...follow your dreams

...follow your dreams

از وبلاگی که دوسش داشتم اسباب کشی کردم اینجا...
وبلاگ سابقم این بود:
www.chibudimchishodim.mihanblog.com
بیشتر از دو سال اونجا پست گذاشتم و خاطراتمو به اشتراک گذاشتم اما حالا بنا به دلایلی اینجام!
یه مثلا کارمندی هستم که لیسانس زبان دارم و خل شدم و میخوام دوباره کنکور بدم و به آرزویی که تو بچگیم داشتم برسم! به اینم اعتقاد دارم که ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه س، ولی خیلی با این کنار نمیام که خواستن توانستن است!

کلمات کلیدی
بایگانی

244. من و کتاب هام و خاطراتشون!

جمعه, ۱۶ مهر ۱۳۹۵، ۰۳:۱۲ ب.ظ
همسایمون یه خواهر زاده داره که امسال اولین سالی بود که کنکور میداد، از اون خر خونای در نوع خودش! رشته ش ریاضی بود و انصافا هم رتبه ش به حدی خوب بود که دانشگاه تبریز یا تهران حتما رشتۀ خوبی قبول میشد، اما ایشون عشق زبان داشت!! موقع انتخاب رشته پیش هر مشاوری رفته بود همه شون گفته بودن حیفه با این رتبه توی ریاضی، بری زبان بخونی، و البته حیف هم بود! تا اینکه میاد از من (به عنوان پیشکسوت در زبان) مشاوره بگیره! منم بهش همۀ خوبی ها و مخصوصا بدی های این رشته رو گفتم، همۀ اون چیزایی رو که اگه اون سالها به من میگفتن دیگه عمرا سراغ زبان میرفتم، اما پاشو کرد توی یه کفش که من زبان دوست دارم! آخرش تسلیم شدم گفتم باشه برو ولی بعد از 4 سال اگه خدایی نکرده مثه من مجبور شدی بری جایی کاملا غیر مرتبط با رشته ت کار کنی نگی کسی نبود اینا رو بهم بگه ها!! همینجوری وایساد تو روم گفت من زبان رو دوست دارم (قابل توجه خودم و جناب معلوم الحال: آدم باید اینجوری رشته شو دوست داشته باشه!) !! گفتم موفق باشی!! حالا همون رشته و گرایش من (زبان و ادبیات انگلیسی) از دانشگاه تبریز قبول شده و اینقد خوشحال بود که تمام کتاب های درسی و کمک درسیشو به من داد!! چند روز پیش داشتم با خودم فکر میکردم که اونهمه کتاب که واسه دانشگاه خریده بودم و الان به دردم نمیخوره و همینجوری توی انباری داره خاک میخوره رو ببرم بدم به همون خواهرزادۀ همسایه مون که مطمئنا به درد اون خواهند خورد! همین که رفتم بهش پیام بدم دیدم اون جلوتر از پیام داده که فلانی کتابای درسیت مونده؟! (مثه این قضیۀ دل به دل بزرگراه داره و اینا!) خلاصه جونم براتون بگه که امروز صبح (منی که جمعه ها صبح بکُشن زود از خواب بیدار نمیشم!) رفتم انبار قریب به 31 تا کتاب براش پیدا کردم (شما شاهد باشین) !! خداییش من با هر کدوم از این کتابا زندگی کردم هااا! توی همه شون اینقدی با دوستام چت کردم که وقتی میخوندمشون قشنگ صحنه ش یادم میومد (اما اصلا درسا یادم نمیومد راجع به چی بودن!)!! بعد از 4 سال که قراره این کتابا بهم پس آورده بشه، خدا میدونه چه اتفاقایی ممکنه افتاده باشه! فقط امیدوارم تا اون موقع شما و این وبلاگم پابرجا باشین که یه مروری بکنیم از این روزی که من با کتابای عزیزتر از جونم وداع کردم!!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۷/۱۶
بی نام

نظرات  (۳)

۰۶ آبان ۹۵ ، ۱۸:۴۸ خواهر زاده همسایه
من عاشق زبانم تا آخر عمر!چه شه مگه؟
پاسخ:
چیزیش نیست گلم... خیلی هم خوبه موفق باشی ایشاا....
۰۶ آبان ۹۵ ، ۱۸:۴۷ خواهر زاده همسایه
ممنون زهرا جون!
پاسخ:
فدات شم
۱۷ مهر ۹۵ ، ۱۷:۲۸ محدثه بانو
منم خاطرات گفتگوهای بین کتابارو بیشتر از درسا یادمه:))
ی وختاییم کتاب دیگ پرمیشد تو برگه مینوشتیم!تاریخ و ساعتم میزدیم:)
اصن دانشگاه و مدرسه با همین چیزاش خاطره انگیز میشه:)وگرنه کیو دیدی ک از درس و مطالب علمی خاطره داشته باشه؟؟؟؟:))))
پاسخ:
گفتگوها توی کتابا اصلا خودش یه واحد درسیه! آره من توی یه پستم اون کاغذها رو نشون دادم چون هنوزم دارمشون والاااااااااااااااااااا

ارسال نظر

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.