...follow your dreams

...follow your dreams

از وبلاگی که دوسش داشتم اسباب کشی کردم اینجا...
وبلاگ سابقم این بود:
www.chibudimchishodim.mihanblog.com
بیشتر از دو سال اونجا پست گذاشتم و خاطراتمو به اشتراک گذاشتم اما حالا بنا به دلایلی اینجام!
یه مثلا کارمندی هستم که لیسانس زبان دارم و خل شدم و میخوام دوباره کنکور بدم و به آرزویی که تو بچگیم داشتم برسم! به اینم اعتقاد دارم که ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه س، ولی خیلی با این کنار نمیام که خواستن توانستن است!

کلمات کلیدی
بایگانی

خیلی اتفاقی متوجه شدم امروز روز مهندس بود (هست!)... مهندس زیاد می شناسم اما (بجز همکارام) کسی رو در این حد نمیدیدم (یا دسترسی نداشتم به بعضی هاشون) که بخوام بهشون پیام تبریک بفرستم! یهو یادم افتاد الناز... قبول دارم رابطه مون باهم مدتیه خیلی سرد شده... دلیلش شاید سرگرم شدن من با سهیل (خواهرزاده م) بوده، یا مشغول بودن اون با درس و شغلش، اما هرچی بوده خیلی وقت بود که ازش بی خبرم بودم (و هستم)... یه پیام توپ به دستم رسیده بود که همونو براش فرستادم... برخوردمون با وجود اینهمه مدت بی خبری از هم باز هم گرم بود... انگار آخرین باری که باهم حرف زده بودیم همین دیروز بود... انگار نه انگار از آخرین صحبت هامون حدود شیش ماهی میگذره!! 

+ چه میشد اگر مثلا دیروز نبوسیدنم را برای شروع قهر کوتاهی بهانه میکردم و تمام دیروز را بی تابت میشدم تا امروز با این پیام برای آشتی پیشقدم شوم که "جان دلم... اصلا من برج زهرمار... تو با مهندسی ات همه چیز را از نو بساز..."

میدانی ؟! ارزشش را دارد... تمام آن بی تابی هایم برای آن بوسه ی مهندسانه ات :)

+بین دوستان وبلاگ نویس مهندس زیاد داریم... تبریک منو پذیرا باشین :)

+ عنوان این پست هم خطاب به بیان هست که هی میگه "آدرس نمی تواند تنها شامل اعداد باشد" یعنی باید حتما یه چی بنویسیم... میخواد چیکار آخه؟! 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۷ ، ۲۳:۵۱
بی نام

به جان خودم همیشه فک میکردم اینچور چیزا تو فیلما اتفاق میوفته که دختره توی ویترین یه وسیله ای بدجور چشمشو گرفته و بنابه دلایلی اونو نمیخره و از خیرش میگذره، بعد کاملا تصادفی (!) اون پسری که عاشق دختره بوده اونو میبینه و دختره که بیخیال میشه پسره میره همون وسیله رو برا دختره میخره و سورپرایز و اینا... تا اینکه خودم تو مغازه ای چشمم اینو گرفت:

معمولا حس خساستم (همون خسیسی شدید) بهم اجازه نمیده به اینجور چیزا پول بدم! داشتم به بغل دستیم می گفتم که این پشمالوعه چه نازه... اگه مال من بود یا از کیفم آویزونش میکردم یا از گوشی! اما خب حسش نیس بخرمش! چند دقیقه بعد دیدم یه آشنایی که گویا حرف منو شنیده بود آورد اونو داد به من گفت مال شما... شما از این خوشت اومده :/ فک میکنم اون لحظه قیافه ی من خیلی خنده دار بود :)

قبلا هم یبار این اتفاق برام افتاده بود؛ با زهرا (دوست و همکار سابقم توی آموزشگاه) رفته بودیم بگردیم، یه دستبندی رو دیدم و گفتم زهرا اینقده از این مدل دستبندا خوشم میاد... همون سال واسه ولنتاین همونو برام خرید... چقد کیف داد خدا میدونه... خدا نصیبتون کنه ببینین گرفتن همچین کادوهایی چقد لذت بخشه :)

۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۷ ، ۱۹:۳۴
بی نام

چند وقت پیش بود که احساس کردم کنار تربچه هام داره یه چیز دیگه هم از خاک میاد بیرون! اولش فک کردم علف هرزی چیزیه، بعد مامان گفت ولش کن چندتا لوبیاس که من کاشتم! منم خدا شاهده عین بچه های خودم ازشون مراقبت کردم و گذاشتم کنار بچه هام زندگیشونو بکنن (نامادری خوبی میشم :) ) چند روز پیش مامان بهم گفت لوبیاهارو دیدی؟! گفتم نه چیزی شده مگه؟! گفت بچه دار شدن!! :)) یعنی آنچنان ذوق میکنم از دیدن اونا که فک نکنم اگه روزی برم سئول رو از نزدیک ببینم اینهمه ذوق کنم!

یه چندتا دیگه هم از این لوبیاها در راهه!! الان موندم که با اینا چیکار کنم؟! باهاشون لوبیا پلو درست کنم یا ترشی لوبیا؟! واقعا انتخاب سختیه توی دو راهی گیر کردم! :)

+ اینا رو اینجوری نبینین، خیلی کوچولو ان! اون بزرگه تقریبا 5 سانته و کوچیکه 2 سانته همش!

+ زمان انتقام نزدیک است!! مامان بچه های منو خورد منم میدونم با بچه های اون چیکار کنم‌ :))

۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۹۷ ، ۱۰:۴۸
بی نام

تامین اجتماعی به تازگی فتوا داده که هر کارفرمایی که میخواد کسی رو استخدام کنه، قبل از بیمه کردن طرف باید اونو بفرسته واسه معاینه پزشکی، اسمشم گذاشتن "طب کار"... یه جور درآمد زایی واسه مراکز درمانی طرف قراردادشونه و هیچگونه اعتباری نداره!

واسه معاینه ی یه نفر منم همراهیش میکردم! صد تومن همون اول ازش گرفتن و فرستادنش برای تست و آزمایش تمامی اعضا و جوارح! بهمون گفته بودن که پنجشنبه (یعنی امروز) ساعت دوازده و نیم برای تایید پرونده بریم اونجا... من امروز رو بخاطر اون کار مرخصی گرفته بودم به خیال اینکه تا ساعت یازده میتونم استراحت کنم... اما صبح زود اون طرف زنگ زد و گفت آماده شو بریم! گفتم آخه بهمون گفتن ساعت دوازده و نیم اونجا باشیم!! گفت نه من زنگ زدم گفتن فرقی نمیکنه کی بیاین! گفتم میام ولی اگه تا ساعت دوازده و نیم بهمون جواب ندن مجبوریم این همه مدت رو الکی بشینیم اونجا ها! گفت نه بابا من پرسیدم! با اعصاب خوردی و کلی دری وری دادن به خودم و اونو تامین اجتماعی، آماده شدم و رفتیم... رسیدیم اونجا پشت پرونده رو نگاه کرد دید نوشته ساعت دوازده و نیم... گفت خانوم برین توی این ساعتی که نوشتم بیاین! یه نگاه غضبناکی به طرف انداختم و گفتم بله دیگه... ریش نداریم حرفمون خریدار نداره! دیگه تا ساعت یک و نیم که برگشتیم خونه لام تا کام حرف نمیزد... از زمانی که شناختمش تا به امروز، این چند ساعت تنها زمانی بود که مثل بچه ی آدم به حرف بزرگترش (که من باشم) گوش میداد و زیادی حرف نمیزد! با اینکه اولش عصبانی شدم اما بخاطر اینکه فهمید اشتباه کرده خوشحالم :)

نتیجه ی اخلاقی: همیشه سعی کنین به حرف بزرگتراتون گوش بدین! 

