...follow your dreams

...follow your dreams

از وبلاگی که دوسش داشتم اسباب کشی کردم اینجا...
وبلاگ سابقم این بود:
www.chibudimchishodim.mihanblog.com
بیشتر از دو سال اونجا پست گذاشتم و خاطراتمو به اشتراک گذاشتم اما حالا بنا به دلایلی اینجام!
یه مثلا کارمندی هستم که لیسانس زبان دارم و خل شدم و میخوام دوباره کنکور بدم و به آرزویی که تو بچگیم داشتم برسم! به اینم اعتقاد دارم که ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه س، ولی خیلی با این کنار نمیام که خواستن توانستن است!

کلمات کلیدی
بایگانی

۶ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۸ ثبت شده است

من هی میخوام تو ماه رمضون گناه نکنم، غیبت نکنم اما نمیذارن! بابا به پیر به پیغمبر ما دخترا دیوونه نیستیم و با پسرا هیچ مشکلی نداریم، اونان که ما رو دیوونه میکنن! ملت روانی ان بخدا! 

اومدم خونه مامان میگه یکی واسه امر خیر زنگ زده بود... میپرسم چی کاره س؟ میگه نظامیه... با اینکه دل خوشی از این نظامی ها ندارم (بخاطر یه خواستگار سمج) اما باز دلم قنج (غنج؟!) میره واسه این شغل (عرق ملی)! گفتم بگو حتما بیان :) چند ساعت بعدش که نشسته بودیم تلفن زنگ زد! اونا کامل راجع به من، حتی تاریخ تولدم رو هم میدونستن... مامان پرسید میشه اسم آقا پسر رو بدونیم؟! خواهره گفت نه! برادرم میگه اسممو نگو! باورم نمیشه... این یارو حتی اعتماد به نفس اینو نداره که اسمشو بگه بعد میخواد یه زندگی اداره کنه و با افتخار بگه من مَردم؟! مامان که حسابی شوکه شده بود و هرچی به خواهره گفت که با یه اسم تا حالا کسی رو نخوردن، زیر بار نرفتن که اسمشو بگن! گفتم لابد اسمش خره... خجالت میکشه بگه! یعنی چیز منطقی دیگه ای به ذهنم نرسید! 

خواهره گفت ماه رمضونه و نمیخوایم مزاحم شیم و از این صوبتا، اگه میشه بیرون همو ببینیم! مامان هم از خدا خواسته گفت باشه، آقا پسر رو هم لطفا با خودتون بیارین... باز گفت نه! گفت برادرم نه که خجالتیه نمیتونه بیاد! یعنی واقعا از حرصم کم مونده بود گوشی رو از مامان بگیرم بگم اسمشو که نمیگین، قیافه شم که قرار نیست ببینیم، قراره واسه یه مفقودالاثری بیاین خواستگاری؟! شایدم قرار بود منو بگیرن برا خواهره... آره حتما همینطور بوده، وگرنه برا ازدواج که اینهمه پنهان کاری و کاراگاه بازی نیاز نیست!

+ روایت داریم که اگه اخلاق و دین خواستگار رو پسند کردین بهش دختر بدین... قربونت برم راویِ این حدیث، خودت بودی دختر به یه همچین آدم مجهول الوهیتی میدادی که ما بدیم؟! 

+ من یه آدم کاملا نرمالم... بخدا اگه کسی یه درصد هم از ذهنش بگذره که مشکل از منه عمرا ازش بگذرم! 

۱۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۳:۵۳
بی نام

مزرعه مو واسه کاشت محصول جدید حسابی آماده کرده بودم... کود داده بودم، شخم زده بودم... خلاصه آماده ی آماده بود... رفتم بذر مورد نظرمو خریدم

دریافت

(عکس ها واسه من باز نمیشه یا کلا بیان مشکل پیدا کرده؟! در هر حال روی لینک "دریافت" کلیک کنید :) )

برخلاف چیزی که انتظار داشتم مامان خیلی استقبال کرد از اینا... نه که کلا سبزیجات دوست داره، وقتی دید این بذرها رو خریدم کلی هم خوشحال شد :) پیشنهاد داد که گلدون بزرگتر بگیرم که بتونم سبزی های بیشتری توش بکارم... 

