایی باشه! چند شب پیش در کمال پررویی اومده از من میخواد چندتا مساله ی ریاضی رو براش حل کنم، درسته حل کردم اما واقعا به اینکه دهه های هفتاد به اون طرف گودزیلان به یقین رسیدم! مورد داشتیم طرف جلوی چشم اونی که میدونست دوسش داره رفته به دوسته همون دختره پیشنهاد دوستی داده و الانم با اون بیشتر بهش خوش میگذره و خدا برا هم حفظشون کنه! 

اینکه چطور بعضیا میتونن اینقد پست و هیز باشن واقعا آدم رو انگشت به دهن میکنه!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۶ ، ۱۹:۵۵
بی نام

امروز هم دیدمش، همان جای همیشگی! از دور نگاهم میکرد، همین که به او نزدیک تر شدم نگاهش را دزدید، با گوشه ی چشمش نگاه میکرد که انگار نمی خواهد بفهمم که من را زیر نظر دارد! همین کارهایش مرا بیشتر تحریک میکند که زل بزنم به او! اخ که چه چشم هایی! دیوانه ام نکن، دیرم شده است، باید بروم، فروکش کن آن شراره های سرکش آتش چشمانت را! 



نمیدانم دیگر این گربه های محل این همه دلبری را از که آموخته اند؟!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۹۶ ، ۲۳:۳۷
بی نام

از مرده میپرسن به سلامتی خواهرتون فارغ شده بچه ش چیه؟ میگه والا خودمم نمیدونم دایی شدم یا خاله!

پنج ماه بود منتظر امروز بودم که ببینم دایی میشم یا خاله، چون من تنها خاله ی بچه های خواهرم میشم به خواهرم اولتیماتوم دادم که وای به حالت پس فردا هر زنی، همسایه ای، رهگذری، رفیقی که اومد خونتون به بچه هات یاد بدی بهشون بگه خاله! اونا فقط حق دارن به من بگن خاله چون فقط من خاله شونم ولاغبر! همین مهیار رو هم به زور تحمل میکنم به آبجی هم بگه عمه، وگرنه درستش این بود که تنها عمه ش من باشم (الهی فداش بشم)

خلاصه اینکه امروز جنسیت من مشخص شد و من قراره دایی بشم!!!! یعنی اون پدر سوخته ای که قراره بدنیا بیاد و خاله ش هی قربون صدقه ش بره یه پسر ناقلاس! نمیدونم چرا منتظر بودم دختر باشه اما پسر شد! البته فرقی نمیکنه هااا فقط شیطون میشه دیگه! الان رو این مهیار شرط بستیم که اگه کسی بتونه فقط ۳۰ ثانیه اونو ثابت نگه داره جایزه داره! دیگه خودتون تا تهش بخونین چه جور موجودیه دیگه! 

به احتمال زیاد بچه ی دختری که قراره تو خونواده ی ما بدنیا بیاد بچه ی خودمه! از این خواهر و برادر من بخاری واسه دختر دار شدن در نمیاد! من که دختر بیشتر دوست دارم اما خب الان یه تار موی مهیار رو با هیچ احد و صمد و ممدی عوض نمیکنم، ولی با این حال اینم جای خود داره که دختر همیشه یه چیزه دیگه س!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۶ ، ۲۰:۰۰
بی نام

همه ی دوستام میدونستن که چقد دوست دارم توی دفاعیه هاشون شرکت کنم، اونایی که ارشد دانشگاه خودمون قبول شدن نفهمیدم اصلا کی درسشون تموم شد و کی دفاع کردن و چی شد اصلا! بقیه ی دوستامم الحمدالله رفتن و شهرهای دیگه قبول شدن و از اونا هم خبری نشد! چند باری هم به عنوان مهمان ناخوانده توی دفاع چند نفری از بچه های رشته ی خودمون (زبان) شرکت کرده بودم، اما وقتی مال یکی از دوستای آدم باشه یه حس خاصی داره، خیلیا هم قول دادن دعوت کنن منو اما قولشون یادشون رفت! خلاصه تنها امیدم بعد از خدا به الناز بود که اونم اگه منو دعوت کنه! 

