...follow your dreams

...follow your dreams

از وبلاگی که دوسش داشتم اسباب کشی کردم اینجا...
وبلاگ سابقم این بود:
www.chibudimchishodim.mihanblog.com
بیشتر از دو سال اونجا پست گذاشتم و خاطراتمو به اشتراک گذاشتم اما حالا بنا به دلایلی اینجام!
یه مثلا کارمندی هستم که لیسانس زبان دارم و خل شدم و میخوام دوباره کنکور بدم و به آرزویی که تو بچگیم داشتم برسم! به اینم اعتقاد دارم که ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه س، ولی خیلی با این کنار نمیام که خواستن توانستن است!

کلمات کلیدی
بایگانی

۱۹ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

از این مزرعۀ من هیچ خبری نشد!! فک کنم حال من روی حال اونم تاثیر گذاشت که یه ماه هرچی بهش آب دادم جوونه نزد که نزد!! تصمیم گرفتم لوبیا بکارم! رفتم 5 تا لوبیا از اون جنس های مرغوب و خوشگل رو انتخاب کردم و گذاشتم لای دستمال که جوونه بزنن و بعد بذارمشون توی خاک! آخه نمیخوام جوونه های کوچولوشون توی خاک آسیب ببینه! امشب هم مامان به مدت دو یا احتمالا سه روز رفت خونۀ داداشم! از اینجور تنهایی های مزخرف بدم میاد! حالا اگه شبی، نصفه شبی، چیزی ترسیدم برم پیشه کی آخه؟! بابا؟! عمرا من برم پیش بابا... اینقده خروپف میکنه که به همون ترس راضی میشم!! کاش لااقل میلاد بود، الان میفهمم وجود خواهرا و برادرا چقد باارزشه! غلط کرده هرکی گفته فرزند کمتر زندگیه بهتر!! من خودم به شخصه دوس دارم آدم سه چهارتا بچه داشته باشه!! اما خب خدا لعنت کنه گرونی رو که همه از ترس خرج و مخارج بچه هاشونو بی خواهر و برادر میکنن!! بخدا این ظلمه! مردادم تموم شد!! به همین زودی! از فردا میریم شهریور! ماهی که پارسال با هزارتا امید و آرزو توش وبلاگمو راه اندازی کردم به امید اینکه تا سال بعد (یعنی الان) خبرای خوبی توش بنویسم اما اون از کنکورم، اینم از این که هنوز مجردم! یه وقتایی میگفتم خاطره چیزه خوبیه، اما الان که داشتم خاطرات یه سری حماقت هامو مرور میکردم دیدم نه تنها جالب نیست، خیلی هم مزخرفه! اصلا کی به من گفت اونهمه عکس و فایل و نوشته و حرف و حدیث و اینا رو نگه دارم؟! نگه دارم که چی؟! که هی به خودم بگم خاک تو سرت چقد احمق بودی!! باید همون موقع ازبین میبردمشون، الان دیگه نمیتونم... لعنت به خاطرات...+ آهنگ هنوز، رامین بی باک رو دارم گوش میدم!! دوس داشتین دانلود کنین گوش کنین!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۵ ، ۱۶:۴۶
بی نام
