...follow your dreams

...follow your dreams

از وبلاگی که دوسش داشتم اسباب کشی کردم اینجا...
وبلاگ سابقم این بود:
www.chibudimchishodim.mihanblog.com
بیشتر از دو سال اونجا پست گذاشتم و خاطراتمو به اشتراک گذاشتم اما حالا بنا به دلایلی اینجام!
یه مثلا کارمندی هستم که لیسانس زبان دارم و خل شدم و میخوام دوباره کنکور بدم و به آرزویی که تو بچگیم داشتم برسم! به اینم اعتقاد دارم که ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه س، ولی خیلی با این کنار نمیام که خواستن توانستن است!

کلمات کلیدی
بایگانی

34. میگویم تا بلکه متذکر شوید...

سه شنبه, ۵ آبان ۱۳۹۴، ۰۵:۴۲ ق.ظ
عرض شود خدمتتون که دیروز داشتم از سرکار برمیگشتم که تقریبا نصفه های راه بودم که یه صدای خش خش شنیدم! (البته قبلش اینو بگم که مسیر من دو قسمته، یه قسمتش مغازه دارا هستن که همیشه شلوغه، یه قسمتش یه زمین خالی هست که سال هاس بدون هیچ صاحبی افتاده و نه ساختمانی میسازن نه چیزی و همیشه هم خلوته، الان داستان توی همون جای خلوته!) یواش پشت سرم رو نگاه کردم اما چون کامل برنگشتم چیزی ندیدم، گفتم شاید بادی بوده یا چیزی، اما یکم جلوتر دیدم دوباره همون صدای خش خش نایلون میاد! دوباره یکم سرمو برکردوندم ببینم آدمی پشت سرم هست یا نه، بازم چیزی ندیدم... کم کم داشتم میترسیدم، یکم سرعتمو که بیشتر کردم دیدم یه پسربچه ی شیطون سوار بر دوچرخه یجوری آروم آروم پشت سر میومد که من ندیدمش، اومد از بغلم رد شد! و تا جلوی خونمون پا به پای من اومدم و منو از تنهایی درآورد، احتمالا خودشم دوست نداشت تنها بره این مسیر رو! منم بخاطر اینکه منو دوبار ترسونده بود بدون اجازه ازش عکس گرفتم تا عبرتی شود برای سایرین! اما بگم از حس و حال امروزم... همیشه دوست داشتم بچه ی آرومی باشم، از اون درسخونا که یه گوشه میشینن و ساعت ها بی وقفه درس میخونن... اما متاسفانه درسخون بودم اما نه از اونا که روزانه بیست ساعت بخونه، حتی واسه سخت ترین امتحانا هم که آخرش بیستی نوزدهی چیزی میشدم هیچوقت بیشتر از بیست دقیقه نمیتونستم وقت بذارم، یعنی مغزم نمیکشه یه مطلب رو بعد از فهمیدنش دوبار بخونم! یا مثلا دوست داشتم وقتی میریم مهمونی یا جایی بگم اه این چیه؟ من اینو نمیخورم، اما متاسفانه توی هر مهمونی عین قحطی زده ها میوفتم رو غذا و با چه به به و چه چهی تناول میکنم! حتی همیشه دوست داشتم روح آرومی مثه کاسپر داشته باشم اما فک کنم روح من مثه یکی از اون سه تا خبیث ها بشه! اما... اینا رو گفتم که مقدمه ای باشه واسه گفتن بزرگترین آرزوم! اینکه وقتی بارون میاد شلوار و چادر من گِلی نشه!! بارها واسه امتحان انواع مدل های کفش و شلوار رو امتحان کردم اما هیچکدوم افاقه نکرد تا اینکه فهمیدیم عروس راه رفتن بلد نیس گویا!! خلاصه حسرت به دلم مونده یه قطره بارون بیاد، اصلا زمین یکم نم برداره اما شلوار من کثیف نشه!! درد بزرگیه هاااا!!+ جواب نوشت:دوستان عزیزی که کامنت خصوصی میفرستین آخه من چجوری جواب بدم بهتون؟ (مخصوصا آقای میم توکلی!!) خب برادر من، من یهویی همینجوری بیام جواب بدم نمیگن این دختره داره با خودش حرف میزنه؟! نمیگن قاطی کرده؟ اونوقت جواب خواستگارهای احتمالی رو که بخاطر جواب های بی سوال من ممکنه بپرن رو کی میده؟!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۸/۰۵
بی نام

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.