دیروز یکی از هم دانشگاهی هام که از دوستای خوبم توی رشته ی شیمی بود بهم پیام داد و بخاطر اینکه قبلا من دو سالی دانشجوی شیمی بودم و بعد هم با این دختر همسایه بودیم یه جورایی زمان کارشناسی آشنایی ما باهم یکم خاص بود، پیام داد که برا دفاعش منو آبجی رو دعوت کرده، آبجی که بنا به دلابلی احتمالا نره، من ولی حتما میرم فقط امیدوارم آدم هایی که زمانی برام ناراحتی ایجاد کرده بودند رو حتی اتفاقی هم نبینم و البته برای دوستم آرزوی موفقیت و پیشرفت دارم! 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۶ ، ۲۰:۱۲
بی نام

بیخیالش که میشوم دلبری هایش دوچندان میشود، گویی از اول بنا بر این بوده که با سرسنگینی هایش منه سبک سر را دیوانه کند! میدانم که سختگیری هایش برای خودم است، سخت میگیرد تا برایم آسان شود، منم اهل جا زدن ها و شانه خالی کردن ها و کم آوردن ها نیستم، پا به پایش میروم! مگر نه اینکه مرا به رویاهایم میرساند؟ مگر نه اینکه خودم انتخابش کردم که تمام مسیرم را با او طی کنم؟ شاید برایش کمی تکراری باشم اما، او هر روز برایم تازه تر از اولین روزهای آشناییمان است... 

کتاب های دوست داشتنی من! :)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۶ ، ۱۹:۲۳
بی نام

از دیشب هی دارن برای امروزمون که دوتا ۹۶ میوفته کنار هم آرزوی یه اتفاق خوب میکنن، منم از دیشب با خودم درگیرم که خدایا اولین ۹۶ که امساله، اون یکی دیگه از کجا اومده، رفتم سال میلادی و قمری رو چک کردم ببینم شاید توی اونا کشف کنم که دومین ۹۶ قضیه ش چیه اما اصلا متوجه نشدم، دلمم نمیخواست از کسی بپرسم که اونم یه ساعت اول بهم بخنده بعد جواب بده، گفتم اگه کشف کردم که فبهاالمراد، اگه نه بیخیالش میشم به درک که چندتا ۹۶ کنار همه! امروز صبح دیدم الناز رو پروفایلش یه عکس گذاشته که طرف واسه تاریخ امروز داشته ذوق میکرده، ۶/۹/۹۶ و اینجا بود که گرفتم قضیه چیه! والا انقدر درگیر زندگی شدم که روزا از دستم در رفته فقط آخرای ماه که سرکار سرمون شلوغ میشه متوجه میشم ماه داره تموم میشه و دیگر هیچ! 

امروز تا این لحظه هیچ اتفاق خوبی نیفتاده، ولی دیشب رو اگه بخوابم حساب کنیم یه اتفاق عالی افتاد، اونم اینکه اومدم خونه دیدم مامان واسم کاکائو خریده! خوشمزه ترین خوراکی دنیا! خودشم زیاد خریده، این واقعا برای من بهترین اتفاق بود!

میخواستم یکم راجع به احترام بنویسم اما اینقد عصبانی بودم از یه عده آدمی که احترام حالیشون نیست که بیخیال شدم! نمیدونم چرا یه عده ی کثیری از افراد جنس مخالف وقتی از طرف ما احترام میبینن فک میکنن چه خبره، انگاری احترام گذاشتن واسشون برعکس جواب میده، خوششون میاد که عوض استفاده از لفظ آقا و اینا همون توله سگ صداشون کنیم تا بیشتر قدر ما رو بدونن! قدیم می گفتن خلایق هرچه لایق، اما امروزی ها میگن خلایق، خر چه لایق؟! بعد این دومی تاثیر بیشتری داره! یادم نمیاد تا حالا بی دلیل به کسی مخصوصا افراد جنس مخالف، چه کوچیکش چه بزرگش، چه باسوادش چه بیسوادش بی احترامی کرده باشم یا از الفاظ بدی استفاده کرده باشم، تا جایی هم که بتونم باهاشون محترمانه رفتار کردم و میکنم!

استادی داشتیم آقا، خیلی شوخ طبع و مهربون و البته بسیار رک! یبار تعریف میکرد توی سالن دانشگاه دختری رو دیده بوده که موقع حرف زدن با تلفن هی به آدم اونطرف خط میگفت دیوونه، خنگ، و حتی توله سگ! خیلی کنجکاو بوده که بدونه اون طرف خط کی بوده که وقتی پرسیده بود و دختره گفته بود نامزدمه شاخ درآورده بود و میگفت من الان دیدم آدم به کسی که دوسش داره با الفاظ رکیک ابراز علاقه کنه! چرا نمی تونیم یاد بگیریم که تو رابطه هامون هرچند صمیمی، احترام فراموش نشه! چقد دوست داشتم آدمی که میاد دو کلام با من هم صحبت بشه یکم ادب و احترام توی رفتارش باشه، اما متاسفانه اکثریت از ادب و انسانیت به دورن!


