...follow your dreams

...follow your dreams

از وبلاگی که دوسش داشتم اسباب کشی کردم اینجا...
وبلاگ سابقم این بود:
www.chibudimchishodim.mihanblog.com
بیشتر از دو سال اونجا پست گذاشتم و خاطراتمو به اشتراک گذاشتم اما حالا بنا به دلایلی اینجام!
یه مثلا کارمندی هستم که لیسانس زبان دارم و خل شدم و میخوام دوباره کنکور بدم و به آرزویی که تو بچگیم داشتم برسم! به اینم اعتقاد دارم که ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه س، ولی خیلی با این کنار نمیام که خواستن توانستن است!

کلمات کلیدی
بایگانی

159. یک روز بدون درس!!

جمعه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۵:۱۳ ب.ظ
دیشب رفته بودیم خونۀ داداشم، یعنی از بعد از ظهر رفته بودیم و شب که چه عرض کنم، بامداد ساعت 2 برگشتیم! درسته که توی تلگرام خیلی منتظرم بودن که آنلاین بشم اما هیشکی یه پیام هم نداده بود که ببینه من کجام! البته منم اینجوریم ها، مثلا الناز نیاد نت بنا رو بر این میذارم که یا نتش تموم شده یا حوصله نداره و نیومده، خودم که سراغی ازش نمیگیرم، انتظاری هم نداریم کسی از من سراغ بگیره! بگذریم! دیشب نمیدونم این عروسمون چجوری غذا درست میکنه که من هروقت میرم اونجا غذا زیاد میخورم! قدیما عروس آشپزی بلد نبود یه سوژه ای میشد که خواهر شوهرا بهش سرکوفت بزنن و خلاصه واسه غیبت کردن ها بهونه داشته باشن، چیه این عروسه ما همۀ کاراشو خوب انجام میده و مام چیزی واسه غیبت پیدا نمیکنیم و حوصله مون سر میره!! خودم عروس خوبی میشم که نه خونه داری بلدم، نه آشپزی نه هیچی! قشنگ سرگرمی میشم واسه خونوادۀ همسرم که صبح تا شب پشت سر من حرف بزنن و منم از همینجا و همین لحظه حلالشون میکنم!(یعنی اینقد خوبم ها) بله داشتم میگفتم که اونقد غذا خورده بودم که قسم خوردم واسه جبران امروز رو بدون سحری روزه بگیرم!! و (تف به ریا) نه تنها موفق شدم بلکه شاید باورتون نشه چون خودمم باورم نمیشه، اصلا احساس گشنگی هم نکردم با اینکه 17-18 ساعت هیچی نخورده بودم!   خلاصۀ کلام دیشب (بخونین بامداد ساعت 2 به بعد) که اومدیم دیگه من خوابم نمیبرد که! رفتم یه سر تلگرام ببینم در نبوده من چند نفر اقدام به خودکشی کردن که بحمدا... همه سالم و سلامت بودن! اما در همین اثناء که یکی از دوستام (همونی که دیروز مقاله های ترجمه شده شو بهش تحویل دادم) دیدم آنلاینه و داشتیم باهم گپ دوستانه میزدم ( کاری ندارم با اونی که توی یه گروهی داشتم باهاش بحث میکردم نصفه شبی!) که دیدم یه دختری نمیدونم از کدوم گروه بود و از کجا پیداش شد، اومد پی ویمو ازم اجازه خواست که عکس پروفایلمو اونم بذاره برا پروفایلش! درسته اجازه گرفتنش ادبشو نشون میداد اما خب یکمم جای تعجب داشت! یه عکسی که هیچ نام و نشانی از مالک اون نداره مثلا کسی به جز من بذاره برا پروفایلش من میخوام برم بگم چرا گذاشتی؟! فوقش رفتم و گفتم نهایتا طرف میگه به تو چه و بلاکم میکنه دیگه... جز این، اتفاق دیگه ای نمیوفته که! اما همۀ اینا به کنار، خوشم اومد که به عکس پروفایل آدم توجه میشه! (البته من خودم زیاد به عکس ها توجه دارم ها!) چند وقت پیش هم یه عکس غمگین و عاشقانه و بدون هیچ دلیلی و صرفا واسه اینکه خوشم اومده بود گذاشتم و قریب به 10-15 نفر از دوستام حتی اونایی که سالی یبارم باهاشون چت نمیکنم اومدن گفتن دلمون گرفت عوضش کن و عکس های خنده دار بذار!! یعنی تا این حد منو بی غم میدونن!! اگه یه روزی من جلوی عالم و آدمم بخاطر غم هام زار بزنم بازم هیشکی باور نمیکنه و ممکنه به گریه هامم بخندن حتی و به قول صاحب کارمون بهم میگن " گریَـتَم بهت نمیاد!!"
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۲/۳۱
بی نام

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.