لعنت به این سازمان سنجش که وقتی کاراشو میبینم رحمت میفرستم به پت و مت!! آخه یکی نیس بگه احمق جان، میمُردی همون روز اول رشته های فرهنگیان و کوفت و زهره مارم میذاشتی که همه بدونن دارن چه غل... ی میکنن؟! مثلا الان توی این یه هفته چه شق القمری شد که باید یه هفته بعدش اعلام میکردین و گند میزدین به انتخاب رشته ها؟! لابد فک کردین من میخواستم فرهنگیان رو هم انتخاب کنم؟! آره؟! نه واقعا همچین فکری کردین؟! خیــــــر... از این خبرا نیست! اصلا سن من به این سوسول بازیا نمیخوره که، جدیدا هم افسرده شدم که ای کاش جای منو میلاد عوض میشد و من سال 74 به دنیا میومدم! آخه چه کار مهمی برای بشریت انجام دادم که اینهمه هم زود به دنیا اومدم حالا!! بگذریم... از اونجایی که خودم یکی از بهترین خواهر شوهرا هستم (تعریف میکنم چون واقعا هستم... شکسته نفسی هم نداریم!) معمولا با خواهر شوهرا رابطۀ خوبی دارم!! مخصوصا خواهر شوهره همکارم که اونم امسال کنکور داده بود و ازم خواست براش انتخاب رشته کنم! دیروزم که فرهنگیان رو اعلام کردن ، این خواهر شوهره ازم خواست اون رشته های فرهنگیان رو اولویت اولش بذارم!! یعنی در واقع خر بیار و باقالی بار کن!! تصور کنین زیر لب که داشتم واسه روح سنجش یه چیزایی زمزمه میکردم، از آخر داشتم یکی یکی کد ها رو وارد میکردم که چندتای اول خالی بشه و بتونم اون فرهنگیان رو اونجا وارد کنم تا اینکه بعد از موفقیتم دیدم اون وسط وسطا کدها رو که اشتباه زدم، گاها رشته های عجیب غریب براش انتخاب شده!! مجبور شدم دوباره از روی دفترچه مراحل انتخاب رشته رو طی کنم و همچنان دعاگوی سنجش بودم و در نهایت بعد از دو سه ساعت تموم شد...فوقع ما وقع!! بعد از یه ماه که هاردم دست پسر همسایمون بود بالاخره امروز تونستم ازش پس بگیرم، م. پ. ن کلی برام فیلم زده بود و هنوز یکیشم نتونستم نگاه کنم، بعدشم قراره که برا سال بعد بخونم!! کلا همه چی داره ضد من کار میکنه، هیمن روزاس که یه بلایی سر خودم بیارم! از توی دوراهی موندن هم متنفرم! نتمو میخواستم تمدید کنم، دوتا آپشن داشت که هر کدوم مزایایی داشتن، تفاوتشونم همش 1000 تومن بود، همین تفاوت هزار تومنیشون منو لای منگنه گذاشته بود! اینجور مواقع با م. پ. ن مشورت میکنم اما خب نت نداشتم... تازه میداشتم هم معلوم نبود کی آنلاین میشد! خلاصه مامان اومده، میدونم از این چیزا سر در نمیاره، برای هر کدوم از آپشن ها یه شماره گذاشتم!! گفتم مامان یک یا دو؟! گفت دو! و من تونستم بالاخره علی رغم میل باطنیم اونی که مامان گفت رو انتخاب کنم! از طرفی دو روز پیش با مامان رفتیم بازار که برای مهیار (عمه قربونش بره) بازوبند بگیریم، همونجا یه النگو چشممو گرفت! گوشیمم داره نفسای آخرشو میکشه و خیلی خستم کرده، الان موندم با حقوق این ماهم اون النگو رو بخرم یا برم گوشی بخرم (هردوش در توانم نیست مخصوصا که بخاطر عمه شدنم خرجم رفته بالا!) با م. پ. ن مشورت کردم گفت گوشی! اما اینبار دلم بیشتر النگو رو میخواد!! دختر است دیگر... عاشق زیور آلات! ضمنا خدا لعنت کنه اونی که میاد توی شبکه های اجتماعی پست های ترسناک میذاره!! خدا شاهده 24 ساعتم بیشتره نتونستم درست و حسابی بخوابم!! همش اون پست مزخرف میاد جلوی چشمم! یکم اعصاب ندارم... تقصیره سنجشه ها وگرنه من کلا آدم ریلکسی ام!