ترجمه ی عنوان: از دور آدمی اما از آدمیت به دوری!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۹۶ ، ۱۲:۲۷
بی نام

دیروز توی گروه همکاران، یکی از همکارامون یه دسر با ژله درست کرده بود و گذاشته بود که ما نظر بدیم. منم از خیلی وقت پیش چندتایی ژله داشتم و چند مدلی دسر بلد بودم و منتظر یه جرقه بودم که اونا رو درست کنم و ببینم اصلا میتونم درستشون کنم یا نه، تا اینکه دیروز واسه پز دادن به همکارامونم که شده و واسه اینکه بگم آره منم یه چیزایی بلدم اینو درست کردم که هم خوشگل شد هم خوشمزه، جاتون خالی.

امروز هم بالاخره اولین برف سال بارید و الانم که دارم اینو می نویسم مهیار اینجاس و هی پنجره رو نشون میده تا بیرون رو نگاه کنه و هی بگه "گو گو" حالا معنیش چیه خدا میدونه

چقد این هوا میچسبه برای آدم برفی درست کردن!

"تو"

تمامِ اولین ها را

با من تجربه کردى...

از اینجا به بعدَش،

برایت میشود؛

 تکرار

تکرار

تکرار...

علی_قاضی_نظام

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۶ ، ۱۵:۳۲
بی نام

هرسال دوست و همکلاس دوران دبیرستانم این موقع ها نذر آش دارن، وقتش یادم نبود، چند روز پیش خبر دادن گفتن دیروزه! دیروز هم ما رفتیم بهشون کمک کنیم، جالب اینجاست که اونا مثل ما نیستن که به فامیلاشون خبر بدن و نصف بیشتر نذری رو فامیلاشون ببرن، رفتیم دیدیم مادر و دختر تنهای تنهان و تنها مهموناشون من و مامان و آبجی بودیم! هر سال آش کشک بود امسال اما آش ترش (یا آش میوه) داشتن آماده میکردن! اینقد آدم های ساده و خاکی ای هستن که واقعا دلمون نمیخواست برگردیم خونه و دلمون میخواست تا شب اونجا میموندیم اما کاری پیش اومد که مجبور شدیم عصر قبل از غروب آفتاب برگردیم خونه، جای همه تون خالی بود، درسته من زیاد غذاهای ترش دوست ندارم و تا حالا هم از این آش نخوردم (بخاطر ترش بودنش) اما اینبار دلو زدم به دریا و خوردم و واقعا خوشمزه بود...

یکی از بچه باحال های اینستا مدت هاس ازم شماره میخواد! واقعا دیگه این شماره خواستن ها و شماره دادن ها قدیمی شده و معمولا به یه دختر بگن شماره بده و اونم نده میرن سراغ دختر بعدی، چیزی هم که زیاده دختر و پسر پایه واسه چرت و پرت حرف زدن! خلاصه این دوستمون از اون معدود دسته آدم هاس که شاید قریب به شیش ماهه که هنوز از شماره خواستن خسته نشده! آخرین بار گفت بابا شمارتو بده، من خیلی دوست دارم شمارتو داشته باشم، منم گفتم باشه اگه دوست داری بیا بخر! ۵۰۰ هزار تومن میفروشمش، هم خط رو هم همه ی اون شماره هایی که توش هست! بعضی از آدم هایی که شمارشونو دارم ارزش شمارشون به تنهایی بیشتر از ۵۰۰ میلیون تومنه، اما خب چون خیلی شمارمو دوست داری واست ارزون حساب کردم! درسته بیخیال شمارم شد اما دیگه اینقدام ساده نبود که قبول کنه!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۶ ، ۱۹:۳۴
بی نام

دیشب منتظر بودیم سریال جومونگ شروع بشه و منم بعد از سالها یکم تخمه آورده بودم که مشغول شم یهو احساس کردم سرم گیج میره، از اون سرگیجه هایی که آدم تعادلش رو از دست میده، تخمه رو گذاشتم رو میز و به تلویزیون بیخ شدم، با گوشه ی چشمم میدیدم انگاری چیزی داره تکون میخوره، دیدم لوسترا دارن تکون میخورن، اول فک کردم بخاطر سرگیجه س، بعد گفتم مامان شمام میبینین حرکت لوسترارو؟ اینو که گفتم صدای جیغ همسایه ها رو شنیدیم که داشتن میرفتن بیرون!

