...follow your dreams

...follow your dreams

از وبلاگی که دوسش داشتم اسباب کشی کردم اینجا...
وبلاگ سابقم این بود:
www.chibudimchishodim.mihanblog.com
بیشتر از دو سال اونجا پست گذاشتم و خاطراتمو به اشتراک گذاشتم اما حالا بنا به دلایلی اینجام!
یه مثلا کارمندی هستم که لیسانس زبان دارم و خل شدم و میخوام دوباره کنکور بدم و به آرزویی که تو بچگیم داشتم برسم! به اینم اعتقاد دارم که ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه س، ولی خیلی با این کنار نمیام که خواستن توانستن است!

کلمات کلیدی
بایگانی

۷ مطلب در اسفند ۱۳۹۷ ثبت شده است

برای سال جدید برنامه ای که برای گسترش محصولاتم دارم کاشت فلفل دلمه ایه :) 

دونه هاشو جدا کردم و گذاشتم خشک بشن، راستش قبلا فوری دونه ها رو میکاشتم چیزی درنمیومد، جدیدا کشف کردم که اونجوری بیچاره ها تو خاک میگندیدن! اینبار اول خشکشون میکنم و بعد... خدا میدونه اینبار چی میشه!

+ یکی از آشناهامون از کرمانشاه زنگ زده و ما رو برا عروسیش دعوت کرده، ما قرار بود جای دیگه بریم که بخاطر ایشون مامان خانوم تصمیم گرفتن بریم کرمانشاه، من که اصلا دلم نمیخواد برم چون یه عمر اونجا زندگی کردیم دیگه، چیز جدیدی نداره و ارزش نداره بخاطر یه روز عروسی اینهمه راه بکوبیم بریم اونجا... الان به قول شماعی زاده موندم که آیا برم؟! آیا نرم؟! 

+ این سوسول بازیا چیه که پست میذارن برام یادگاری بذارین و از این صوبتا... یه وقت واسه من چیزی یادگاری نذارینا... فقط ابراز علاقه کنین :) همچنان که گفته اند:" دوست داشتن ربطی به دیدن ندارد، آدم ها خدا را هم نمیبینند اما دوستَش دارند..!"

+ آخرای سال که از دوستام میخوام حلالیت بطلبم معمولا اینجوری میگم که " اگه خوبی دیدین ازم، از خوبی خودم بوده، اگه بدی دیدین حتما حقتون بوده..." تعارف نداریم که :) 

+ روز پدر/ مرد بیست و نهمه؟! فک نکنم برا اون بخوام پستی بنویسم.... از الان به خوانندگانی که پدر هستن تبریک میگم پیشاپیش، مرد بودن سخته... به اون دسته از مخاطبینی که این سختی رو به جون خریدن هم پیشاپیش روز مرد رو تبریک میگم :)

+ اگه بعد از این پست تا لحظه ی تحویل چیزی ننوشتم، سال جدید رو هم تبریک میگم... امیدوارم سال خوب و پربرکتی باشه برا همه مون و این گرونی دست از سرمون برداره :)


+ امسال هم پای سفره ی هفت سین منتظرت خواهم بود... مگر میشود از تنها امید هم، ناامید شد؟!


+ اینجا محل اضافه کردن افاضات جدید (در صورت وجود) می باشد و هیچ ارزش دیگری ندارد... "صرفا جهت صرفه جویی در نوشتن پست جدید" 

۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۷ ، ۲۳:۴۹
بی نام

+ ماشیسّو (맛있어)

_ یعنی چی؟

+ یعنی خوشمزه س! 

..

و در حالی که دارم نون و ماستمو در کنار همسر ایرانیم میخورم به افق خیره میشم و هی تو دلم فحشه که میدمااا....

..

چیه فک کردین رفتم کره؟! با کدوم پول؟! با کدوم وضع اقتصادی؟! اصلا کدوم پسر پیدا میشه که همسرشو ببره جایی که آرزوشو داره؟! همین نون و ماست هم تو ایران در آینده ای نه چندان دور به زور میتونیم با حقوق یه ماهمون بخریم... چالش آینده واسه پولداراس که آینده ای دارن... 

نمیدونم کدومتون پولدارین که دعوتتون کنم، هرکدومتون پولدارین خودتون با زبون خوش بیاین توی این چالش شرکت کنین :)

+ با تشکر از دعوت جناب زیتون! 

