...follow your dreams

...follow your dreams

از وبلاگی که دوسش داشتم اسباب کشی کردم اینجا...
وبلاگ سابقم این بود:
www.chibudimchishodim.mihanblog.com
بیشتر از دو سال اونجا پست گذاشتم و خاطراتمو به اشتراک گذاشتم اما حالا بنا به دلایلی اینجام!
یه مثلا کارمندی هستم که لیسانس زبان دارم و خل شدم و میخوام دوباره کنکور بدم و به آرزویی که تو بچگیم داشتم برسم! به اینم اعتقاد دارم که ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه س، ولی خیلی با این کنار نمیام که خواستن توانستن است!

کلمات کلیدی
بایگانی

۲۵۶ مطلب با موضوع «توضیحات» ثبت شده است

لامصب این خرابی کامپیوتر یه طرف، اینکه هارد لازم دارم یه طرف، اینکه چند روزه حوصلۀ هیچی هم ندارم شده دیگه قوز بالا قوز... هر سال عید از طرف بانک رفاه به صاحب کارمون یه چیزی عیدی میدن! پارسال خودم دیدم که یه گل نقره آورده بودن، پنجشنبه که اومدم سرکار صاحب کارمون یه بسته گذاشت جلوم گفت ببین این چیه!! نگاه کردم دیدم یه هارده!!!! از بانک بهش یه هارد 1 ترا داده بودن!! دقیقا همون چیزی که من لازم داشتم!! بهش گفتم آقای ... شما که این هارد رو لازم نداری، بده به من عوضش هر ماه 50 تومن از حقوق من کم کن تا پولش دربیاد!! هر کاری کردم قبول نکرد که نکرد!! اشک تو چشام جمع شد... چرا دقیقا امسال باید همچین چیزی میدادن، اونم درست وقتی که من بهش شدید نیاز دارم!! دو روز پیش هم سحر عکس چندتا عروسک رو برام فرستاد که نامزدش براش خریده بود، اسمشونو گذاشته جیک جیکی!! امروز آورده بود سرکار که من ببینم و یکم حرص بخورم!! منم دیدم اما حرص نخوردم فقط حسودی کردم!! خوش بحالش!! + یه نامزدم نداریم واسمون از این جیک جیکی ها بخره!!+ الانم دارم پیراشکی میخورم جاتون خالی!! رژیمم نمیگیرم... خیلی ناراحتم هاااا خیلی!!!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۴ ، ۰۸:۲۸
بی نام
از وقتی کامپیوترم خراب شده دلم بیشتر از پیش برا اینجا تنگ شده، انگار سالهاس اینجا چیزی ننوشتم، حتی دیشب دیگه از چت هم خسته شده بودم جاتون خالی پنجره رو باز کردم و چراغ اتاقو خاموش کردم و هندزفری توی گوش و نسکافه توی دست و... خلاصه داشتم وقتمو میگذروندم و به همه چی داشتم فک میکردم از جمله کامپیوترم و اینکه الناز فیلم های درسی داره و چجوری میتونم یه هارد بخرم یا گیر بیارم تا بتونم اونارو بزنم توش و حالا به فرض الان فیلما هم دستم باشه چجوری میتونم تماشاشون کنم؟! بگذریم که پدر بی پولی به همراه پدر عاشقی بسوزه! سه شنبه سرکار هوا اینقد گرم بود که یهو بنده هوس بستنی کردم! توی این عکس که در زیر میبینین اونی که زودتر داره تموم میکنه اصلا من نیستم!! مدیونین فک کنین منم! خب چیکار کنم بستنی دوس دارم دیگه!! دیروزم بهم مرخصی داده بودن! نمیدونم چه اتفاقی افتاده که چند شبه دارم خواب یکی از همکلاسی های دوران دبیرستانمو میبینم که شدید باهم درحال رقابت بودیم و یه جورایی هم اون از من بدش میومد، هم من از اون!! حتی باهم دوست هم نبودیم ولی خب بالاخره چون توی یه کلاس بودیم همدیگه رو میشناختیم!! یعنی حتی اسمشم یادم رفته بود اما از چند شب پیش اسمشم یادم افتاده! فک کنم الان خانوم دکتر شده باشه واسه خودش، امیدوارم خوشبخت شده باشه!
