...follow your dreams

...follow your dreams

از وبلاگی که دوسش داشتم اسباب کشی کردم اینجا...
وبلاگ سابقم این بود:
www.chibudimchishodim.mihanblog.com
بیشتر از دو سال اونجا پست گذاشتم و خاطراتمو به اشتراک گذاشتم اما حالا بنا به دلایلی اینجام!
یه مثلا کارمندی هستم که لیسانس زبان دارم و خل شدم و میخوام دوباره کنکور بدم و به آرزویی که تو بچگیم داشتم برسم! به اینم اعتقاد دارم که ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه س، ولی خیلی با این کنار نمیام که خواستن توانستن است!

کلمات کلیدی
بایگانی

تقریبا دو سال پیش بود (شایدم بیشتر) که اون خمیرهای ژله ای مانند/ ژله های خمیر مانند :) (slime) تازه تو اینستا مد شده بود و هی از صداهاشون فیلم میذاشتن این خارجی ها و من که حتی اون موقع اسمشم نمیدونستم در به در دنبالشون می گشتم که فقط یبار بتونم بهشون دست بزنم... اونقدر پیدا نکردم که به کل یادم رفت و دیروز خواهرزاده ی همسایه مون داشت از سفرشون به مشهد تعریف میکرد که یهو گفت از این اسلایم ها هم خریدم... و بالاخره به آرزوم رسیدم و کلی باهاش بازی کردم :)

یکی از دخترای همسایه مون منو توی یه گروهی تو تلگرام عضو کرد و گفت اگه دوستاتو اینجا اد کنی فلان قدر پول میدیم و خلاصه کلی اصرار کرد و منم قبول کردم و چند نفری از دوستامو اونجا اد کردم... از اونجایی که اون گروه هیچ پست مفیدی نمیذاره و دختر همسایه مون با این اصرارش منو مسخره ی دوستام کرده که هی میپرسن که این دیگه چه گروهیه و اینا، قسم خوردم تا از این دختر پول نگیرم ولش نکنم... الان دو سه روزه هی دارم شماره کارتمو براش میفرستم و میگم چی شد پس پول من... اینقد سیریش میشم که یا از جیب خودش پول بهم بده یا دیگه غلط بکنه و به من اصرار نکنه کاری رو که نمیخوام انجام بدم! بچه پررو هنوز نفهمیده با کی درافتاده :)


میلاد دو سه روزه هی میاد ازم میخواد اسم های مختلف (بیشتر اسم دخترانه) رو براش به کره ای بنویسم! دیگه کلافه شدم و گفتم میلاد باز چی خالی بستی تو اینترنت؟ این دخترا کی ان که علاقه پیدا کردن اسمشون به کره ای نوشته بشه؟! الان تو دوراهی گیر کردم که آیا برم تو گروهش به دوستاش بگم خالی بسته یا یه مدت ازش باج بگیرم و سکوت کنم؟! بالاخره زندگی خرج داره دیگه :)


یکی از وبلاگ نویس ها(ی عزیز) که اسمشو نمیگم :) چند شبه داره میاد تو خوابم... یا اون حرفی داره که میخواد به من بزنه، یا من حرفی دارم بهش بزنم... خلاصه که اگه به این اومدن هاش ادامه بده یهو عاشقش میشم و کار میدم دست دوتاییمون ها... حالا فوری فک نکنین که طرف آقاس، ما دخترا معمولا عاشق دخترای دیگه هم میشیم :)


هنوز فلفل دلمه ای هایی که کاشتم خبری ازشون نیست... میگن خیلی طول میکشه جوونه بزنه... خدا کنه دونه ها زیر خاک نمرده باشن هرچقد طول بکشه صبر میکنم :)

۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۸ ، ۲۳:۲۰
بی نام

یادم میاد... نه نه اصلا مدرک دارم (اینم مدرکش) که پارسال سیزده فروردین دوتا گل گره زدم به امید اینکه گل آقایی پیدا بشه و... اما گل آقا که سهله، یه خل و چل آقایی هم پیدا نشد که بخواد (به نیت سوءاستفاده هم که شده) باهام دوست بشه حتی! آخه اینم شد زندگی؟! من احساس میکنم یه جای کار میلنگه... این رسم و رسوم هامون دیگه کارایی خودشونو از دست دادن... من از همین لحظه همه ی این رسم هامونو میبوسم میذارم کنار از این به بعد با رسومات کره ای ها جلو میرم... یعنی فقط میخوام کسی جرات کنه بیاد به من بگه شرق زده شدی و اینا...! خودشو مجبور میکنم با من بشینه پا سفره عقد یا اگه مونث بود منو بگیره برا داداشش! (تا این حد جدی و بی اعصاب)

اصولا اهل تلویزیون تماشا کردن نیستم... چون سریال هایی که من دوست دارمو تلویزیون یا نشون نمیده یا سانسور میکنه (نه تورو خدا بیاد نشونم بده!) ولی امسال کل تعطیلات رو فقط بخاطر انیمیشن (یا بقول میلاد وقتی که بچه بود "انیشتن") فیل شاه نشستم پای تلویزیون و هیچ برنامه ای رو کامل نگاه نکردم و فقط زدم این شبکه و اون شبکه که مبادا توی یکیش نشون بده و من نبینم! از چند روز پیش که فهمیدم قراره چهارده فروردین ساعت چهارده از شبکه کودک پخش بشه دیگه خیالم راحت شده و با خیال راحت می شینم سریال های دانلودیمو نگاه میکنم و لحظه شماری میکنم برا چهاردهم! الان مشخصه که من چقد عاشق کارتونم یا بیشتر توضیح بدم؟! 

خلاصه که سیزده قرار نیست جایی بریم(چه ربطی داشت؟!)... هرکی میره خوش بحالش!


+ تمام سبز نوشته هایم را گره میزنم... از این گره کوری که به نوشته هایم زده ام محال است بتوانی جان سالم به در ببری... گیر کرده ای میان کلماتم... آخ که نمیدانی چه لذتی دارد اینکه تو را در بند جملات احساسی ام میبینم... منم درست همین گونه اسیرت شده ام... زیبا نیست؟!


+...


۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۸ ، ۲۳:۴۱
بی نام

توی یکی از گلدونام خود به خود گوجه دراومده بود... همونجوری نگه داشتم بزرگ شه و کاری به کارش نداشتم... تازگی ها دیدم بله گل داده :) اگه اینا بهم گوجه بدن یکی از آرزوهام برآورده میشه :)

+ شما هم از پنجم فروردین دارین میرین سرکار یا فقط منم که دارم میرم؟! احساس میکنم داره بهم ظلم میشه! 

+ یه جمله ی خفن خوندم تو تلگرام (لعنت ا...) که اگه ماشین داشتم حتما پشتش می نوشتم... اونم این بود که: "نامه ای به فرزندم: تا وقتی ایرانم دنیا نمیای"

+ دیروز رفته بودیم عروسی دوستم، با این دوستم زمانی که دبیرستانی بودم تو آموزشگاه همکلاس بودیم و بعدش هم دانشگاهی شدیم و کلا رفاقتمون خیلی قدیمیه... اونجا بودیم که دیدم یه خانومه داره با مامان پچ پچ میکنه... کاشف به عمل اومد که خواستگار بوده اما چون ۸۰ درصده زمانی که اونجا بودیم سهیل بغل من بود خانومه فک میکرده سهیل بچه ی منه :) گفتم مامان چون نتونسته درست تشخیص بده از الان جوابم بهشون منفیه... اینا خودشون بهونه دستم میدن وگرنه من که مشکلی باهاشون ندارم :)

+ عنوان هیچ ربطی به خاص بودن یا نبودن امروز نداره... چیز خاصی پیدا نکردم بنویسم، گفتم تاریخ رو یادآور بشم :))