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۵ ، ۱۶:۵۳
بی نام
مهمترین و بهترین اتفاقی که این روزا میتونست بیوفته همین بود که امروز "مهیار"مون به دنیا اومد و من رسما عمه شدم! بعد از نقش خواهر شوهر و خواهر زن، اگه بگم این بهترین نقشی بود که تا حالا تجربه کردم، دروغ نگفتم!! حالا بماند که من چقد عاااااشق نی نی هام!! امروز که رفتیم بیمارستان خب من تاحالا بچۀ یه روزه ندیدم، چه برسه بغل کنم و ببوسم! سر یه قضیه ای هم از دست داداشم دلخور بودم و قسم خورده بودم بچه شو بغل نکنم، اما امروز نتونستم پای قسمم بمونم و اونو شکستم! راستش من خودم از عمه هام دل خوشی ندارم، حالا اونی که فوت کرد یکم مهربون بود، اما اینی که هنوز هست، هیچ مهر و محبتی نسبت به ما ( منو خواهر و برادرام) نداشت و نداره! نمیدونم دلیلش چی بود، بابای منو به عنوان برادر دوست نداشت، یا اینکه ما سالها ازشون دور بودیم و توی یه شهر دیگه زندگی میکردیم باعث شد که ما رو دوست نداشته باشه و مصداق اون جمله شده بوده که میگه " از دل برود هر آنکه از دیده برفت!"، اما هر چی که بود، من امروز اینو فهمیدم که آدم هر چقدم از دست خواهر و برادرش ناراحت باشه نباید این ناراحتی رو سر بچه هاشون خالی کنه! مثلا همین نی نیه ما آخه چه گناهی داشت که مثلا من بخوام سر قسمم بمونم و بغلش نکنم؟! تازه منی که از دست عمه هام ناراحتم، باید سعی کنم مثل اونا نباشم! نمیدونم از بین خواننده های وبلاگم کدوماتون (خانوما) عمه هستین، اما واقعا حس خوبی داره!! اونقدی که از کلمۀ "عمه" بدم میومد هیچوقت فک نمیکردم روزی اینقد عاشق این کلمه بشم! خودشم درست وقتی که من اولین کسی بودم بغلش کردم، حتی قبل از داداشم (بابای بچه)! اصلا آدم ذوق میکنه وقتی بچه رو بغل میکنه و میبوسه و بهش میگه "عمه قربونت بره"! این احساس رو برای تک تک اونایی که داداش دارن آرزو میکنم!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۵ ، ۱۶:۳۷
بی نام
دو روزه الناز معلوم نیس چرا خبری ازش نیس حسابی حوصلم سر رفته! به خودم قول دادم ببینمش دونه دونه موهاشو بِکِشم تا عقده هام خالی شه!! به قول خودش تازگی ها خیلی خرگوش شده!! (خرگوش نوعی فحش محسوب میشه مثلا!) امروز انتخاب رشته کردم! درسته رتبه م نجومیه و هیچ امیدی به قبولی نیس اما چون دوستام خواستن که انتخاب رشته کنم نخواستم روشونو زمین بندازم! همۀ رشته هاهم پزشکی و پیس پیس (= یه اصطلاحه ترکیه معنی فارسی نداره!) روزانه! همینجوری داشتم کدها رو وارد میکردم دیدم یه چندتا دیگه بزنم 150 تا رشته کامل میشه!! اومدم بقیه شو از دانشگاه شهرهای شیراز و اصفهان (شهرهای مورد علاقه م + مشهد) زدم! همکارم میگه اگه قبول شی میری؟! گفتم چون قبول نمیشم زدم! گفت حالا زد و قبول شدی چیکار میکنی؟! گفتم هیچی دیگه، مستقیم میرم بهزیستی خودمو به عنوان یه بی خانمان معرفی میکنم!! (بابام اسممو از شناسنامه ش پاک میکنه!) دیروزم داشتم یه کمدی رو تمییز میکردم (برای نگهداری از کتاب های درسی که قراره به زودی بهم اهدا بشه!) که تقریبا دو سه ماهی میشه درش باز نشده!! شاید باورتون نشه اما یه سوسک زنده توش بود!! کاری نداری چجوری رفته اونجا، من موندم اینهمه مدت چجوری زنده مونده؟! حوصله ش سر نرفته؟! دلش برا خونوادش تنگ نشده؟! عجب موجودیه ها!! بی احساس! الحق که سوسکی برازنده شه! برای کنکور بعدی یه استاد پیدا کردم از بچه های موفق کنکوره امسال که گویا منو به شاگردی قبول کرده! یکم سخت گیر هست اما مهربونه! با کمک های اون برای این کنکور امید بیشتری دارم! برا خودشم آرزوی موفقیت دارم! بازم آخره ماه داره میاد و ممکنه سرمون شلوغ بشه، از الان احساس خستگی میکنم! خسته نباشم پیشاپیش!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۵ ، ۱۶:۵۷
