...follow your dreams

...follow your dreams

از وبلاگی که دوسش داشتم اسباب کشی کردم اینجا...
وبلاگ سابقم این بود:
www.chibudimchishodim.mihanblog.com
بیشتر از دو سال اونجا پست گذاشتم و خاطراتمو به اشتراک گذاشتم اما حالا بنا به دلایلی اینجام!
یه مثلا کارمندی هستم که لیسانس زبان دارم و خل شدم و میخوام دوباره کنکور بدم و به آرزویی که تو بچگیم داشتم برسم! به اینم اعتقاد دارم که ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه س، ولی خیلی با این کنار نمیام که خواستن توانستن است!

کلمات کلیدی
بایگانی

۳ مطلب در آبان ۱۳۹۸ ثبت شده است

کامپیوترمون سوخت... درست توی این قطعی اینترنت و نیاز مبرمی که به تماشا کردن سریالای کره ای برا تسکین و آرامش خاطرم داشتم، روشنش که کردم یه صدای خفیف سوختگی از قسمت پنکه ش (فن) اومد و بعد هم بوی سوختگی تو خونه پیچید و احتمالا اگه از رو نمیرفتم و خاموشش نمیکردم دودش خونه رو پر میکرد! 
یک عدد سرلشگر داشتیم که مهندس کامپیوتر بود، دقیقا همون روز  باهاش حرفم شد و حالا با چه رویی بهش بگم بیا این لعنتی رو درست کن و قسطی پولشو بگیر؟؟ سرلشگر کیه؟ والا مدتیه اسم اون دسته از افرادی رو که شماره رایتل دارن و تماس های رایتلی باهاشون رایگانه، به زبان کره ای توی گوشیم سیو کردم! از اونجایی که سرکار باهام تماس میگیرن و هیچ احدی هیچ جوره نمیتونه بفهمه کیه و چی و چیکار داره، صاحب کارمون مشکوک میشه به اینکه شاید بنده دوست پسر پیدا کردم و منم که عاشق اینجور فکرهای منفی نسبت به خودم هستم، تظاهر کردم که ایشون نظامیه و تفنگ هم داره؛ فلذا صاحب کارمون همه جا جار زده که من دوست پسری دارم به اسم سرلشگر... حالا تا چه حد صحت داره این قضیه الله اعلم :)
بله داشتم میگفتم که الان که نه نت داریم و نه کامپیوتر و نه "اختیار" استفاده از تلویزیون، توسط چندین واسطه یه کار در منزل پیدا کردم و الان دو روزه دارم تمرین میکنم که هم وقتم بگذره هم یه منبع درآمدی باشه توی این گرونی! (حالا بعدا که حرفه ای تر شدم راجع بهش می نویسم که چیه) 
اما امروز عروسی پسر همسایه مون بود که منم دعوت بودم اما به دلایلی نرفتم (الکی مثلا عاشقش بودم و چشم دیدن عروسیشو نداشتم خخخ) دیشب از پنجره ی اتاقمون دیدم که چه چراغونی کردن جلوی خونشونو و تا یکی دو ساعت دیگه بعد از انتشار این پست عروس رو میارن... به مامان گفتم منم اگه یه روزی عروس شدم واسه منم چراغونی کنین خیابونو... خیلی دوست دارم :)

۱۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۸ ، ۱۸:۴۹
بی نام

طبق تحقیقاتی که سالیان سال داشتم، خوردن قرص سرماخوردگی نه تنها باعث خوب شدن نمیشه، بلکه بهش شدت هم میده و اصلا روند درمان رو کندتر میکنه! حالا چون روایت داریم که سرماخوردگی رو درمان نکنیم و بذاریم خودش خوب شه، احتمالا بر اساس این روایت اونو تولید کردن! فلذا من فقط از (گیاه) پونه برای تسکین درد خود موقع سرماخوردگی استفاده میکنم... اصلا هم نمیخواستم بگم که سرماخوردم! 

enlightenedاز اینجا به بعد رو افراد متعصب به زبان های محلی و بی جنبه ها و غیرتی ها و نژاد پرست ها نخوانند! enlightened

۱۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۱ ۱۵ آبان ۹۸ ، ۲۲:۰۱
بی نام

امروز خیلی اتفاقی اومدم به وبلاگم سر بزنم دیدم توی آمارش نوشته عمر سایت هزار روز! چقد بیکاره می شینه روزها رو میشماره و بعد به رخمون میکشه که فلان قدر از عمر خودتو مطالبت گذشته... خب میگی چیکار کنم الان؟

درگیر بودم این روزا... میلاد دماغش پلیپ داشت و نه میتونست نفس بکشه نه راحت بخوابه (قدر دماغ بزرگ ولی سالممون رو نمیدونیم بخدا) بالاخره بعد از مدت ها انتظار دیروز عمل شد و امروز رفتیم ملاقاتش! طفلی اینقده درد داشت که فحش میداد به هرکی که واسه زیبایی حاضره اینهمه درد رو تحمل کنه... دماغش حسابی باد کرده بود و کلی هم باند پیچیش کرده بودن، میگفت حاضرم دماغم همین اندازه بمونه اما هم درد نداشته باشم هم بتونم مثل همه نفس بکشم و مزه ی غذاها رو بفهمم... اخه خیلی وقت بود مزه ی هیچی رو نمیفهمید... میلادی که اینهمه تو سر و کله ی هم میزدیمو وقتی اینجوری بی حال دیدم کلی دلم گرفت... خدا نکنه کسی عزیزاشو توی این حال ببینه!

+ پست هاتونو میخونم ولی راستش حس کامنت گذاشتن نیست؛ پوزش! فراموشتونم نکردم خیالتون تخت :)

۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۸ ، ۲۱:۰۵
بی نام