۱۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۹۸ ، ۲۲:۳۵
بی نام

خیلی سعی کردم لحظه ی تحویل بیدار باشم، تا ساعت دو دقیقه مونده به یک هم به زور بیدار موندم بعد فک کردم بیدار بمونم که چی؟! خلاصه رفتم خوابیدم... تازه داشت چشام گرم میشد که یه از خدا بی خبر ترقه که نمی شد گفت، بمب هسته ای ترکوند که فک کنم با اون کارش تمام امواتش لحظه ی تحویل سال تو گور لرزیدن! من خودم که تصمیم گرفته بودم دیگه فحش ندم قلبم اومد تو دهنم و چنان فحشی بهش دادم که تا حالا به کسی نداده بودم.... بعد از اون جنابِ الاغ، انگاری همه منتظر یه جرقه بودن و نصف شبی غلط کرد چهارشنبه سوری! خلاصه کنم که بیشعوریشونو به طور تمام و کمال در معرض نمایش گذاشتن! 

اینطوری شد که اگه هم میخواستم لحظه ی تحویل دعا یا آرزویی کنم، کلا یادم رفت و حتی نتونستم دهنمو باز کنم بگم خدایا کُره... فردا کسی خواب نما نشه بیاد بگه که تو منو آرزو کردی و مسئولیت داری و از این صوبتا... من کسی رو آرزو نکردم :) یعنی تا این حد خود معشوق پندارم! 

ما دید و بازدیدامون تموم شد... حساب کردم از صبح ۵ تا شیرینی خوردم بعد توقع دارم لاغر شم! واقعا خیلی توقعم از خودم زیاده... از فردا منتظر میشیم مهمونامون بیان! از اونجایی که با دو تا عمو و دوتا عمه و یه خاله و طائفه شون کلا رفت و آمد نداریم، خیلی هم واسمون قرار نیست مهمون بیاد! واسه همین کمبود فک و فامیل اصلا از اینکه عید بمونیم خونه خوشمون نمیاد... یه جورایی آدمو یاد خاله بازی های بچگیمون میندازه... امروز ما میایم فردا شما بیاین!!!

گفتم سفرمون به کرمانشاه کنسل شد؟! خب من که کلا نمیخواستم برم و به مامان اینا گفتم شما برین خوش بکذره، اما خب نمی شد که من تنها بمونم... از شما چه پنهون تنهایی هم میترسم... اینجا بود که خدا به دادم رسید و برف و بارون نازل کرد و جاده ها خطرناک شد... و شد آنچه شد :) 

یه سوال هم چند روزه بدجور ذهنمو مشغول کرده، اونایی که هر سال سفره ی هفت سین درست میکنین، بعد از عید اونا رو میندازن دور که سال بعد با یه چیز دیگه درستشون میکنن یا به کسی میبخشن اونا رو؟! واقعا چیکار میکنن؟! پنج شیش سال پیش که داداش من تازه نامزد کرده بود، عروسمون واسه عید برامون وسایل هفت سین درست کرد و از اون موقع ما همونا رو هر سال میچینیم و سیزده بدر جمعشون میکنیم واسه سال بعد... اسرافه آدم هی هرسال هفت سین درست کنه و بعدش بندازه دور! برای دیدن پست پارسالم راجع به سفره ی هفت سین که امسال هم دقیقا همین شکلیه کلیک بفرمایید...

کسی نمیخواد عیدی بده؟! تعارف نکنین اگه واقعا دلتون میخواد و خجالت میکشین بگین من با کمال میل حاضرم شماره کارتمو براتون بفرستم :) خجالت نداره که! 

عیدتونم مبارک... :)

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۹۸ ، ۲۰:۳۲
بی نام

برای سال جدید برنامه ای که برای گسترش محصولاتم دارم کاشت فلفل دلمه ایه :) 

دونه هاشو جدا کردم و گذاشتم خشک بشن، راستش قبلا فوری دونه ها رو میکاشتم چیزی درنمیومد، جدیدا کشف کردم که اونجوری بیچاره ها تو خاک میگندیدن! اینبار اول خشکشون میکنم و بعد... خدا میدونه اینبار چی میشه!