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۷ ، ۱۸:۴۷
بی نام

امروز عصر یهو برف اومد چه برفی... از اون برفایی که دیدن داشت واقعا... میلاد که از سرکار برگشت رفتیم دوتایی یکم زیر برف قدم زدیم و چه کیفی میداد جاتون خالی! درسته با میلاد خیلی دعوا میکنم و کلا سر ناسازگاری داریم باهم، اما واقعا آدم برادر نداشته باشه انگار هیچی نداره... اگه برادر دارین قدرشو بدونین... هرچند عروس میاد اونو ازتون میگیره (آیکون یک عدد خواهر شوهر خبیث) :))

مامان خانوم امروز با خاله و شوهرخاله ی گرام برا کاری رفته بودن ارومیه... ارومیه؟! مجردی؟! جل الخالق! اگه سوغاتی برامون نمیاورد الان تو خونه جوی خون به راه بود، ولی خب با چند تا نُقل تونست فعلا من یکی رو نرم کنه که هی غر نزنم که تو رفتی و منو تو خونه تنها گذاشتی و از این صوبتا... با این حال من از این قضیه راحت نمی گذرم! دیده که من زیاد رو اعصابش نیستم میگه هفته ی بعد هم میخوام با خواهرم برم اصفهان... جااااان؟! اصفهان؟! نن جون خدا شاهده از مهریه ت می گذرم از این یه مورد دیگه نمی گذرم... یا منم با خودتون میبرین یا یه بلائی سر خودم میارم... اینکه تنها بمونم و تنهایی غذا بخورم و مجبور باشم به کارای خونه برسم رو میتونم تحمل کنم اما دیگه موندن با میلاد و بابا کار من نیست... فرار میکنم از خونه... حالا خود دانی... یا منم میام باهات، یا برگردی دیگه منو نمی بینی :) امیدوارم تهدیدهام نتیجه بده... من تا حالا اصفهان نرفتم خو! (آیکون یک عدد آدم مظلوم و طفلکی)  :((

+ عنوان پست یه ضرب المثل بسیار معروف بین ما تُرک هاس! ترجمه ی تحت الفظیش اینه که "به (خوردن) دُلمه عادت کردی، (اگه) بلکه یه روز نباشه؟ (چیکار میکنی)" ... اینو وقتایی استفاده میکنن که یکی داره از چیزی یا کسی سوءاستفاده میکنه... مثلا مامان که با جانشین کردن من توی خونه به جای خودش داره از من سوءاستفاده میکنه که با خیال راحت بره خوش بگذرونه، من اینو بهش میگم که عادت نکنه و همش بگه که آره خیالم راحته که دخترم تو خونه هست و کارا رو میکنه... شاید یه روز این دختر نباشه و مثلا (ایشاا...) رفته باشه پیش اون پسر کُره ایه... کسی چه میدونه؟! وای چه شود... :)

۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۹۷ ، ۲۳:۳۹
بی نام

از امام صادق (ع) روایت شده که میفرمایند: "هنگامی که کسی را دوست میداری، او را از این محبت آگاه کن، زیرا این کار، دوستی بین شما را محکم تر می کند" (کافی ، ج 2 ، ص 644 ، حدیث 2)

قربونت برم امام صادق، والا من یبار رفتم به یکی خیلی غیر مستقیم و از طریق هزار و یک تا واسطه ابراز محبت کردم جواب داد که بهش (به من یعنی) بگین که تو فقط روی من کراش داری و این اسمش علاقه نیست!! والا خدا شاهده تا اون موقع من اصلا نمیدونستم کراش داشتن یعنی چی؟! رفتم کلی سرچ کردم وقتی فهمیدم منظورش چیه به خودم لعنت فرستادم که اگه از عشق کسی مُردم هم بهش نگم بذارم تو کَفِش بمونه؛ اصلا پسرای ما رو چه به ابراز علاقه؟! ایرانی جماعت عشق میفهمه مگه؟! حالا این طرف مومن مون بود و اهل نماز و به احتمال زیاد از این روایت ها و امثالش هم باخبر بود اما دقیقا عین آدم مغرورِ کافری عمل کرد که میخواست بگه تو در حد من نیستی و خلاصه این روایت به دردمون نخورد!


در جایی دیگه روایت داریم از پیامبر (ص) که فرمودند: "به یکدیگر هدیه دهید، تا نسبت به همدیگر با محبت شوید. به یکدیگر هدیه دهید؛ زیرا هدیه کینه ها را مى برد" (  الکافی : ۵/۱۴۴/۱۴ )