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۴ ، ۰۵:۵۶
بی نام
عرضم به خدمتتون که سه چهار شب پیش که داشتم برای یکی از دوستام ر.خ مقاله ترجمه میکردم همین که اومدم سیوش کنم یهو کامپیوتر قاطی کرد و هرکاری کردم نه خاموش شد نه چیزی! بازم خواستم بزنم از برق بکشمش بیرون که یهو دیدم restart شد و دیگه ویندوز بالا نیومد... از داداش علی قول گرفتم که بیاد و درستش کنه و بالاخره پس از چندین بار مراجعه به خونشون و اونم خونه نبود و با نامزدش رفته بود بیرون، بالاخره پریشب اومد نگاه کرد و دیدیم بــــــــله هارد پریده! اشک تو چشام جمع شده بود که بهم گفت اشکالی نداره،  میرم بپرسم ببینم قبل از عوض کردن ویندوز میشه یه کاری کرد که حداقل نصف فایلهایی رو که از هارد پاک شده برگردوند یا نه! منم تازه بعد از رفتنش یادم افتاد که اون فایل ها حتی فیلم ها و کارتونایی که دوست داشتم رو قبلا رایت کرده بودم توی DVD و یکم خیالم راحت شد! اما یه سری فیلمایی بود که میلاد هروقت از آموزشی میومد مرخصی برداشته بودم که بعد ها برا خودش خاطره بشن، واسه اونا خیلی ناراحت شدم و دعا میکنم فقط اونا برگردن، دیگه هیچی نمیخوام... البته جدیدا هم لپ تاپ شدید زده به سرم ولی لامصب ارزون نیست که برم در مغازه بگم آقا یه دونه لپ تاپ بده و با بقیۀ پولم یه دونه هم تی تاب بده!! گرونه... منم که پول ندارم... خواستم از همین تریبون اعلام کنم که تا اطلاع ثانوی (که اصلا معلوم نیست کی هست) یعنی تقریبا زمانی که داداش علی یه راه حلی پیدا کنه و کامپیوترمو درست کنه، مجبورم از سرکار پست بذارم و این برام خیلی سخت و دردناکه!! +فایل های میلادم از کامپیوتر حذف شد و اون هنوز نمیدونه چه اتفاقی افتاده؛ به نظرتون بهش بگم یا صبر کنم وقتی برگشت خودش ببینه که چی شده؟!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۴ ، ۰۶:۳۹
بی نام
روز مهندس چند شنبه بود؟! آهااااا چهارشنبه، آره همون روز یکی از همکارام ازم خواسته بود که سریال شهرزاد رو براش بزنم توی دی وی دی! منم به دی وی دی ها نگاه نکردم و همینجوری گذاشتم توی کامپیوتر و مراحل رایت کردن رو داشت طی میکرد و منم در این حین داشتم با م. پ. ن تو تلگرام صحبت میکردم که یهو یه صدای وحشتناکی از کامپیوتر بلند شد انگار سی دی توش داشت خورد میشد، کامپیوتر قاطی کرد و اصلا خاموش نمیشد و اون صدای وحشتناکم بلند و بلندتر میشد و چاره ای ندیدم جز اینکه از برق بکشمش بیرون! دیگه گفتم روز مهندسه بذا یکم ادای مهندسا رو دربیارم و کیس رو باز کردم و به کمک م.