یکی از توانایی های خوبی که دارم اینه که اگه چیزی رو دوست داشته باشم میتونم با صبر و تحمل و اینا، کاری کنم که اطرافیانم هم اون چیز رو دوست داشته باشن... مثلا مامان متنفر بود از اینکه تو خونه گلدون باشه اونم اینهمه... یا میلاد از سریال های کره ای بیزار بود! اما الان هردوشون علاقه هاشونو در جهت چیزی که من میخوام تغییر دادن و شد آنچه شد :)

دیروز توی یوتیوب داشتم یکی از فیلم های اون پسر کره ای (که توی پست قبلی راجع بهش نوشتم) رو میدیدم که داشت افطار میکرد! قبل از اینکه آب رو بخوره (بنوشه) با لهجه و خیلی به سختی بسم ا... گفت! اون موقع که با دوستم زهرا رفته بودیم نمایشگاه کتاب (پست شماره 524 ) و موقع غذا خوردن دوغ رو خالی کرد رو خودش، اون شخص مجهولی که باهامون بود قبل از شروع غذا بسم ا... گفت و بعد از اون و حتی قبل از اون از هیچ احد دیگه ای (به جز خونواده م) نشنیده بودم همچین کاری بکنه تا دیروز و اون پسر کره ای و... بعد بیاین بگین کره ای ها بَدَن... من الکی عاشق کسی نمیشم...! 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۲:۳۲
بی نام

طرف توی بلاد کفر، جایی که اکثریت یا بی دین هستن یا بت پرست، علاقه ی شدیدی به اسلام پیدا کرده و کلی راجع به اسلام تحقیق کرده و الانم با اینکه مسلمان نیست تصمیم گرفته یه هفته ماه رمضون رو پا به پای مسلمانا روزه بگیره بعد پسرای ما ماه رمضون که میشه صدتا بیماری لاعلاج میگیرن و همین که عید فطر میشه به اذن خدا شفا پیدا میکنن! 

اون طرفی که راجع بهش صحبت میکردم ایشونن:

+ عجیبه که وقتی میبینم این بشر روزه گرفته یه حس خوبی بهم دست میده که خودم با روزه گرفتنم اون حس رو درک نمیکنم! 

+ کی گفته کره ای ها بَدَن؟! کره ای ها خیلی هم خوبن (حتی اگه به زور جراحی پلاستیک خودشونو قشنگ کنن) اینم یه نمونه ش... فقط یکم فاصله شون از عربستان که پیامبر اونجا دین اسلام رو تبلیغ میکرده دوره، واسه همین مسلمان نیستن، وگرنه اخلاق و رفتارشون از خیلی از مسلمان نماها بهتر و سرتره :) 

+ خدایا حتما بین کره ای ها هم مسلمون واقعی _چیزی که بین ما ایرانی ها به ندرت پیدا میشه_ وجود داره... یکی از همونا لدفا :)

+ حال میکنین چه کسایی رو پیدا میکنم؟! :))

۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۲:۴۳
بی نام

نمیدونم چقد به این طالع بینی و ویژگی های متولدین ماه های مختلف اعتقاد دارین (که من اصلا ندارم) ولی امروز میخوام بر اساس رفتارهایی که توی فک و فامیل و اطرافیانم دیدم، یکم از ویژگی های متولدین ماه ها بگم که یکم جنبه ی طنز هم داره :) اگه قراره کسی ناراحت بشه و بگه راجع به من که متولد فلان ماهم اینجوری گفتی و از این صوبتا، کلا این پست رو نخونه ازش بی نهایت ممنون میشم... 

۱۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۸:۴۷
بی نام

کلا میز کار آدم باید طوری باشه که آدم رو از کار کردن خسته نکنه و به آدم روحیه بده (چقد آدم آدم میکنم!) توی محل کار ما و روحیه؟! مگه داریم؟! 

جعبه ی دستمال کاغذی مون تموم شده بود تهش عکس گذاشتن که بچه ها (دقت کنید بچه ها) بتونن با اونا کار دستی درست کنن! از اونجایی که بچه نداریم و خواستم به میزم صفایی بدم، عکس خرسی رو از روی نقطه چین بُریدم و اینجوری گذاشتمش روی میزم...

حالا خواهر صاحب کارمون اومده میگه:" تو کی میخوای بزرگ شی؟" خودشم جواب میده :"هیچوقت!" کلی می خنده و میره! 

اون یکی همکارم اومده میگه وااای خدا منم از اینا میخوام!!! 