بی نام
نمیدونم چرا آخر هر دورهمی میرسه به اینکه تو (یعنی من) چرا ازدواج نمیکنی؟! بعد شروع میکنن به سرزنش کردنم که فلانی چه ایرادی داشت جواب رد بهش دادی، چرا فلانی رو قبول نکردی و هزار تا حرف و حدیثه دیگه و درنهایت نتیجه گیریشون میشه این که لابد یکی رو دوست داری منتظری اون بیاد و من همچنان یه لبخند پهن تحویلشون میدم و سرمو میندازم توی گوشیم و خودمو با گیم های اون مشغول میکنم و میذارم تو حال خودشون خوش باشن! ولی یه چیزی بین خودمون باشه که من از دو دسته پسر بدم میاد (خودشم به شدت!) یکی اون دسته پسرا که میگن باید تیپ آنچنانی بزنی که من وقتی با تو میرم بیرون بتونم پُز بدم (شنیدم که میگما)، و یکی اون دسته که میگن باید خودتو بپوشونی (چادر سر کنی و فلان و فلان!) !! بابا مگه کوری؟! موقع انتخاب نمیبینی طرف چجوریه؟! اگه دوست نداری که خب غلط میکنی باهاش ازدواج میکنی، اگه دوسش داری پس باید با همون تیپی که هست قبولش کنی و ایراد بنی اسرائیلی نگیری!! دقیقا جوابِ ردهای منم اغلب حول همین چیزای پیش پا افتاده س (که بعدها واقعا توی زندگی مشکل ساز میشه... دیدم که میگمااا)، که این یه نمونۀ کوچیکشه، اما خب بیا اینو به اطرافیان بفهمون! اینا فقط میخوان یه عروسی باشه که بزنن و برقصن، بعدش براشون مهم نیس که طرف اصلا خوشبخت میشه یا نه... توی زندگیش شاده یا نه... اوضاعش روبه رواهه یا نه... (چقد بدم میاد از این آدما...) بگذریم... اوقاتمونو تلخ نکنیم! یه شعر برام فرستاده شده که لامصب اسم شاعرش قید نشده، خیلی به دلم نشست، اونقدری که منم دلم خواست... دیدمت لرزید دستم چادر افتاد از سرم یک نفر پرسید خوبی؟ گفتم اکنون بهترم زیر لب با اخم گفتی: "چادرت را جمع کن" خنده رو، آهسته تر گفتم: "اطاعت سرورم" عاشق این غیرت و مردانگی هایت شدم عشق پاک مرد با احساس من، شد باورم عشق تو رنگین کمان پاشیده بر دنیای من هم تو عشق اولم هستی هم عشق آخرم هرچه در انکار کوشیدم نشد ناممکن است آخرش هم عشق من! فهمید گویا مادرم کرده شاعر دختر مغرور را چشمت عزیز تا نگاهم باز کردی چادر افتاد از سرم!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۵ ، ۱۸:۲۷
بی نام
از اون دسته آدما که امتحانو خوب میدن بعد میان میگن واااای خیلی بد دادم آی بدم میاد که نگو!! دلم میخواد اونا رو به 17 قسمت مساوی تقسیم کنم! من بعده کنکور اومد اعتراف کردم که آی ایها الناس من کنکورو خراب کردم، واسه این که حرفی نیست؟! خب دیشبم که نتایج اعلام شد فک کنم دیگه باید به همه ثابت شده باشه که من چقد توی گفته هام صادقم!دیشب ساعت 11 که الناز گفت نتیجه ها اومده لامصب مگه صفحه رو باز میکرد؟! الناز گفت اطلاعاتتو بده من باز کردم میتونم برم ماله تو رو هم نگاه کنم! واقعا چه لحظۀ سختی بود اون 10 دقیقه انتظار: قبلا ها میگفتن آرایش لولو رو به هلو تبدیل میکنه من باور نمیکردم تا اینکه با چشم خودم قیافۀ واقعی و طبیعیه کسی رو دیدم که تا به اون موقع بدون آرایش ندیده بودمش!! واقعا چشمتون روز بد نبینه... این تاثیر سهمیه هم بر روی رتبه و از این صوبتا رو هم با خودم میگفتم مگه چقد میتونه باشه آخه؟! فوقه فوقش یه امتیازه دیگه!! تا اینکه امروز نتیجۀ یکی از اقوام همکارمون رو دیدم... (به اون مربع های سفید که هریک نماد یک عدد است دقت کنید!) تا اون لحظه