...follow your dreams

...follow your dreams

از وبلاگی که دوسش داشتم اسباب کشی کردم اینجا...
وبلاگ سابقم این بود:
www.chibudimchishodim.mihanblog.com
بیشتر از دو سال اونجا پست گذاشتم و خاطراتمو به اشتراک گذاشتم اما حالا بنا به دلایلی اینجام!
یه مثلا کارمندی هستم که لیسانس زبان دارم و خل شدم و میخوام دوباره کنکور بدم و به آرزویی که تو بچگیم داشتم برسم! به اینم اعتقاد دارم که ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه س، ولی خیلی با این کنار نمیام که خواستن توانستن است!

کلمات کلیدی
بایگانی

۴ مطلب در تیر ۱۳۹۹ ثبت شده است

و زنان حوالی سی سالگی شاید دیگر قلبی برای کشیدن روی بخار شیشه ها نداشته باشند؛ اما هنوز هم پر از دوستت دارم اند...

دیروز تولدم بود (۲۶ تیر) و میخواستم با یه همچین پستی ورودم به دهه جدیدی از زندگیم رو یکم سنگین رنگین تر آغاز کنم که با این کیک مواجه شدم...

سورپرایزی که محصول مشترک تفکرات عمیق خونواده م مخصوصا میلاد بود... یعنی من بخوام اصلاح بشم هم خونواده نمیذاره :)
فلذا مجبورم برخلاف اینستا که خودمو خیلی سنگین نشون دادم، اینجا کمی راحت تر باشم و بگم اصلا هم از این خبرا نیس که حالا چون سی سالم شده شیطنت نکنم و مسخره بازی درنیارم و روی شیشه و دور اسم کراشم قلب نکشم و عاشق بازیگرای عملی کُره ای نشم و با لوس ترین صحنه ها ذوق نکنم و از این صوبتا... کماکان همه ی این فعالیت ها (با رعایت پروتکل های بهداشتی) کما فی السابق برقراره و حالا حالاها قصد ندارم این جنگولک بازیا رو بذارم کنار... اتفاقا عشق و حال از این به بعده :) گفتم که یوقت خدایی نکرده فک نکنین چیزی عوض شده، هر اتفاقی هم بیوفته من همان خاکم که هستم خیالتون تخت :) 
+ از اون دسته از دوستانی که تولدم رو در پیشاپیش های مختلف تبریک گفتن ممنونم... اونایی هم که میدونستن و عمدا تبریک نگفتن برن یکم رو اخلاقشون کار کنن... حسادت اصلا چیز خوب و پسندیده ای نیست :)

۹ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۹ ، ۰۹:۴۸
بی نام

از لحاظ روحی شدیدا به یه همچین جایی نیاز دارم...:/

+ کوفتش بشه هرکی صاحب اینجاس... :(

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۹ ، ۲۳:۱۹
بی نام

دیروز با زهرا (دوست و همکار سابقم توی اموزشگاه) قرار بود بریم استاد راهنماش رو ببینیم که از قضا استادش سابقا استاد ما بود که خیلی از قضاتر استادی بود که توجه خاصی به من داشت!! حالا نمیدونم این توجه بخاطر این بود که دانشجوی ممتازی بودم یا اینکه بهش گفته بودم ازش خوشم نمیاد یا بخاطر این بود که...!! به هر حال اون زمان من یه شماره ای ازش داشتم که هیشکی اون شماره رو نداشت و صدام میکرد اتاقش و ساعت ها باهام صحبت میکرد و منم چون فک میکردم خیلی از من بزرگتره به خیال اینکه داره نصیحتم میکنه به حرفاش گوش فرا میدادم... اما تازه دیروز متوجه شدم که فاصله ی سنی منو اون فقط 10 سال بود!! ده سال هم که چیزی نیست!! نمیدونم چرا اون موقع درخواستشو که میگفت هر هفته باهم بریم کافی شاپ و شعرهامونو برا هم بخونیم رد کردم و پیچوندمش... شاید به همون دلیلی بود که اول گفتم... من واقعا دوسش نداشتم و برام یه استاد خیلی معمولی بود!

به هر روی (یاد اون پسره افتادم که شبکه نسیم مستندهایی از سفرهاش به شهرهای مختلف رو نشون میده) دیروز به محض اینکه منو دید شناخت... 8 سال از آخرین دیدارمون میگذشت و نه تنها منو با اسمم صدا کرد... تمام تغییرات ظاهری ای که این سالها داشتم رو با جزییات بهم میگفت!! اما خودش خیلی شکسته شده بود... خیلی پیرتر از این نشون میداد که فقط ده سال از من بزرگتر باشه... خیلی دلم گرفت! درسته که استاد خاصی بود و با این حال استاد محبوبم نبود اما چیزهای زیادی ازش یاد گرفته بودم... وقتی گفت میخواد از ایران بره... وقتی دیدم هنوز مجرده... وقتی به من میگفت از این دورانت لذت ببر بیشتر دلم گرفت... نه بخاطر اون... بخاطر این سالهایی که گذشت و به هیچ کدوم از اون خواسته ها و آرزوهایی که اون زمان داشتم نرسیدم... لعنتی توی یه ساعت مثل ماشین زمان عمل کرد و منو بُرد هشت نه سال پیش!!! اگه این حس احترامی که امروز بهش داشتم اون زمان میداشتم شاید اون زمان بهتر از اینا باهاش رفتار میکردم... خودش که میگفت بهترین دوران زندگیش اون موقع بود و خاطرات خوبی از ما داره... امیدوارم که واقعا اینطوری بوده باشه و الکی نگفته باشه...

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۹ ، ۰۸:۴۰
بی نام

یعنی پابو ترین (کلمه کره ایه دنبال معنیش نباشین) آدم روی زمین اون پسریه که از اینکه روز دختر داریم و روز پسر نداریم شاکیه... برین خداتونو شکر کنین که هی پسر بودنتون (شما بخونین مجرد بودنتون) رو به بهونه ی روز پسر نمیکوبن تو سرتون! تصور کنین با یه خروار ریش و سیبیل از کسی پیام تبریک روز پسر دریافت میکردین که تازه داره جوش نوجوانی درمیاره! :/
مثل من که از دختره دختر خالم که حداقل بیست سال از خودم کوچیکتره پیام تبریک دریافت کردم و متقابلا باید منم بهش تبریک میگفتم... درستش این بود که این پیام بین اونو دختر من رد و بدل میشد... مگه منو مامانش چقد فاصله ی سنی داریم؟! همش سه سال از من بزرگتره دیگه!!! روز دختر و کوفت! :/
گرچه هنوز خیلی از پسرای حسودمون حتی یه تبریک هم‌نگفتن... شیطونه میگه نفرینشون کنم به درد ما دچار شن تا اینقد حسودیه ما رو نکنن... مرسی اَه...

+ مخاطب عزیزم ببین! با اینکه نیستی هم بهت وفادارم... آخه چی میشد باشی لعنتی؟!

توضیح عکس: طرف بعد از اینکه مطمئن شده من باهاش همشهری نیستم ازم خواسته در حد تلفنی باهاش دوست باشم... دوست این مدلی جدیده عایا؟! :/

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۹ ، ۱۸:۰۷
بی نام