...follow your dreams

...follow your dreams

از وبلاگی که دوسش داشتم اسباب کشی کردم اینجا...
وبلاگ سابقم این بود:
www.chibudimchishodim.mihanblog.com
بیشتر از دو سال اونجا پست گذاشتم و خاطراتمو به اشتراک گذاشتم اما حالا بنا به دلایلی اینجام!
یه مثلا کارمندی هستم که لیسانس زبان دارم و خل شدم و میخوام دوباره کنکور بدم و به آرزویی که تو بچگیم داشتم برسم! به اینم اعتقاد دارم که ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه س، ولی خیلی با این کنار نمیام که خواستن توانستن است!

کلمات کلیدی
بایگانی

256. حسش نیست! :|

پنجشنبه, ۶ آبان ۱۳۹۵، ۰۷:۰۳ ق.ظ
آخرین باری که از سرکار پست گذاشتم برمیگرده به سال پیش (یعنی میخوام بگم الان از سرکار مراحمتون میشم)!! چه زود گذشت، آخه حسش نیست حرفامو از سرکار بنویسم! اما دیگه مجبورم، حالا چرا مجبورم  نمیدونم دقیق، ولی فک کنم بخاطر اینه که عصرا که میرسم خونه تا یکم استراحت کنم و درس بخونم و برم تلگرام و چت کنم دیگه وقت تموم میشه و (به قول امیر مسعودی) عملا باید بیخیال پست گذاشتن توی وبلاگ بشم و بعد میام میبینم ای دل غافل چند روزه که پست نذاشتم! اصلا این روزا واسه هیچی حسش نیست، نه که بخوام بگم پاییزه و از این مزخرفا، ولی خب هر روز صبح بیای و یکی تمام انرژیتو جذب کنه دیگه حالی به آدم میمونه؟! احوالی به آدم میمونه؟! (بحثش مفصله و توی یه پست رمزدار به زودی - اگه حسش باشه- خواهم نوشت!) بگذریم... + میدونستین توی تبریز اصلا پاییز تعریف نشده؟! ما تبریزی ها مستقیم از تابستون میریم زمستون، اصلا اینقد هوا سرده که من شبا زیر دو تا پتو و چسبیده به بخاری میخوابم، بعد مامان میگه بیا پتوی منم بکش روت اگه خیلی سردته! + اگه میدونستم  درس خوندن اینقده سخته، زمان ابتدایی که توی اوج بودم خدافظی میکردم ازش!! شما فرض کنین الان میشینم یه صفحه ریاضی (همین ریاضی خودمون، دودوتا چهارتا) تمرین میکنم، سرمو بلند میکنم میبینم عــــه سه چهار ساعت گذشته!! تازه الان درک میکنم که نفرات برتر کنکور چجوری میگن ما روزانه 13-14 ساعت درس میخونیم، من یه صفحه تمرینم 3 ساعت طول بکشه، خو چهار صفحه تمرین میشه 12 ساعت! آخه قبلاها این مدلی درس میخوندم که کتابو باز میکردم، میگفتم اینو که بلدم، اینم که اینجوری حل میشه بیخیال، اینم که بیاد فوقش جواب نمیدم، بعدش میدیدم مثلا ریاضی سال سوم رو عرض 10 دقیقه خوندم و انتظار داشتم رتبۀ توپ بیارم (زهی خیال باطل!) ولی الان که به خودم سخت میگیرم همچین مغزم گاهی ارور میده! + همون دوست و همکارم ف. گ که چند روز پیش تولدش بود امروز برا سفره دعوتمون کرده، همۀ همکارا رو با مادراشون و منو با خواهرم (چون مامان نمیتونه بیاد!). + م. پ. ن رفته کلاس زبان ثبت نام کرده! این بزرگترین توهینه به من!! منه استاد، با اینهمه سابقۀ درخشان تدریس رفیقش باشم و ضعف زبان داشته باشه هیچ، جلوی چشم من بره کلاس زبان ثبت نام کنه! خداییش شما جای من بودین با همچین رفیقی بهم نمیزدین؟!( نه میدونم نمیزدین، چون منم نمیزنم)این پست به دلم نمیشینه باید اصلاح بشه!! coming soon....
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۸/۰۶
بی نام

نظرات  (۲)

عالی... من کشته مرده ریاضی خوندنت شدم اصن:-))
پاسخ:
خودمم بهش علاقه پیدا کردم یهویی دکتر!
یادش بخیر یه زمانی من و الی جونتون کورس داشتیم سر کامنت اول شدن
اما الان چی؟
چارتا بچه مچه ریختن اینجا شلوغش کردن

دوما رفیقتو عوض نکن
چایی تو عوض کن
چایی تو گوزل کن
پاسخ:
اینا بچه نیستن و همه شون دکترن، الی هم نمیدونم دیگه چرا افتخار نمیده!!

ارسال نظر

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.