عین خیالمم نبود ها اما بعد اون کلا روحیه مو باختم! کار ندارم سهمیه ش چی بوده، حتی با درصدایی که همش صفر بود هم کاری ندارم، حرفه من اینه که اگه هزار نفر اینجوری برن بشن دکتر، کاملا منطقیه اگه میبینیم مریض داره میمیره و دکتر نمیدونه چرا و میگه از اعصابه!! بله از اعصابه، چون اعصاب نمیذارن برا آدم که! یاد روزی که برا گزینش رفته بودم بخیر! عوض اینکه از سوادم بپرسه احکام میپرسید، بعد داشت سوالای احکام سخت تر میشد تا فهمید فلان فامیلمون شهیده سوالاشو آسون تر کرد!! اینجاس که شاعر محترم میفرماید: وطنم پاره ی تنم.... + واکنش مامانم بعد از اینکه رتبه مو بهش گفتم: "فدای سرت، ایشاا... برا سال بعد بیشتر تلاش میکنی! ناامید نشی هااااا، تو میتونی!" (عاشقتم ننه) + یه دوست قدیمی داشتم قبل از الناز، خیلی قدیمی، همیشه تو خوشی و ناخوشی کنارم بود، اما الان نیست... الان که بهش نیاز دارم نیست... شاید اگه میدونست چقد دوسش دارم تنهام نمیذاشت!! هیچوقت نتونستم بهش بگم دوسش دارم... خیلی دوسش دارم خیلی!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۵ ، ۱۶:۵۷
بی نام
از دیروز که شایعه کردن نتایج کنکور رو میخوان بدن، یه پام این دنیاس (واقعی) یه پام اون دنیا (مجازی) اونم فقط سایت سنجش!! هیشکی ندونه فک میکنه من برا چک کردن اونجا استخدام شدم که اینجوری با ذوق هی میرم بررسی میکنم ببینم چه خبر؟! این نفرات اول هم عجب ... خونی هستناااا!! حالا من با نفرات اول رشته های تجربی و انسانی و ریاضی و حتی هنر کاری ندارم!! آخه تویی که نفر اول زبان هستی چرا؟! فوقه فوقش میخوای مثه من لیسانس بگیری بذاری لب کوزه آبشو بخوری دیگه!! تو مملکت ما اونقدری که به بازیکن ذخیرۀ فلان تیمه از رده خارج شدۀ فلان روستای دورافتاده ارزش میدن، به دکتر مهندساش ارزش نمیدن چه برسه به زبان انگلیسی که ماشاا... هرکی از جاش بلند میشه میره یه آموزشگاه میزنه بعد اونی که دوتا جمله اونجا یاد میگیره فک میکنه خیلی حالیشه (که البته درست هم فکر میکنه!) خلاصه به دوستای زبانمون برنخوره اما مملکت ما جایی برای رشته های ما و اکثر رشته های انسانی نداره، البته مهندسی هاشم بیکارن ها، حالا فک نکنین من طرفه اونام! کلا من اگه پسر بودم بعده دیپلم میرفتم خدمت بعد مستقیم میرفتم دنبال شغل آزاد! الانشم که دخترا با پول ازدواج میکنن، پس مشکل ازدواجم نداشتم!! حیف که اونایی که پسرن بلد نیستن چیکار کنن! این رشتۀ ریاضی هم که کل 10 نفر اولشون پسر بودن!! بابا ایول! فقط خدا کنه اولا بهشون ارزش بدن (که بعید میدونم!)  دوما پس فردا که فارغ التحصیل شدن کاری براشون باشه ( که اینو خیلی بعید میبینم اونقدری که اصلا نمیبینم!)  وگرنه... + راستی یه توصیه هم میکنم جدی بگیرین! هیچوقت با صمیمی ترین دوستتون شوخی نکنین و اگه دوستتون هم باهاتون شوخی کرد جدی نگیرین!! مخصوصا اون دسته از دوستاتتون که سالهاس میشناسینش! یهو دیدین رفت و برنگشت! آدم یه وقتایی یه اتفاقایی براش میوفته که باعث میشه با خودش عهدهایی ببنده که اونم در نهایت باعث میشه تبدیل بشه به یه آدم خشک و مغرور!! اگه دوستای شادی در کنارتون دارین نذارین این اتفاق براشون بیوفته!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۹۵ ، ۱۴:۵۹
بی نام
