...follow your dreams

...follow your dreams

از وبلاگی که دوسش داشتم اسباب کشی کردم اینجا...
وبلاگ سابقم این بود:
www.chibudimchishodim.mihanblog.com
بیشتر از دو سال اونجا پست گذاشتم و خاطراتمو به اشتراک گذاشتم اما حالا بنا به دلایلی اینجام!
یه مثلا کارمندی هستم که لیسانس زبان دارم و خل شدم و میخوام دوباره کنکور بدم و به آرزویی که تو بچگیم داشتم برسم! به اینم اعتقاد دارم که ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه س، ولی خیلی با این کنار نمیام که خواستن توانستن است!

کلمات کلیدی
بایگانی

343. دمپایی ها!

چهارشنبه, ۲۰ دی ۱۳۹۶، ۰۲:۴۹ ب.ظ

امروز الناز امتحان داره! خب که چی؟ دارم مقدمه چینی میکنم! چون امروز الناز امتحان داره، دیشب یه سلام و علیک کردیم و منم برا اینکه مزاحمش نشم سریع از تلگرام اومدم بیرون! با خودم گفتم من که روزانه میخوام دو سه ساعتی وقتمو اختصاص بدم به نت، الناز فوقش نیم ساعت باهام حرف بزنه، چقد برم اینستا و با حسرت خوشبختی ظاهری مردم رو لایک گفتم، لذا تصمیم گرفتم برم یکم وبگردی کنم تا بلکه حالم جا بیاد! توی گشت و گذار بودم که توی یکی از پست های وبلاگ جدید الکشفی دیدم که نویسنده ی وبلاگ مذکور گویا حواسش نبوده و با دمپایی از سرکار برگشته خونه! یاد دمپایی های محل کار خودمون افتادم، آره آره همینا که تو عکس میبینین! اینا رو اینجوری نبینین هااا سر اینا گاهی دعوا میشه! 

قضیه ی این دمپایی ها بر میگرده به دو سه سال پیش! اون موقع تبریز از اول مهر برف رو زمین بود تاااااااا خوده فروردین! مثل الان نبود که حتی هوا سرد هم نیست که دستمون ترک برداره و به مامانمون نشون بدیم و اونم قربون صدقه مون بره که! خانومه صاحب کارمون یه روز پیشنهاد میده به ما که این طرف میز کار میکنیم دمپایی بپوشیم تا حداقل بخاطر اینکه کفشامون گِلی میشه زمینه این طرف میز کثیف کاری نشه! از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون، اون موقع ها من علاقه ی خاصی داشتم به پوشیدن جورابایی که کمه کم یکی از انگشتام ازش بیاد بیرون واسه هواخوری! وقتی این پیشنهاد رو شنیدم استرس تمام وجودمو گرفت که خدایا خودمو آبرومو سپردم به خودت! درسته اون حرف در حد یه پیشنهاد  موند اما تقریبا همه همکارا ازش استقبال کردن جز من! تافته ی جدا بافته ای بودم از اول! از اون موقع که یکی دو سالی میگذره خیلی سعی کردم به جورابام اهمیت بدم، واسه همین این روزا که گاهی یکی از همکارا توی مرخصی میشه و دمپاییش بدون صاحب میمونه، سر اینکه کی اون دمپایی رو بپوشه بین منو آبجی (که همکاریم) دعوای شدیدی میشه! آخرش هم توافق بر این میشه که اینبار که یکیمون پوشیدیم دفعه ی بعد اون یکی بپوشه، اما دفعه ی بعد هم دوباره روز از نو روزی از نو! 

اون روزایی که دمپایی نوبت من میشه وقتی دارم برمیگردم خونه به نصفه های راه که میرسم یه نگاهی میکنم ببینم دمپایی ها رو درآوردم یا نه، اگه روزی بر حسب اتفاق خدایی نکرده زبونم لال، گوش شیطون هم کر و چشمش کور به حق پنج تن، دمپایی پام بمونه و یادم بره کفشامو بپوشم همون روز زنگ میزنم و استعفا میدم و تا دو سال و هفت ماه و بیست و یک روز اون طرفا آفتابی نمیشم!  والسلام

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۱۰/۲۰
بی نام

نظرات  (۱)

😅
پاسخ:
😆

ارسال نظر

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.