یکی دیگه داشت سریع رد میشد یهو ترمز کرد و گفت این دیگه چیه... چه خوشگله :) منم نگفتم قابل نداره؛ اونوقت برمی داشت اونو با خودش میبُرد و منم کلی غصه میخوردم :)

حالا این یکی دستمال کاغذیمونم تهش عکس یه خرسِ دیگه رو داره و دارم لحظه شماری میکنم تموم شه و اونو بیارم بذارم کنار این خرسیم که تنها نباشه... به نظرتون هی الکی برم دستمال کاغذی بردارم و بندازم دور که جعبه ش زودتر خالی شه، کار درستیه؟! 

+ مهیار وقتی کار اشتباهی میکنه بهش میگیم "اینکار درست نیست" اونم سریع میگه "اینکار درست هست!" فداش بشم وقتی بهم میگه عمه زهرا جون همچین نابودم میکنه که اگه بگه بمیر بهش نه نمیگم :) 

+ توی عمرم فقط و فقط از یه گیم خیلی خوشم اومد و الان تموم شده و آپدیتش هم‌ نمیاد و حوصلم خیلی سر رفته... حالا باید چیکار کنم؟! 

+ عنوان رو خیلی دوست :) خیلی جاها به درد میخوره!

۷ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۹:۵۸
بی نام

هوووف! خطر از بیخ گوشم گذشت... دستی دستی داشتم خودمو بدبخت میکردم... یعنی داشتم "بله" رو میدادمااا خدا بهم رحم کرد! بذار از اول تعریف کنم! 

آقا یکم خجالتی بود و ازمون خواستن بیرون همو ببینیم! توی یه پارکِ معروفِ نزدیک خونمون (برا خودمون معروفه وگرنه یه جای متروکه س :) ) با خواهرش و مادرش قرار بود بیاد... وقتی اومد یه نور خیره ای کننده ای داشت... قد و هیکل همونی که میخواستم، با اینکه هفت هشت سالی از من بزرگتر بود اما چهره ش شبیه پسرای بیست و پنج ساله بود، از دندوناش نمی شد گذشت... سفید و ردیف! تازه اون موقع بود که فهمیدم که اصلی ترین معیار من توی زیبایی پسرا دندوناشونه! خلاصه که همچین محو اون شده بودم که اصلا نمیفهمیدم چی داره میگه و هرچی میگفت می گفتم اره تو خوبی! از نظر من هیچ ایرادی نداشت بجز اینکه آذری زبان بود... همون طور که اون داشت حرف میزد با خودم میگفتم چه میشه کرد دیگه، توی جایی مثل تبریز که سال به سال یه دونه کره ای هم از آسمونش رد نمیشه دیگه چاره ای نیست؛ باید با یه آذری وصلت کنیم! خلاصه که داشتم از همه ی رویاها و آرزوهام دست می کشیدم و آینده مو باهاش تصور میکردم که یهو گفت خانوم حواستون هست چی دارم میگم؟! گفتم من؟! چی؟! نه! چی میگفتین؟! سرشو به نشانه ی تاسف تکون داد و دیگه هیچی نگفت! وصلت ما پنجاه درصد از طرف من حل بودااا اما گویا اینبار از طرف اونا جواب منفی بود! خب البته حق داشت... آخه کدوم پسری دلش میخواد با دختری مثل من ازدواج کنه بجز پسرای کره ای که عاشق منن؟! :) بخت من اونجاس... اینجا یا من از پسرا خوشم نمیاد یا در مواردی نادر که از دندوناشون خوشم میاد اونا از من خوششون نمیاد فوقع ما وقع... :)

+ یکم این داستان خالی بندی داشت ولی خداییش دندوناش حرف نداشت :) 

+ بی ربط: واقعا دنیای مجازی عالم عجیبیه... طرف یه عمر وبلاگشو میخوندم و خیال میکردم دختره... کاراش کاملا دخترانه بود... جدیدا فهمیدم پسر بوده!!! بعد حالا این خوبه، یکی بود اسمش پسرانه بود دختر از آب دراومده! جل الخالق! بابا شما رو به خدا با شخصیت خودتون بیاین مطلب بنویسین مگه مشکل شخصیتی دارین؟! خوبه الان یهو بگم که من یه پسر با یه عالمه ریش و سیبیلم و اسمم هم چنگیزه؟! 

۱۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۹:۵۷
بی نام