وقتی فهمیدیم مرکز زلزله جایی نزدیک کرمانشاه (شایدم خوده کرمانشاه) بوده اولین چیزی که به ذهنمون رسید این بود که زنگ بزنیم به آشناهامون اونجا که ببینیم حالشون چطوره! اولش که خط ها کلا اشغال بود، بعدش فهمیدیم یکم خسارت به خونه هاشون وارد شده و خدا رو شکر خودشون سالم هستن! منم یه دوست عزیزی دارم اونجا فورا بهش پیام دادم و اون ۱۰ دقیقه ای که طول کشید تا جواب بده نصف عمر شدم! وقتی جواب داد فوری بهش زنگ زدم و از اینکه صداشو شنیدم خیلی خوشحال شدم!

الناز توی این بین عکس پروفایلشو عوض کرده، میگم الان واجبه عکس بذاری؟ میگه آره، چون اگه یوقت مُردم این عکسم واسه همیشه بمونه و دوستام منو فراموش نکنن!

توی این بین خیلیا تو تلگرام و اینستا و از طریق پیام حتی، حالمو پرسیدن و نگران حالم بودن، حتی یکیشون بدون سلام و احوالپرسی فقط نوشته بود "زنده ای"؟ حالا معلوم نیست این کلمه رو برا چند نفر فرستاده و چه جواب هایی گرفته! خداییش نگران حال دوستم تو کرمانشاه نبودم و یکم حوصله داشتم جواب خوبی داشتم بهش بدم اما بیخیال شدم و کاملا مودبانه گفتم آره نگران نباش! خودمم دلم میخواست جویای حال یه نفر بشم اما خب بنا به قولی که به خودم دادم و شماره هاشم البته پاک کردم بیخیال این قضیه شدم و فقط دعا کردم حالش خوب باشه!

برای جان باخته های این حادثه از خدا طلب مغفرت دارم و برای بازمانده ها صبر آرزو میکنم...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۶ ، ۱۳:۴۷
بی نام

دیروز یه جای اشتباهی بودم و حرف های اشتباهی زدم و با کسی بودم که نمیدونم بودنم باهاش اشتباه بود یا نه! اما یوقتایی آدم یه سری اشتباه هایی رو عمدا انجام میده تا اشتباهات گذشته شو فراموش کنه!

این استوری توی اینستا واقعا کلافه م کرده، یارو هر غلطی میکنه، هر زهر ماری کوفت میکنه یه عکس با چند تا نوشته ی مسخره تر از اون روش مینویسه که چی رو ثابت کنه خدا میدونه! یه عده هم که ماشاا... همیشه یه چیزی برا نشون دادن دارن، صبحونه ناهار شام، تنقلات و خلاصه هرچی مصرف کنن به سمع و نظر ما میرسونن که یوقت مبادا ما فکر کنیم اونا دارن از گشنگی تلف میشن و چیزی برا خوردن ندارن!

الناز این روزا خیلی مشغوله و هیچ خبری ازش ندارم فقط منتظرم یهو زنگ بزنه منو برا عروسیش دعوت کنه کسی چه میدونه شاید این بی خبری هاش صاحب خبرش کنه! 

هربار میگم اینبار دیگه نتم تموم شه نت نمیگیرم میبینم ایرانسل یا همراه اول بهم نت رایگان میدن! انگاری قسمت نیس من از اون خراب شده جدا بشم! شاید هم چیزی توی قسمت من هست که اونجا پیدا میشه... کسی چه میدونه! 

دیشب بارون میومد چه بارونی! با خودم می گفتم صبح همه جا گِل میشه و لباسام گلی میشه، صبح همچین آفتاب زد که اثری از آثارش نموند .... اما دیشب قطعا با اون آدمِ اشتباه زیر اون بارون قدم زدن صفایی داشت که قابل وصف نبود، فقط یه مشکلی بود اونم این بود که هردوتامون توی خونه هامون بودیم و از حال و هوای هم خبر نداشتیم! 

دلم یه برف درست و حسابی میخواد...


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۶ ، ۱۶:۰۴
بی نام