۹ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۷ ، ۲۳:۰۲
بی نام

برداشت دوم محصولاتم خیلی رضایت بخش بود... مامان فقط بخاطر این سه تا تربچه رفته بود سبزی خریده بود که اینا رو توش قاطی کنیم :)

تصمیم گرفتم واسه سال جدید مزرعه مو گسترش بدم، دوتا گلدون میخوام بخرم که بذر تره و جعفری و... توشون بکارم! فعلا که مامان چیزی نگفته، نمیدونم این سکوتش علامت رضاس، یا آرامش قبل از طوفان، اما هرچی هست من کار خودمو میکنم :)

+ دیشب قرار بود با میلاد بشینیم سریال (ترجیحا کره ای) تماشا کنیم، مامان هم برای اولین بار ازم خواسته بود که ظرفا رو بشورم! گفتم میلاد بیا تو ظرف شستن بهم کمک کن تا زودتر بتونیم سریالو ببینیم... باورم نمیشه که میلادم بلد بود ظرف بشوره :) خودش میگفت الان داری حال میکنی که ازم کار میکشی؟! گفتم آره چه جوووورم! :)

+ یه سری چت دارم تو تلگرام که قدمتشون به زمانی میرسه که از وایبر کوچ کردیم تلگرام... همینقدر قدیمی و کهنه و فرسوده! حتی یه کلمه شو هم توی این چند سال پاک نکردم، کلی توش حرفای خوب و خاطرات خوب هست، گرچه اون آدم ها یا الان نیستن یا خیلی کمرنگ شدن، تصمیم گرفتم اونا رو هم امسال پاک کنم و یه صفایی به تلگرامم بدم، امیدوارم جای اون پیام هارو بتونم با پیام های جدید از شخصی جدید و خاص پر کنم... خودت با زبون خوش بیا پیام بده دیگه! :)

+ چگونه حتی یک بار هم از ذهنت نمی گذرد که شاید مخاطب تمام نوشته هایم تو باشی؟! :/

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۷ ، ۰۸:۰۶
بی نام

امروز روز موعود بود، روز عروسی همکارمون!

فقط توی اینجور مواقع آرزو میکنم که کاش یه همسری داشته باشم... نه برا اینکه مثلا من خودمو بذارم جای عروس و بگم کاش منم عروس میشدم و اینجوری برام عروسی میگرفتن و از این صوبتا... اصلا و ابدا... فقط بخاطر این آرزو میکنم که همسری باشه منو ببره تالار و برگردونه... چون یکم غیرتی ام (نسبت به خودم) نمیخوام کسی منو با اون سر و وضع ببینه بجز آقامون... فقط همین :)

دیگه چون ما سینگل بودیم، داداش همکارم مهسا زحمت کشید و ما رو برد... میگم مهم تفاهمه دیگه نه؟ چی میشه اگه دختر بزرگتر باشه؟! مشکلی که نیست، هست؟! خب پس مبارکه... اجازه میدم مهسا واسه داداشش ازم خواستگاری کنه :) (شوخی کردمااا یوقت جدی نگیرین... دل من با کُره ای هاست) 

خلاصه که برا این همکارمون آرزوی خوشبختی و برای خواننده های مجرد وبلاگم آرزوی ازدواجی موفق دارم :)

+ بی ربط نوشت: چجوری میشه که آدم خواب وبلاگ نویسی رو میبینه که تا حالا چهره شو ندیده؟! آخه توهّم تا کجا؟! ولی در کل خواب خوبی بود، بعد از دیدن اون خواب اتفاقای خوبی هم برام افتاد... شاید اون وبلاگ نویس شما باشین؛ قدر خودتونو بدونین :)

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۷ ، ۱۹:۵۲
بی نام

امروز بعد از بیست و اندی سال بالاخره تونستم خودمو راضی کنم که از شر مدل ابروی دخترانه م (یا به قول آبجی مدل ابروی دختر ترشیده ها) خلاص شم... بعد از مدت ها بالاخره تصمیم گرفتم برم به آرایشگر بگم که بردار این ابروی لامصبو تا ببینم قیافه ی واقعیم چطوریه... بدبختی ما دهه شصتی ها اینه که بهمون قبولوندن (=کاری کردن به زور قبول کنیم) که دختر تا روز ازدواجش حق نداره آرایش کنه.... حق نداره به موهای صورتش درست بزنه، حق نداره ابروهاشو تمییز کنه، حق نداره موهاشو رنگ کنه؛ حتی اگه تا پنجاه سالگی هم مجرد بمونه باید صبح تا شب جلوی آینه قیافه ی زشت (یا زیبای!) خودشو تحمل کنه به امید اینکه بعد از ازدواج قراره تغییر کنه... اونم برا کی؟! برا کسی که ممکنه اصلا هیچ علاقه ای به آرایش همسرش نداشته باشه، یا دوست نداشته باشه خانومش موهاشو رنگ کنه... اونوقته که یه عمر تو دوران مجردی که حسرت کشیده، بعد از ازدواج هم باید تو حسرت بمونه که یعنی من اگه موهامو طلایی کنم بهم میاد؟! اگه فلان کنم چه شکلی میشم و هزارتا اما و اگر دیگه! اگه هم شوهرش طرفدار آرایش و زیبایی باشه، مگه قبل از بدنیا اومدن بچه که مانع اصلی هر فعالیتی برای مادره، آدم چقد وقت داره که بتونه تمام عقده های مجردیشو خالی کنه؟! چه دخترهایی که بخاطر برداشتن دوتا ابرو به هر ازدواجی تن دادن و خودشونو یه عمر بدبخت کردن (دقیقا مثل یکی از اقوام نزدیک که بعد از بیست سال طلاق گرفت)

جالبه که همه ی اینا در حالی اتفاق میوفته که یه پسر از زمان بلوغش که صاحب ریش و سیبیل میشه تا روز ازدواجش و حتی بعدتر، میتونه ریش و سیبیل هاشو به هر مدلی که دوست داره یا مد میشه دربیاره و نه تنها کسی چیزی بهش نمیگه، کلی هم مایه ی افتخاره!

