...follow your dreams

...follow your dreams

از وبلاگی که دوسش داشتم اسباب کشی کردم اینجا...
وبلاگ سابقم این بود:
www.chibudimchishodim.mihanblog.com
بیشتر از دو سال اونجا پست گذاشتم و خاطراتمو به اشتراک گذاشتم اما حالا بنا به دلایلی اینجام!
یه مثلا کارمندی هستم که لیسانس زبان دارم و خل شدم و میخوام دوباره کنکور بدم و به آرزویی که تو بچگیم داشتم برسم! به اینم اعتقاد دارم که ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه س، ولی خیلی با این کنار نمیام که خواستن توانستن است!

کلمات کلیدی
بایگانی

210. روتین!

جمعه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۵، ۰۶:۲۷ ب.ظ
نمیدونم چرا آخر هر دورهمی میرسه به اینکه تو (یعنی من) چرا ازدواج نمیکنی؟! بعد شروع میکنن به سرزنش کردنم که فلانی چه ایرادی داشت جواب رد بهش دادی، چرا فلانی رو قبول نکردی و هزار تا حرف و حدیثه دیگه و درنهایت نتیجه گیریشون میشه این که لابد یکی رو دوست داری منتظری اون بیاد و من همچنان یه لبخند پهن تحویلشون میدم و سرمو میندازم توی گوشیم و خودمو با گیم های اون مشغول میکنم و میذارم تو حال خودشون خوش باشن! ولی یه چیزی بین خودمون باشه که من از دو دسته پسر بدم میاد (خودشم به شدت!) یکی اون دسته پسرا که میگن باید تیپ آنچنانی بزنی که من وقتی با تو میرم بیرون بتونم پُز بدم (شنیدم که میگما)، و یکی اون دسته که میگن باید خودتو بپوشونی (چادر سر کنی و فلان و فلان!) !! بابا مگه کوری؟! موقع انتخاب نمیبینی طرف چجوریه؟! اگه دوست نداری که خب غلط میکنی باهاش ازدواج میکنی، اگه دوسش داری پس باید با همون تیپی که هست قبولش کنی و ایراد بنی اسرائیلی نگیری!! دقیقا جوابِ ردهای منم اغلب حول همین چیزای پیش پا افتاده س (که بعدها واقعا توی زندگی مشکل ساز میشه... دیدم که میگمااا)، که این یه نمونۀ کوچیکشه، اما خب بیا اینو به اطرافیان بفهمون! اینا فقط میخوان یه عروسی باشه که بزنن و برقصن، بعدش براشون مهم نیس که طرف اصلا خوشبخت میشه یا نه... توی زندگیش شاده یا نه... اوضاعش روبه رواهه یا نه... (چقد بدم میاد از این آدما...) بگذریم... اوقاتمونو تلخ نکنیم! یه شعر برام فرستاده شده که لامصب اسم شاعرش قید نشده، خیلی به دلم نشست، اونقدری که منم دلم خواست... دیدمت لرزید دستم چادر افتاد از سرم یک نفر پرسید خوبی؟ گفتم اکنون بهترم زیر لب با اخم گفتی: "چادرت را جمع کن" خنده رو، آهسته تر گفتم: "اطاعت سرورم" عاشق این غیرت و مردانگی هایت شدم عشق پاک مرد با احساس من، شد باورم عشق تو رنگین کمان پاشیده بر دنیای من هم تو عشق اولم هستی هم عشق آخرم هرچه در انکار کوشیدم نشد ناممکن است آخرش هم عشق من! فهمید گویا مادرم کرده شاعر دختر مغرور را چشمت عزیز تا نگاهم باز کردی چادر افتاد از سرم!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۵/۲۲
بی نام

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.