+ یکی از آشناهامون از کرمانشاه زنگ زده و ما رو برا عروسیش دعوت کرده، ما قرار بود جای دیگه بریم که بخاطر ایشون مامان خانوم تصمیم گرفتن بریم کرمانشاه، من که اصلا دلم نمیخواد برم چون یه عمر اونجا زندگی کردیم دیگه، چیز جدیدی نداره و ارزش نداره بخاطر یه روز عروسی اینهمه راه بکوبیم بریم اونجا... الان به قول شماعی زاده موندم که آیا برم؟! آیا نرم؟! 

+ این سوسول بازیا چیه که پست میذارن برام یادگاری بذارین و از این صوبتا... یه وقت واسه من چیزی یادگاری نذارینا... فقط ابراز علاقه کنین :) همچنان که گفته اند:" دوست داشتن ربطی به دیدن ندارد، آدم ها خدا را هم نمیبینند اما دوستَش دارند..!"

+ آخرای سال که از دوستام میخوام حلالیت بطلبم معمولا اینجوری میگم که " اگه خوبی دیدین ازم، از خوبی خودم بوده، اگه بدی دیدین حتما حقتون بوده..." تعارف نداریم که :) 

+ روز پدر/ مرد بیست و نهمه؟! فک نکنم برا اون بخوام پستی بنویسم.... از الان به خوانندگانی که پدر هستن تبریک میگم پیشاپیش، مرد بودن سخته... به اون دسته از مخاطبینی که این سختی رو به جون خریدن هم پیشاپیش روز مرد رو تبریک میگم :)

+ اگه بعد از این پست تا لحظه ی تحویل چیزی ننوشتم، سال جدید رو هم تبریک میگم... امیدوارم سال خوب و پربرکتی باشه برا همه مون و این گرونی دست از سرمون برداره :)


+ امسال هم پای سفره ی هفت سین منتظرت خواهم بود... مگر میشود از تنها امید هم، ناامید شد؟!


+ اینجا محل اضافه کردن افاضات جدید (در صورت وجود) می باشد و هیچ ارزش دیگری ندارد... "صرفا جهت صرفه جویی در نوشتن پست جدید" 

۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۷ ، ۲۳:۴۹
بی نام

+ ماشیسّو (맛있어)

_ یعنی چی؟

+ یعنی خوشمزه س! 

..

و در حالی که دارم نون و ماستمو در کنار همسر ایرانیم میخورم به افق خیره میشم و هی تو دلم فحشه که میدمااا....

..

چیه فک کردین رفتم کره؟! با کدوم پول؟! با کدوم وضع اقتصادی؟! اصلا کدوم پسر پیدا میشه که همسرشو ببره جایی که آرزوشو داره؟! همین نون و ماست هم تو ایران در آینده ای نه چندان دور به زور میتونیم با حقوق یه ماهمون بخریم... چالش آینده واسه پولداراس که آینده ای دارن... 

نمیدونم کدومتون پولدارین که دعوتتون کنم، هرکدومتون پولدارین خودتون با زبون خوش بیاین توی این چالش شرکت کنین :)

+ با تشکر از دعوت جناب زیتون! 

۹ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۷ ، ۲۳:۰۲
بی نام

برداشت دوم محصولاتم خیلی رضایت بخش بود... مامان فقط بخاطر این سه تا تربچه رفته بود سبزی خریده بود که اینا رو توش قاطی کنیم :)

تصمیم گرفتم واسه سال جدید مزرعه مو گسترش بدم، دوتا گلدون میخوام بخرم که بذر تره و جعفری و... توشون بکارم! فعلا که مامان چیزی نگفته، نمیدونم این سکوتش علامت رضاس، یا آرامش قبل از طوفان، اما هرچی هست من کار خودمو میکنم :)