پ. ن دی وی دی رو از توش در آوردم اما دیدم سالمه! بعدها (یکم بعد!) که به اون سی دی های خام نگاه کردم دیدم اصلا سالم نیستن و این صداها و قاطی کردن ها بخاطر خرابی سی دی بوده! ولی حسابی ترسیده بودمااااااا! خلاصه دیگه کامپیوتر خوب کار نکرد و پنجشنبه کلا رفت توی کما و هنوزم توی کماس!! داداش علی هم که قول داده بود دیروز بیاد درستش کنه هم چون اختیارش دست خودش نیس نیومد! منم الان بدون کامپیوتر مجبورم اخبار رو از سرکار مخابره کنم، دیروزم عصررفتیم رای بدیم، قبلا ها که میرفتیم واسه انتخابات، یه محلی بود که نشون کرده بودیم و اونجا همیشه خلوت میشد، دیروز که رفتیم ماشاا.... صف بود از کجا تا کجا! از ساعت 5 رفته بودیم و ساعت 7:30 برگشتیم، حالا خیلی هم از خونمون دور نبود! خلاصه من با چشم خودم برای اولین بار دیدم که مردم عرق ملی (عَرَق نه هااااا... عِرق! ) دارن! خوشمان آمد، توی عکس زیر هم انگشت وسطی انگشت منه! مثه خودم خوشگل و ریزه میزه س!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۴ ، ۰۴:۴۲
بی نام
من الان سرکارم! طبق چیزی که در یکی دو پست اخیر اشاره کردم باید امروز تو خونه میشدم اما نیستم! این چه وضعشه آخه؟ یه روز میگن نیاین؛ یه روز میگن نه بیاین؛ یه روز میگن عیدی میدیم؛ یه روز میگن نمیدیم (مگه دست خودشونه ندن! )؛ یه روز سرمون شلوغه؛ یه روز بیکاریم و مگس میپرونیم؛ یه روز خوبیم؛ یه روز بدیم؛ یه روز هستیم؛ یه روز نیستیم؛ یعنی با این وضع فکر میکنین ما که بریم رای بدیم و فلان کاندید رای بیاره میتونه این شرایط رو درست کنه؟! اصلا روزی میرسه که این شرایطه یه روز، یه روز به کل از بین بره و همه چی طبق یه مدیریت درست و صحیح انجام بشه؟! بفرما! اینم صبحونه ای که به ما میدن! واقعا که!!! + آخرش من یه روز استعفا میدم میرم؛ حالا ببینین کی گفتم!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۴ ، ۰۵:۲۶
بی نام
دیشب رفته بودیم خونۀ همسایمون.... نه بذارین از اول بگم! پریشب قراربود بریم خونۀ همسایمون که دخترای دوقلوش تازه به دنیا اومدن! منم که همچین عشق نی نی دارم داشتم لحظه شماری میکردم که همسرش بره بیرون مام بپریم بریم نی نی ها رو ببینیم اما متاسفانه از شانس من اصلا اون شب همسرش از خونه نزد بیرون! خودمونم دیگه نگفتیم که میایم چون اگه میگفتیم شوهرش هرطور شده میرفت بیرون و نمیخواستیم به نوعی مزاحمشون شیم! منم که دیگه بدجور هوس نی نی کرده بودم رفتم وسایلامو گشتم و این جورابو پیدا کردم و شب کنار خودم خوابوندمش! قضیۀ این جوراب برمیگرده به چندسال پیش که یکی از همسایه هامون لباس بچه میفروخت و آبجی اینو برای دختر من خریده بود! خیلی دوسش دارم! یعنی هربار نگاش میکنم فک میکنم نی نی دارم! حالا بگم که دیشب بالاخره همسر همسایمون رفت بیرون و مام فرزی پریدیم خونشون که با نی نی ها بازی کنیم! آخر این پست عکسشونو گذاشتم، شاید توی عکس بزرگ دیده بشن اما در واقع صورتشون اندازۀ کف دسته، یعنی کله شون توی دوتا دست جا میشه! من که گرفتمشون بغل اصلا وزنی نداشتن! سبک تر از یه عروسک خرسی بودن! امروز 21 روزه میشن!+ راستی گویا امروز روز مهندسه؛ این روز رو به همۀ مهندسا و مخصوصا سیم کش هایی از جمله الناز ر.خدایی _ م.کریمی _ سید س.باصری _ ی. طاهرزاده _ س.مولایی _ ف. عظیمی _ الف. آقاییو غیره .... تبریک میگم!خسته شدم!