امروز یکی از همکارامون  م. ق واسه ناهار دعوتمون کرده بود خونشون و جاتون خالی حسابی بهمون خوش گذشت! شما فک کنین 6-7 تا دختر شیطون و بلا (عین خودم) یه جا جمع شیم چه شووووود!! واقعا یکی از بهترین اتفاقایی بود که این اواخر برام افتاده بود! و اینگونه پذیرایی شدیم: + همچنین امروزم منه جوگیر بعد از کلی تلاش و با استفاده از وی پی ان و فیلتر شکن و نذر و صلوات و توسل به ائمه بالاخره یه کتاب pdf به حجم 400 صفحه، آموزش زبان کُره ای پیدا نموده و سپس دانلود کردم و قراره عین مونگولا بشینم اونو بخونم!! بهتون توصیه میکنم اگه به زبان انگلیسی تسلط کافی ندارین به هیچ وجه سراغ اینجور کتابا نرین! (مدیونین فک کنین میخوام سوادمو به رخ بکشم!!) خوندن این کتاب دو حُسن داره! اول اینکه من که حوصلم نمیگیره کتابای انگلیسی بخونم فلذا ممکنه یادم بره و با خوندن این کتاب از این اتفاق جلوگیری میکنم! دوم اینکه... دومیشم معلومه دیگه نیازی نیس بگم که! بیکارم خودتونین!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۵ ، ۱۶:۵۰
بی نام
از زمانی که م. پ. ن برام فیلم زده، این پسر همسایمون هارد منو گرفته و نمیده!! منم قرار بود مثلا بشینم اونا رو تو تابستون نگاه کنم، چه تابستون باحالی دارم من!! حالا دیشب خوده همین م. پ. ن داره بهم راهکار میده که چجوری برم بگم هاردمو بهم بده!! یه توصیۀ خیلی مهم هم برا دختر خانوما دارم!! از اونجایی که حتی توی تلگرام هم امنیت نداریم، از دادنه هر گونه پاسخ مثبت خودداری کنین!! بابا این پسرا کسی بهشون دختر نمیده ازدواج کنن، جدیدا برا ازدواج دست به هر کاری میزنن، و از اونجایی که صیغه رو از پشت تلفن و احتمالا از تلگرامم میشه خوند، حواستون باشه مثه من قربانی نشین!! الان من یه قربانی ام!! (الکی مثلا خیلی ناراحتم و اصلا هم برا اینجور قربانی شدن لحظه شماری نمیکردم!!)
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۵ ، ۱۵:۰۳
بی نام
اول از هر چیز روز دختر رو به خودم و دوستای دخترم و دخترایی که وبلاگمو میخونن و وبلاگشون لینک شده و کلا همۀ دخترا تبریک میگم!! وای که چقد این پسرا حسودن!! یعنی کل امروز و دیروز فقط دو تا از پسرایی که میشناختم بهم تبریک گفتن، بقیه هم گرچه میدونستن اما از حسودی لب باز نکردن یه تبریک خشک و خالی بگن، حتی داداشای خودم!! بابامم قربونش برم همین الان اومد و با کادویی که برام خریده بود حسابی سورپرایزم کرد (دقیقا همین لحظه که دارم اینو مینویسم ساعت 9:20 شب)آی لاو یو دد اما بگم از دیروز... بله دیگه دیروز چون میلاد (پسرشون) مرخصی بود به افتخار حضورش باید پیتزا و غذاهای مورد علاقه شو سرو میکردیم! آخه یه خورده بچم بد غذا هم هست و هرچیزی رو نمیخوره!! والا ننه بابام باید خدا رو شکر کنن که من از سنگ نرم تر هرچی باشه میخورم و ایراد نمیگیرم، اما نمیدونم چرا به من توجه نمیکنن (عقده ای بودن از لحنم مشخصه یا بیشتر توضیح بدم؟!) و اینکه دیروز منو میلاد دعوا کردیم ربطی به کم توجهی و حسودی نداره، یه اتفاقیه که بین هر خواهر و برادری میوفته، اصلا مشکل خانوادگیه! منم دیروز براش پیتزایی درست کردم که تهش سوخت! به جان خودم این دیگه به من ربطی نداره شانسه خودشه! امروز صبحم که رفت ساعت 6 صبح با جیغ و داد وسایلاشو جمع کرده بعد نصفه های راه یادش افتاده که منو از خواب بیدار نکرده که باهام خداحافظی کنه! هیشکی ندونه فکر میکنه داره میره سفر قندهار!! بابا داری میری همین کلانتریه بغل گوشمون دیگه! این روزا هم حس و حال هیچی رو ندارم، انگیزه هم که به کل به فنا رفته، هدف زندگیمم گم کردم، از عالم و آدمم شاکی ام و خسته، حوصله هم ندارم، مزرعه مم که هنوز یه تل خاکه! نه جوونه ای، نه نشانه ای از زندگی نه هیچی!! هیییییییی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۵ ، ۱۶:۵۹
بی نام