+ دیشب قرار بود با میلاد بشینیم سریال (ترجیحا کره ای) تماشا کنیم، مامان هم برای اولین بار ازم خواسته بود که ظرفا رو بشورم! گفتم میلاد بیا تو ظرف شستن بهم کمک کن تا زودتر بتونیم سریالو ببینیم... باورم نمیشه که میلادم بلد بود ظرف بشوره :) خودش میگفت الان داری حال میکنی که ازم کار میکشی؟! گفتم آره چه جوووورم! :)

+ یه سری چت دارم تو تلگرام که قدمتشون به زمانی میرسه که از وایبر کوچ کردیم تلگرام... همینقدر قدیمی و کهنه و فرسوده! حتی یه کلمه شو هم توی این چند سال پاک نکردم، کلی توش حرفای خوب و خاطرات خوب هست، گرچه اون آدم ها یا الان نیستن یا خیلی کمرنگ شدن، تصمیم گرفتم اونا رو هم امسال پاک کنم و یه صفایی به تلگرامم بدم، امیدوارم جای اون پیام هارو بتونم با پیام های جدید از شخصی جدید و خاص پر کنم... خودت با زبون خوش بیا پیام بده دیگه! :)

+ چگونه حتی یک بار هم از ذهنت نمی گذرد که شاید مخاطب تمام نوشته هایم تو باشی؟! :/

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۷ ، ۰۸:۰۶
بی نام

امروز روز موعود بود، روز عروسی همکارمون!

فقط توی اینجور مواقع آرزو میکنم که کاش یه همسری داشته باشم... نه برا اینکه مثلا من خودمو بذارم جای عروس و بگم کاش منم عروس میشدم و اینجوری برام عروسی میگرفتن و از این صوبتا... اصلا و ابدا... فقط بخاطر این آرزو میکنم که همسری باشه منو ببره تالار و برگردونه... چون یکم غیرتی ام (نسبت به خودم) نمیخوام کسی منو با اون سر و وضع ببینه بجز آقامون... فقط همین :)

دیگه چون ما سینگل بودیم، داداش همکارم مهسا زحمت کشید و ما رو برد... میگم مهم تفاهمه دیگه نه؟ چی میشه اگه دختر بزرگتر باشه؟! مشکلی که نیست، هست؟! خب پس مبارکه... اجازه میدم مهسا واسه داداشش ازم خواستگاری کنه :) (شوخی کردمااا یوقت جدی نگیرین... دل من با کُره ای هاست) 

خلاصه که برا این همکارمون آرزوی خوشبختی و برای خواننده های مجرد وبلاگم آرزوی ازدواجی موفق دارم :)

+ بی ربط نوشت: چجوری میشه که آدم خواب وبلاگ نویسی رو میبینه که تا حالا چهره شو ندیده؟! آخه توهّم تا کجا؟! ولی در کل خواب خوبی بود، بعد از دیدن اون خواب اتفاقای خوبی هم برام افتاد... شاید اون وبلاگ نویس شما باشین؛ قدر خودتونو بدونین :)