نشستم حساب کتاب کردم دیدیم خیلی وقته نه از کسی کادو گرفتم نه به کسی کادو دادم! الانم که مد شده واسه هر مراسمی که میخوان کادو بدن، پول میدن که اصلا هم جذابیت نداره!! اون زمان که کادو میگرفتیم تا وقتی بازش نکرده بودیم هزار و یک تا حدس میزدیم که یعنی چی میتونه باشه و کلی هم ذوق داشتیم، اما الان دیگه معلومه داخل پاکت فقط پوله فقط عددش فرق داره که البته اونم آدم میتونه نسبت به رابطه ای که با طرف داره حدس بزنه که چقد میتونه توش باشه! از بس عقده ای شدم که یه کاغذ کادو پیدا کردم و نشستم وسایلای خودمو باهاش کادو [پیچ] کردم... یه حالی میداد که نگووو... کیفِ بیشترش اونجا بود که همون کادو ها رو باز میکردم و چه ذوقی می کردم!! مامان که دیگه از خنده بیهوش شده بود :)

الان من نسبت به خودم بامحبت تر شدم و دیگه از خودم کینه ای به دل ندارم! :)


آقا یه روایت دیگه هم هست که از هیچ معصومی نقل نشده اما به شدت بهش عمل میشه!! اونم اینه که گویا بعد جاری شدن صیغه ی عقد تمام گناهای گذشته و حتی آینده مون پاک میشه و میتونیم گناهای گذشته رو با خیال راحت انکار کنیم و گناهای جدیدی رو بعد از ازدواج با خیال راحت انجام بدیم! حتی تو مواردی دیده شده که میتونیم گناه گذشته مونو توجیه کنیم و بقیه رو هم به اون کار تشویق کنیم و اگه وصله به بقیه بچسبونیم و زخم زبون هم اگه به دیگران بزنیم گناهی برامون نوشته نمیشه!! زیبا نیست؟! پس ازدواج کنید :))

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۷ ، ۱۰:۴۰
بی نام

یکی از دوستام که خیلی یا بهتر بگم اصلا هم باهاش صمیمی نیستم، هرچیز جدید و جالبی راجع به کره ببینه و بشنوه برا من میفرسته... در همین راستا چند وقت پیش مصاحبه ی یه ایرانی رو با هم دانشگاهی هاش توی کره برام فرستاده بود که اینم لینکش :)

من بعد از دیدن این فیلم رفتم اینستا و پیج پسره (مصاحبه کننده) رو فالو کردم ببینم دیگه چه چیزایی از کره داره تو دست و بالش... هی عکساشو لایک میکردم هی غبطه میخوردم به حالش و این غبطه خوردن امروز به حدی رسید که تو اینستا عکس مراسم عروسیشو گذاشته بود با یه دختر کره ای! میخواستم عکسشونو اینجا پست کنم ولی دختره یکم لباسش غیراسلامی بود و با خودم گفتم چرا من عکس غیراخلاقی رو ترویج بدم و باعث شم یوقت یکی با دیدن اون به گناه بیوفته و خلاصه اگه خیلی مشتاق بودین (که بعید میدونم) خودتون برین تو پیجش ببینین دیگه اصلا به من چه! 

ولی همه ی اینا یه طرف، همین چیزاس که باعث میشه من به زندگی با اون پسر کره ایه ی به قول جناب قدح پدررررسوخته امیدوارتر بشم چون اصلا امید من به شما پسرای ایرانی نیست :) چون تو کشور ما علاقه ی دخترا به ازدواج بیشتر از پسراس ولی تو کره کاملا برعکسه و پسراشون برا ازدواج راغب ترن! یه دور دختر پسرامونو باهم عوض کنیم مشکل ازدواج جوونامون به کل حل میشه :)

+ عنوان هم میتونه در آینده به من اطلاق بشه :)
۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۹۷ ، ۲۳:۰۸
بی نام

از سرکار که رسیدم خونه، لباسامو که عوض کردم دیدم مامان اینا توی دستش وایساده و داره به من نگاه میکنه :/ توی این عکس، بچه هام توی دسته مامانه (دستگیری مجرم حین ارتکاب جرم)

دادم زدم یا خداااااا بچه هام! بچه های نازنینمو کُشتی! مامان هم با خونسردی جواب میده که اگه بیشتر از این میموندن پژمرده میشدن! میگم مامان خوشت میاد یکی اینجوری بچه هاتو بهت تحویل بده؟ میگه حالا بیا بخوریمشون بعدا راجع بهش حرف میزنیم :)) 

