...follow your dreams

...follow your dreams

از وبلاگی که دوسش داشتم اسباب کشی کردم اینجا...
وبلاگ سابقم این بود:
www.chibudimchishodim.mihanblog.com
بیشتر از دو سال اونجا پست گذاشتم و خاطراتمو به اشتراک گذاشتم اما حالا بنا به دلایلی اینجام!
یه مثلا کارمندی هستم که لیسانس زبان دارم و خل شدم و میخوام دوباره کنکور بدم و به آرزویی که تو بچگیم داشتم برسم! به اینم اعتقاد دارم که ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه س، ولی خیلی با این کنار نمیام که خواستن توانستن است!

کلمات کلیدی
بایگانی

۲ مطلب در آذر ۱۳۹۸ ثبت شده است

از آخرین باری که توی اینستا پست گذاشته بودم بیشتر از یه سال می گذشت (دقیقا آخریش پارسال ۲۶ تیر روز تولدم بود!) بعدشم فعالیتم رو کم کرده بودم و سعی میکردم استوری کسی رو نبینم و پستی رو لایک نکنم (که معتاد نشم) و در واقع اونجا که خیلی حرصمو درمیاره میخواستم کمتر برم دیگه... حالا چیه هی دارم توضیح اضافی میدم! 
دیشب یه مصرع شعر تو تلگرام دیدم و یه لحظه هوس کردم استوریش کنم ببینم کیا این‌ جمله رو به خودشون میگیرن... واسش هم از رو شیطنت یه نظرسنجیه _چیه_ گذاشتم و نوشتم "هست/ نیست" که شرط میبندم خیلیا همینجوری الکی یا هست رو انتخاب کرده بودن یا نیست رو! هرچند جای امیدواری داشت که اکثریت به "هست" رای داده بودن! :) بگذریمwink

اولش همه اومدن بازگشت من به آغوش اینستا رو صمیمانه تبریک گفتن، حتی یکیشون خیلی جدی گفت "توی این مدت که نبودی خیلی اتفاقا افتاده، مثلا بنزین گرون شده" گفتم "جان من؟" گفت "بخدا" :)
بعدش یکی یکی دوستام بهم پیام دادن و حالمو پرسیدن و از گرفتاری هاشون گفتن و از اینکه چقد دلشون برا من تنگ شده! باورم نمی شد این یه پست اینهمه مخاطب میتونست داشته باشه، هرچند یه مخاطب خاص تری توی ذهنم بود (از بین دوستان) که... 
مخلص کلام اینکه اینستا و کلا فضای مجازی جای مزخرفیه... همین و بس! (الان تابلوعه که دلخورم از اینکه اونی که باید اونو میدید ندیده و شایدم دیده و ساده از کنارش رد شده یا بیشتر توضیح بدم؟!) 

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱ ۱۱ آذر ۹۸ ، ۲۲:۵۹
بی نام

ششمین کنکورم بود که حوزه ی امتحانیم افتاده بود توی یه دبیرستان... قبل از شروع آزمون مراقب شروع کرد باهامون حرف زدن که استرس نداشته باشیم مثلا، یه خانوم تقریبا مسنی بود! پرسید بچه ها به نظرتون من چند سالمه؟ ترسیدیم عدد بگیم نکنه ناراحت بشه، گفت من ۵۲ سالمه و الان ده سالی میشه استخدام شدم... خودش ادامه داد که بعد از فارغ التحصیلیش از دانشگاه بچه دار میشه و مادرش بهش میگه اول بچه تو بزرگ کن بعد برو دنبال شغلت... گفت واسه همینه که با اینکه سنش زیاده ولی سابقه ی کاریش کمه... میخواست بهمون بفهمونه که مهمترین شغل هر خانومی بچه داریشه بعد شغل های دیگه...
هربار میخوام برای دوازدهمین بار (فک کنم) برا کنکور درس بخونم بجز خونوادم و در راس اون مامان و چندتا از دوستای عاقلم، بقیه ی اطرافیان ناعاقلم که یا فوق لیسانس دارن یا فوقش لیسانس دارن هی میگن ای بابا حوصله داریا میخوای چیکار؟! اصلا همین میخوای چیکار رو که میگن دلم میخواد بگم میخوام و زهرمار، میخوام خاک تو سرت بریزم، به تو چه اخه میخوام چیکار، اما هیچی نمیگم و اونام در ادامه ی مثلا نصیحت هاشون میگن لااقل یه رشته ای بخون که واسش کار هست؛ اخه زیست هم شد رشته؟! منم یه لبخند مصنوعی تحویلشون میدم و میگم اولا من این رشته رو دوست دارم؛ دوما خانوم که قرار نیست کار کنه که! ایشاا... همسر من که دستش به دهنش میرسه پول شهریه ی دانشگاه پیام نور منو میده، که هم من به رشته ای که دوس دارم برسم، هم مجبور نباشم کلاس برم و از وظایف همسریم کوتاهی کنم، بعد اینا شروع میکنن بهم فحش دادن که تو شوهر ذلیلی و اینا...
امسال میخواستم از مهر شروع کنم به درس خوندن، اما حساب کردم که اگه از دانشگاه روزانه قبول شم باید قید کار کردن رو بزنم، که خب اینجوری نمیتونم از پس هزینه هام بربیام، دانشگاه پیام نور هم شهریه میخواد و دلم نمیاد پولمو بدم به اون (البته دلم میاد همسریم در آینده پولشو بده به اون که من برم درس بخونما، چون بالاخره درآمد منو اون که یکی نیست؛ خانومی گفتن، آقایی گفتن) فلذا الان توی هزار راهی گیر کردم که چه کنم... نه میتونم از پول بگذرم نه از درس... آخه چرا هیچوقت علم بهتر از ثروت نمیشه؟! راهی نیست که بشه آدم همزمان هردوتاشو بدست بیاره؟! sadsadsad


+ بی ربط: گربه ای که از سرما به داخل محل کار ما (دقیقا کنار میز من) پناه آورده بود! 

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۸ ، ۲۳:۰۳
بی نام