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۷ ، ۱۹:۵۲
بی نام

امروز بعد از بیست و اندی سال بالاخره تونستم خودمو راضی کنم که از شر مدل ابروی دخترانه م (یا به قول آبجی مدل ابروی دختر ترشیده ها) خلاص شم... بعد از مدت ها بالاخره تصمیم گرفتم برم به آرایشگر بگم که بردار این ابروی لامصبو تا ببینم قیافه ی واقعیم چطوریه... بدبختی ما دهه شصتی ها اینه که بهمون قبولوندن (=کاری کردن به زور قبول کنیم) که دختر تا روز ازدواجش حق نداره آرایش کنه.... حق نداره به موهای صورتش درست بزنه، حق نداره ابروهاشو تمییز کنه، حق نداره موهاشو رنگ کنه؛ حتی اگه تا پنجاه سالگی هم مجرد بمونه باید صبح تا شب جلوی آینه قیافه ی زشت (یا زیبای!) خودشو تحمل کنه به امید اینکه بعد از ازدواج قراره تغییر کنه... اونم برا کی؟! برا کسی که ممکنه اصلا هیچ علاقه ای به آرایش همسرش نداشته باشه، یا دوست نداشته باشه خانومش موهاشو رنگ کنه... اونوقته که یه عمر تو دوران مجردی که حسرت کشیده، بعد از ازدواج هم باید تو حسرت بمونه که یعنی من اگه موهامو طلایی کنم بهم میاد؟! اگه فلان کنم چه شکلی میشم و هزارتا اما و اگر دیگه! اگه هم شوهرش طرفدار آرایش و زیبایی باشه، مگه قبل از بدنیا اومدن بچه که مانع اصلی هر فعالیتی برای مادره، آدم چقد وقت داره که بتونه تمام عقده های مجردیشو خالی کنه؟! چه دخترهایی که بخاطر برداشتن دوتا ابرو به هر ازدواجی تن دادن و خودشونو یه عمر بدبخت کردن (دقیقا مثل یکی از اقوام نزدیک که بعد از بیست سال طلاق گرفت)

جالبه که همه ی اینا در حالی اتفاق میوفته که یه پسر از زمان بلوغش که صاحب ریش و سیبیل میشه تا روز ازدواجش و حتی بعدتر، میتونه ریش و سیبیل هاشو به هر مدلی که دوست داره یا مد میشه دربیاره و نه تنها کسی چیزی بهش نمیگه، کلی هم مایه ی افتخاره!

اینقد از این فرهنگ احمقانه و غلطمون نفرت دارم که هرچی بگم کم گفتم؛ بگذریم! 

+ اعتراف میکنم خیلی فرق کردم... خوشگل شدم! موندم تا دیروز چطور بعضیا منو با اون ابروهای خفن (!) همچنان دوست داشتن و به چشمشون خوشگل میومدم :) هرچند قطعا اونا تنها کسایی بودن که میتونن ادعا کنن منو واسه خودم دوست داشتن :) 

+ کلا من دوست داشتنی ام... قربون خودم برم :)

۱۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۷ ، ۲۳:۰۱
بی نام

پنجشنبه ی هفته ی بعد عروسیه یکی از همکارامه (که محض اطلاع پنج شیش سالی از من کوچیکتره) و دیگه قرار نیست بیاد سرکار، یکی از همکارامونم چند وقتیه بنا به دلایلی نمیاد و جاش خالیه، یکی دیگه شونم نامزده و احتمالا بعد از عید نیاد... بعد از عید هم که قراره سرمون خیلی شلوغ شه کمبود نیرو خواهیم داشت و بخاطر همین صاحب کارمون داره نیروی جدید استخدام میکنه! از اونجایی که من در حاضر قدیمی ترین کارمند اونجا هستم پیشنهاد دادم که اگه میخواد هوش افراد جدید رو تست کنه بجای پرسیدن سوالای سخت، ازشون بخواد خیلی ساده (minesweeper) یا همون خنثی کردن بمب رو بازی کنه، اگه طرف تونست برنده بشه یعنی باهوشه، اگه تا نصفه تونست بره یعنی متوسطه و اگه اصلا نتونست بیخیالش شه :) و واسه اینکه بهش ثابت کنم که منو درست انتخاب کرده خودم هم این تست رو انجام دادم :) 

با اینکه خیلی دوست دارم نیروی جدید رو ببینم اما اگه اخلاقشون یه جوری باشه که به قول خودمون نچسب باشن و به دلم نشینن خیلی سخت میشه تا بتونم بهشون عادت کنم! من یکی از همکارامون تازه بعد از سه سال بهش علاقه پیدا کردم و همیشه هم بهش میگم که اون اوایل خیلی ازش بدم میومد اما الان واقعا دوسش دارم :) یعنی در این حد آدم باید با همکاراش رک باشه :)

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۷ ، ۲۱:۴۵
بی نام