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۴ ، ۰۵:۲۶
بی نام
من امروز مثلا توی مرخصی ام! قراره این ماهِ آخر سال رو تقریبا یه روز در میان مرخصی باشیم چون سرمون خیلی خلوت میشه و بودنمون اونجا بی فایده ست! اما این مرخصی های یکی درمیون یه حُسنی برای من داره! نه که بخوابم و استراحت کنم و از این صوبتا، نه! جوابش توی عکس زیر اومده! دیشب این عکس رو برای الناز و م.پ.ن فرستادم و گفتم توی این عکس که میز منو نشون میده یه نکته ای پنهان شده هرکی پیداش کنه یه شکلات پیش من داره! اما هیچکدومشون متوجه نشدن که من کتابا و دفترها و جزوه های دبیرستانمو گذاشتم روی میز که یعنی چی؟! که یعنی میخوام به حول و قوۀ الهی شروع کنم کم کم به درس خوندن! برای بعد عید هم برنامۀ خاصی دارم که اون موقع میگم از الان نمیشه گفت چون ممکنه یهویی ازدواجی چیزی در راه باشه و نقشه هام نقشه برآب شه! متاسفانه باید بگم که امروز هوس کیک کرده بودم که دیگه امروز به جز حفظ کردن چندتا معادلۀ فیزیک بقیۀ وقتمو صرف پختن یه کیک خوشمزه و خوش بو کردم! ظاهرش که بدک نیس از باطنش هم خدا عالمه! قراره مقداری از کیک رو طبق عادتی که دارم بدم به داداش علی (پسر همسایمون!)، همیشه هر نوع شیرینی درست میکردم بهش میدادم، درسته الان دیگه عقد هم کرده اما تا وقتی که اینجاس من بازم هرچی درست کنم بهش میدم، بالاخره حق خواهر برادری به گردن هم داریم! هی گفتم بیاین پسر همسایۀ ما بشین ضرر نمیکنین، هی گوش ندادین؛ حالام دلتون بسوزه! اینم تقدیم میکنم به خودم:+ عنوان از: ایمان صابر... عنوان رو دریابین!+ اینم یه شعر دیگه از حوریه ابوکاظمی که بازم تقدیم خودم میکنم:  دلم این روزها صد شور دارد شبیه کنکوری ها شور دارد مقصر نیستی محبوبۀ ما ورودی دلت کنکور دارد...
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۴ ، ۰۸:۴۳
بی نام
امروز رو مرخصی گرفته بودم که برای بار دوم بخاطر الناز (منته هاااا ) برم دانشگاه اما اینبار با این تفاوت که قرار بود مهدیه هم بیاد! کلی هم دیشب باهم هماهنگ کردیم و قسم سامورایی خوردیم که زیر قولمون نزنیم! صبح ساعت پنج دیدم مهدیه خانوم پیام داده که من نمیتونم و چندتا بهونۀ بنی اسرائیلی آورد و منم عصبانی شدم و گفتم دیگه عمرا باهات قرار بذارم چون همیشه دبه میکنی! فک کنم باهاش قهرم کردم حتی! بازم مثل اون دفعه و دفعه های قبل منو الناز باهم رفتیم و قرار بود خودمو از م.پ.ن قایم کنم و البته موفقیت آمیز بود، فقط کولۀ گنده و قرمزِ الناز باعث شد من لو برم! از قسمت اول تا هجده سریال شهرزاد رو برا الناز برده بودم که یوقت زحمتش نشه بره دانلود کنه (من خودمم از پسر همسایمون گرفته البته!) از طرفی هم م.پ.ن قرار بود برام یه هارد کارتون بیاره و منم میخواستم همشو توی یه فلش 4 گیگ جا کنم که بازم موفق شدم! چون اکثرشو داشتم! لازمه بگم که کلا الناز قصدش اینه که قانون مردم آزاری و کاغذ بازی رو به هم بزنه و یه روزه کاره تسویه حساب و ایناشو انجام بده اما زهی خیال باطل! مگه الکیه؟! مملکت قانون داره! قانونشم میگه که موقع تسویه حساب اونقدر باید بری و بیای تا به شکر خوردن بیوفتی و دیگه هوس نکنی درس بخونی و بری دنبال پول، تازه اگه اونم بتونی پیدا کنی! فک کنم دیگه متوجه شدین که بازم الناز شوت شد برای یه روز دیگه که من اینبار عمرا باهاش برم! بره با مهدیه جونش قرار بذاره! یه عکسم توی بوفه گرفتیم از وسایلامون که دست الناز خانومه و هنوز برام نفرستاده، هروقت فرستاد آخر این پست میذارم! + الانم شدید سردرد دارم! جدیدا دانشگاه برام چیزی نداره جز سردرد! اصلا هم به این ربطی نداره که حتی یک چهرۀ آشنا هم نمیبینم و این ناراحتم میکنه!به روز شد!+ اینم عکسی که قول دادم وقتی الناز فرستاد بفرستم! امروز 1394/12/3 ساعت 10:24 قبل از ظهر میباشد!