اینقد از این فرهنگ احمقانه و غلطمون نفرت دارم که هرچی بگم کم گفتم؛ بگذریم! 

+ اعتراف میکنم خیلی فرق کردم... خوشگل شدم! موندم تا دیروز چطور بعضیا منو با اون ابروهای خفن (!) همچنان دوست داشتن و به چشمشون خوشگل میومدم :) هرچند قطعا اونا تنها کسایی بودن که میتونن ادعا کنن منو واسه خودم دوست داشتن :) 

+ کلا من دوست داشتنی ام... قربون خودم برم :)

۱۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۷ ، ۲۳:۰۱
بی نام

پنجشنبه ی هفته ی بعد عروسیه یکی از همکارامه (که محض اطلاع پنج شیش سالی از من کوچیکتره) و دیگه قرار نیست بیاد سرکار، یکی از همکارامونم چند وقتیه بنا به دلایلی نمیاد و جاش خالیه، یکی دیگه شونم نامزده و احتمالا بعد از عید نیاد... بعد از عید هم که قراره سرمون خیلی شلوغ شه کمبود نیرو خواهیم داشت و بخاطر همین صاحب کارمون داره نیروی جدید استخدام میکنه! از اونجایی که من در حاضر قدیمی ترین کارمند اونجا هستم پیشنهاد دادم که اگه میخواد هوش افراد جدید رو تست کنه بجای پرسیدن سوالای سخت، ازشون بخواد خیلی ساده (minesweeper) یا همون خنثی کردن بمب رو بازی کنه، اگه طرف تونست برنده بشه یعنی باهوشه، اگه تا نصفه تونست بره یعنی متوسطه و اگه اصلا نتونست بیخیالش شه :) و واسه اینکه بهش ثابت کنم که منو درست انتخاب کرده خودم هم این تست رو انجام دادم :) 

با اینکه خیلی دوست دارم نیروی جدید رو ببینم اما اگه اخلاقشون یه جوری باشه که به قول خودمون نچسب باشن و به دلم نشینن خیلی سخت میشه تا بتونم بهشون عادت کنم! من یکی از همکارامون تازه بعد از سه سال بهش علاقه پیدا کردم و همیشه هم بهش میگم که اون اوایل خیلی ازش بدم میومد اما الان واقعا دوسش دارم :) یعنی در این حد آدم باید با همکاراش رک باشه :)

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۷ ، ۲۱:۴۵
بی نام

خیلی اتفاقی متوجه شدم امروز روز مهندس بود (هست!)... مهندس زیاد می شناسم اما (بجز همکارام) کسی رو در این حد نمیدیدم (یا دسترسی نداشتم به بعضی هاشون) که بخوام بهشون پیام تبریک بفرستم! یهو یادم افتاد الناز... قبول دارم رابطه مون باهم مدتیه خیلی سرد شده... دلیلش شاید سرگرم شدن من با سهیل (خواهرزاده م) بوده، یا مشغول بودن اون با درس و شغلش، اما هرچی بوده خیلی وقت بود که ازش بی خبرم بودم (و هستم)... یه پیام توپ به دستم رسیده بود که همونو براش فرستادم... برخوردمون با وجود اینهمه مدت بی خبری از هم باز هم گرم بود... انگار آخرین باری که باهم حرف زده بودیم همین دیروز بود... انگار نه انگار از آخرین صحبت هامون حدود شیش ماهی میگذره!! 

+ چه میشد اگر مثلا دیروز نبوسیدنم را برای شروع قهر کوتاهی بهانه میکردم و تمام دیروز را بی تابت میشدم تا امروز با این پیام برای آشتی پیشقدم شوم که "جان دلم... اصلا من برج زهرمار... تو با مهندسی ات همه چیز را از نو بساز..."

میدانی ؟! ارزشش را دارد... تمام آن بی تابی هایم برای آن بوسه ی مهندسانه ات :)

+بین دوستان وبلاگ نویس مهندس زیاد داریم... تبریک منو پذیرا باشین :)

+ عنوان این پست هم خطاب به بیان هست که هی میگه "آدرس نمی تواند تنها شامل اعداد باشد" یعنی باید حتما یه چی بنویسیم... میخواد چیکار آخه؟! 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۷ ، ۲۳:۵۱
بی نام