292. بازاریابی شبکه ای!
یه هفته پیش میلاد اومده بود مرخصی و امروز صبح رفت! توی این مدت ازش خواستم بره برا همکارم که ازم مخروط میخواست، مخروط بچینه بیاره! اونم دستش درد نکنه 4 تا از اون خوشگلاشو برام آورده بود و منم یکیشو برداشتم و سه تا شو بردم برا همکارم! چشمتون روز بد نبینه!
آقا بقیۀ همکارا ریختن رو سرم که مام مخروط میخوایم! حالا من موندم که چیکار کنم، از اون طرف میلاد اولتیماتوم داده بود که دیگه نمیره همچین کاری بکنه، از این طرف دلم نمیومد به همکارام نه بگم! فقط بهشون قول دادم که اگه مخروطا خودشون روی زمین بیوفتن حتما براشون میارم!
دیروز که با آبجی داشتیم برمیگشتیم خونه، گفتیم خودمون بریم به درختا یه سرکی بکشیم شاید چیزی اونجا گیرمون اومد (مثلا مخروطی افتاده باشه پایین یا روی شاخه های نزدیک باشه!) دیدیم شاخه های پایین مخروط های کوچولویی هست که حتی باز هم نشدن! با بی رحمی کَندیمشون! شنیده بودم که اگه اونا رو بذاریم جای گرم خودشون باز میشن! آوردیم گذاشتیمشون روی بخاری باورتون نمیشه چه سرو صدایی راه انداخته بود! بعد دیدیم یواش یواش داره برگاشون باز میشه! و الان دقیقا این شکلی ان:
این جلوییه هنوز خوب باز نشده ولی دقت کنین اون عقبیا خوب باز شدن!
آقا چیزی راجع به نتورک مارکتینگ (یا بازاریابی شبکه ای) میدونین؟! شاید یه چیزایی راجع به شرکت های هرمی شنیده باشین، چیزای مثبت یا منفی! اما باید به عرضتون برسونم که من دو سال پیش اونجا کار میکردم! خیلی ناراضی بودم، هم از محیطش، هم از رفتاراشون و هم از جنس هایی که مجبورمون میکردن بخریم! چند روز پیش شنیدم که پسر خالم شهاب رفته توی همون شرکت اما توی یه تیم دیگه عضو شده! منم طبق اطلاعات زیادی که از اونجا داشتم خیلی سعی کردم قانعش کنم که بیاد بیرون، تقریبا قانع شده بود، فقط دنبال یه بهونه بود که اینکارو بکنه! ازم خواست به عنوان نفری که مثلا میخواد عضو اونجا بشه برم اونجا بعد یه بهونه ای بتراشم و شهاب هم همونو بهونه کنه و بیاد بیرون! دیروز بعد از کار ساعت 4 شهاب اومد دنبالمو رفتیم اون شرکته کذایی! از همون اول که واردش شدم گفتم اینجا زمین تا آسمون با اونجایی که من میرفتم فرق داره! صحبت هاشونو هم که گوش کردم، با محصولاتشونم که آشنا شدم، دیدم نه این تیم هم بهتره، هم این شرکت توی این دو سال پیشرفت خوبی داشته! گفتم شهاب تو هم وقتشو داری هم پولشو! من بهت میگم این شرکت الان اوضاعش خوبه میتونی اونجا کار کنی و اگه خوب کار کنی حتما پیشرفت میکنی!
بعد از اونجا یه سر رفتیم به مرکز فروش لاله پارک... یکم گشتیم و خوش گذشت و جاتون خالی! جالب اینجاس، شب که برگشتم خونه، بابام میبینه صدای پسر میاداااا حتی نمیپرسه اون کیه! یعنی روشنفکری تو خونۀ ما موج میزنه!:D