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۴ ، ۱۶:۰۰
بی نام
با امروز میشه سه روز و نیم که الناز خانوم نت نداره و میگه وقتی میخواد تمدید کنه ارور میده! من نمیدونم این دختر که نمیتونه یه دونه نت رو تمدید کنه چجوری برق خونده و یه نفرم بخاطر این مغزی که داره ازش خواسته بره خارج ادامه تحصیل بده! این هنوز تو مملکت خودمون با نت درگیره میخواد بره اون ور آب که چیکار کنه؟! آبرومونو ببره؟! دیروز من مشغول آهنگ گوش دادن بودم که مامان صدام کرد و خواب دیشبشو تعریف کرد که معمولا وقتی خواب فلانی رو میبینم خبری بدی میشنوم! منم با نگرانی گفتم خب؟! حالا اتفاقی برا کسی افتاده؟! گفت اول برو آشپزخونه روی میز رو نگاه کن بعد بیا بگم! منم همچین با ترس و لرز میرفتم گفتم الان خدایی نکرده اعلامیه ای چیزیه! دیدم یه بشقاب پر شیرینی روی میزه! گفتم مامان اینجا که شیرینی گذاشتی، خب قضیه چیه؟! گفت حدس بزن! گفتم مامان از صبح با اون خوابی که تعریف کردی نصفه جونم کردی بگو ببینم چی شده؟! گفت دیشب (یعنی پنجشنبه) بله بروننِ داداش علی (پسر همسایمون) بود! حالا این قیافۀ منه گفتم: کی؟ گفت: داداش علی! گفتم: کی؟ داداش علی! کی؟ داداش علی! همینجوری مثه مدرسان شریف چندباری پرسیدم! سریع به آبجی و داداش خبر دادم و اونام فوری زنگ زدن ببینن کی هست و چیه و اینا! منم به خود داداش علی اس زدم که آقا داماد حالا دیگه به ما نمیگی و قایمکی میری زن میگیری؟! پیام داده که: کی؟ من؟! باز قیافۀ من خلاصه منو مامان طاقت نیاوردیم و رفتیم ته توی ماجرا رو دربیاریم! گویا دختر عموشو گرفته و منم عکسشو دیدم و به عنوان خواهر داماد تاییدش کردم! خوشگله! ایشاا... خوشبخت بشن! + فقط یه قضیه میمونه! الان وی پی ان مفت و اینترنت مفت و تعمیر کامپیوترم رو چیکار کنم؟! خیلی سخته آدم به مفت خوری عادت کرده باشه و یهو از دستش بده، نمیدونین چی میگم اما خیلی سخته!
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۴ ، ۰۸:۲۰
بی نام
توی عکس زیر چندتا لیوان میبینین؟! هرکی کمتر از ده تا ببینه چشمش ایراد داره! من مطمئنم ده تاس! شایدم نباشه، اما باید ده تا باشه! حالا چرا مطمئنم؟! چون طبق برنامه ای که نوشته بودیم (رجوع شود به پست 36 ) هر کس نوبتش بشه باید این ده لیوان و یک قوری و چندتا بشقاب و قاشق رو بشوره و سماور رو پر کنه و آشپزخونه رو هم اگه خورده های نون ریخته باشه زمین، جارو بزنه! سوالی که اینجا مطرح میشه اینه که آیا ما آبدارچی هستیم؟! آیا بخاطر این کارها حقوقی مازاد بر حقوق خودمون دریافت میکنیم؟! آیا از ما قدر دانی میشود؟! جواب همۀ سوال ها را امروز در ادامه بهش میپردازیم! _ خب معلومه که نه! همیشه حق ما رو خوردن، حق ما ضایع شده! ما خیلی مظلومیم... خیلی! بعد مامان بابام فک میکنن شغل آبرومندانه و از اون پشت میزی ها دارم! دیگه نمیدونن دخترشون، تک دخترشون، عزیز دلشون، رئیس خونه شون، کسی که تو خونه دست به سیاه و سفید نمیزنه، الان بخاطر پول آبدارچی شده! بسوزه پدر بی پولی! + اون لیوان که قلب زرد روش هست مال منه، اونی هم که قلب نارنجی داره مال سحره که یه مدت که من لیوان نداشتم توی لیوان اون چایی مینوشیدم، البته اونم وسواس داشت منم حرصش میدادم با این کار و طفلی نمیتونست چیزی بهم بگه بس که دوسم داره! + صدمین پست توی وبلاگم مبارک! + عنوان: یه شعر طنز که حوصله ندارم لینکشو بذارم خودتون سرچ کنین کاملشو بخونین، خالی از لطف نیس!
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۴ ، ۰۶:۳۷
بی نام