...follow your dreams

...follow your dreams

از وبلاگی که دوسش داشتم اسباب کشی کردم اینجا...
وبلاگ سابقم این بود:
www.chibudimchishodim.mihanblog.com
بیشتر از دو سال اونجا پست گذاشتم و خاطراتمو به اشتراک گذاشتم اما حالا بنا به دلایلی اینجام!
یه مثلا کارمندی هستم که لیسانس زبان دارم و خل شدم و میخوام دوباره کنکور بدم و به آرزویی که تو بچگیم داشتم برسم! به اینم اعتقاد دارم که ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه س، ولی خیلی با این کنار نمیام که خواستن توانستن است!

کلمات کلیدی
بایگانی

264. پستی بدون عکس! :D

جمعه, ۲۱ آبان ۱۳۹۵، ۰۶:۴۴ ق.ظ
دیروز پنجشنبه بود... میدونم میدونین، لابد اینم میدونین که امروز جمعه س؟! اما دیگه اینو نمیدونین که من بازم مثه هفتۀ پیش مرخصی گرفته بودم که با مهیار بازی کنم... همینطوری که مهیار بغلم بود نمیدونم چاقو روی زمین چیکار میکرد که رفت تو پام و کفِ پام از دو جا به شدت زخم شد و از دیروز تا حالا دارم لنگان لنگان راه میرم!! خدا کنه تا فردا خوب بشم وگرنه چجوری برم سرکار؟! (میخواستم عکسشو بذارم اما چون دیدنِ پای نامحرم گناه داره، نمیخوام خواننده های ذکور رو به گناه بندازم!) بهتون نگفته بودم... سه شنبه که رفته بودم دانشگاه م. پ. ن ازم خواسته بود که برم از یکی از مسئولین سوالی بپرسم (در رابطه با مدرکش) و وقتی بهش زنگ زدم واااای باورتون نمیشه، اولش نشناختم! یعنی عرض دو ماه آدم لهجه ش اینقد عوض میشه؟! فک کنم دیگه کم کم ترکی حرف زدن هم یادش بره، شایدم یکم بعد دیگه منو نشناسه (یعنی تا این حد!) بهش میگم بابا تو که لهجه ت اینجوری نبود ، تُرک بودی اصیل، چرا به این روز افتادی... چپ چپ نگام میکنه! دروغ میگم بگین دروغ میگی! از الناز بگم براتون، ماشاا... دختر روز به روز قد میکشه، داره به خدا میرسه، هر چی میخوره هم به طول میده هم به عرض! میگفت چاق شده هاا اما باورم نمیشد تا اینکه خودم با چشمم دیدم! دیروز که نرفته بودم سرکار، یکی از همکارام زنگ زده یه ساعتی که با هم حرف زدیم بهم گفت که برای ماه بعد صاحب کارمون یه برنامه ای قراره بذاره که هم به نفع منه، هم به نفع همکارم، هم به نفع خوده صاحب کار! امیدوارم این برنامه انجام بشه، اگه بشه به سمع و نظرتون میرسونم! دو تا کارتون دانلود کردم، فیلم هم زیاد دانلود کردم و نگاه نکردم اما لامصب از کارتون نمیتونم بگذرم، حالا نمیدونم امروز چجوری درس بخونم که به کارتون نگاه کردنم لطمه نزنه! یه همکلاس داشتیم تو دانشگاه، خیلی دختر خوب و شوخی بود، توی تبریز تئاتر کار میکرد، چند باری هم واسه تئاتراش دعوتمون کرده بود (ما که دوستاش بودیم رایگان میشد برا ما) اما هر بار نمیشد بریم، امروز یعنی همین نیم ساعت پیش توی شبکۀ استانی (سهند) یکی از سریال هاشو دیدم، یاد اداهاش افتادم کلی خندیدم، دلمم تنگ شد براش البته! (محض اطلاع برای اونایی که تبریزی هستن: سریال طاهره.... نقش سولماز)
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۸/۲۱
بی نام

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.