مزه ی تربچه میداد (تقریبا انتظار داشتم مزه ی موز بده :) )... یکم کوچولو هستن قبول، یکم هم ایراد دارن که اخیرا کشف کردم که ایراد کارم از کجا بوده، ایشاا... توی کشت بعدی اون ایرادها رو برطرف میکنم تا تربچه های بزرگتر و گِردتر و خوشگلتری رو تحویل بگیرم... واسه اولین تجربه اینم غنیمته :) 


+ تا وقتی که هوای نیامدن به سر داری، هرچیزی میتواند بهانه ات باشد... اینکه "در برف راهت را گم کرده ای" هم بهانه ی خوبیست بهانه تراشِ عزیزم :)

۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۹۷ ، ۱۸:۳۰
بی نام

پنجشنبه شب بود که یهو دیدیم داره برف میاد، از اون برفای دونه درشتی که جون میده واسه قدم زدن... همینجوری که از پشت پنجره زل زده بودم به برفا، گفتم میلاد پایه ای بریم بیرون برف بازی؟! گفت خواهرجون هر دومون سرماخوردیم، بریم بیرون زنده برنمیگردیم دیگه... دیدم حق با اونه، دوباره زل زدم به برفا اینبار با حسرت البته...

یه درخت درست جلوی پنجره ی اتاقمه، من فصل ها رو با تغییراتی که اون میکنه متوجه میشم... آخه تبریز فصلهاش با تقویم جلو نمیره و همینجوری عشقی یهو دیدین بهار شده :) برف چه خوشگل کرده بود این درخت رو...

مهد کودک که میرفتم یه شعر بهمون یاد داده بودن که یه تیکه ش از اون زمان یادم مونده، هر موقع برف میاد نمیدونم چرا ناخودآگاه یاد اون شعر میوفتم:

از آسمون برف میاد هرجا سفیده جون

روز به این خوشگلی هیشکی ندیده جون

روی زمین ها پُر از برفِ سفیده

روی درختا، برفا رو هم خوابیده...

هییی هییی! 

یه آهنگ قشنگی هم داره که اگه خودم بخونم متوجه میشین :)

+ یه نفر (خودتون میدونین اهل کجا دیگه لازم نیست من بگم خخخ) هم نبود باهاش بریم قدم بزنیم و آدم برفی درست کنیم و گلوله ی برفی پرت کنیم توی اون چشم بادومیش و هرهر و کرکر بهش بخندیم و اگه اونم خواست تلافی کنه فحش های فارسی (و گاها ترکی) بهش بدیم و نفهمه و باز بهش بخندیم :))

۱۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ دی ۹۷ ، ۱۸:۳۱
بی نام

میرم که یه سر به بچه هام بزنم، نزدیکشون که میشم بوی خوبی از برگاشون میاد... بوی تربچه ی واقعی... باورم نمیشه که رشدشونو دارم با چشم خودم میبینم... تغییری که توی این مدت داشتن این بوده که تعداد برگاشون زیادتر شده و بزرگتر شدن و ساقه هاشونم ضخیم تر شده...

مامان به شوخی میگه بیا ما هم مثل اون "دوستت" که میگفت ترب ها رو از خاک درمیاورد تا ببینه بزرگ شدن یا نه، ما هم اینا رو از خاک در بیاریم ببینیم چجوری شدن... میگم دوستم؟؟ کدومش؟! بعد یادم افتاد آره یکی یه همچین چیزی قبلا برام کامنت گذاشته بود... اما کی بود و دقیقا چی گفته بود و توی کدوم پست بود رو.... بالاخره پیدا کردم :) و متوجه شدم ایشون کسی نبودن جز آقای بانوی ژرمنیه خودمون :) 

+ یه پست بلند بالا نوشته بودم راجع به مضرات خوبی کردن به دبگران مخصوصا اقوام، ولی به دلایلی معلوم منتشرش نکردم... تهش خواهش کرده بودم که به هیچ احدی حتی ذره ای خوبی نکنین که بعدا مجبور نشین مثل من به خودتون هر روز صدبار لعنت بفرستین... اگه هم اون دنیا خدا ازتون پرسید که چرا خوبی نکردی بگین بی نام گفته؛ من خودم با دلایل محکمه پسند و کلی مدرک جواب خدا رو میدم! 

۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۹۷ ، ۱۰:۳۴
بی نام