...follow your dreams

...follow your dreams

از وبلاگی که دوسش داشتم اسباب کشی کردم اینجا...
وبلاگ سابقم این بود:
www.chibudimchishodim.mihanblog.com
بیشتر از دو سال اونجا پست گذاشتم و خاطراتمو به اشتراک گذاشتم اما حالا بنا به دلایلی اینجام!
یه مثلا کارمندی هستم که لیسانس زبان دارم و خل شدم و میخوام دوباره کنکور بدم و به آرزویی که تو بچگیم داشتم برسم! به اینم اعتقاد دارم که ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه س، ولی خیلی با این کنار نمیام که خواستن توانستن است!

کلمات کلیدی
بایگانی

520.بی ربط ها!

چهارشنبه, ۱۸ مهر ۱۳۹۷، ۱۰:۵۱ ب.ظ

بی ربط نوشت:

+ زمان کارشناسی من که اوج وبلاگ نویسی بود، یه وبلاگ کلاسی داشتیم که چندتا از خودشیفته های کلاسمون اومده بودن یه نظر سنجی ترتیب داده بودن، که مثلا آمار بگیرن که خوشگلترین دختر و پسر کلاس کیه و خوشتیپ ترین کیه و مهربون ترین و اینا... البته ترم دوم بودیم و هنوز خیلی از اخلاق گند هم خبر نداشتیم... از این کارشون خیلی بدم میومد، بدم میومد چون مطمئن بودم حتی یه نفر هم توی هیچکدوم از این گزینه ها اسم منو نمیاره! چرا؟ چون پیش دخترای صد قلم آرایش کرده ی کلاسمون و اونایی که (اون موقع تا حد امکان که حراست اجازه میداد) مانتوهای کوتاه و چسبناک و مدل موهای عجیب غریب داشتن، من واقعا صفر بودم! از طرفی چون از اون دخترا بودم که از پسرای کلاسمون بدم میومد و حتی بهشون سلام هم نمیکردم معلوم بود که از نظر اخلاقی هم رای نمیارم! از اون زمان همیشه تو این فکر بودم که واقعا ماها خوشگلی آدم ها رو از روی چیشون قضاوت میکنیم؟! فقط ظاهره آراسته و مدل مو و چشم و ابروها؟ تا اینکه دوتا سریال از یه نفر دیدم که چهره ی معمولی داره! توی سریال اولی نقش خیلی بدی داشت... دلم میخواست آخر فیلم بمیره، ازش متنفر بودم! توی سریال بعدی نقش یه آدمی رو داشت که خیلی مهربون و وفادار بود... اونقدر خوشم ازش اومد که وقتی به قیافه ش دقت میکردم میدیدم همچینم قیافه ش بد نیست! بدبختیه ما اینجاس که بدون اینکه اخلاق واقعی کسی رو بدونیم از روی قیافه ش تصمیم میگیریم باهاش چجوری رفتار کنیم! خوشگل باشه، خوب رفتار میکنیم.... زشت باشه (از نظر خودمون) کلا آدم حسابش نمی کنیم... واقعا چرا؟! 

+ قدیم دخترایی که ازدواج میکردن پسره میگفت من دوست دارم چادر سر کنی! الان میگن دوست ندارم چادری باشی! نظرشون متین، ولی اینکه جدیدا تو اینستا دیدم که یکی از دوستام که سفت و سخت چادرشو میچسبید و میگفت فقط مرگ میتونه اینو ازم جدا کنه، حالا بعد از ازدواجش، بعد از گرفتن مدرک ارشد (واقعا چی داره این مدرک؟!) حتی موهاشو رنگ کرده گذاشته بیرون، برام خیلی جالب بود! من کاری ندارم با اونایی که به زوره خونواده هاشون چادر سر میکنن، اما تویی که ادعات میشه انتخاب خودت بوده چرا اینقد زود نظرت عوض شده؟! انسان های عجیبی هستیم! 

+ از بی هدفی ای که این روزا دارم و دارم رنج می کشم از این بابت، رو آوردم به کتاب خونی! کتابی که به پستم خورده "سه شنبه ها با موری" هست که راستش خوشم نیومد! نه که قشنگ نباشه، قشنگه اما اگه از بدبختی ها و سختی های موری فاکتور بگیریم یه جورایی انگار از آموزه های دینی ما تقلب کرده و پیام هایی رو میخواد منتقل کنه که ما از ائمه هامون یاد گرفتیم اما بهشون اهمیت نمیدیم! حالا چون یه آمریکایی اومده اونا رو به بیان دیگه گفته شده شاهکار... آره شاهکاره، اما برا اونا...! فک کنم نصف و نیمه ول کنم خوندن این کتابو... به من نیومده خوندن کتاب های متفرقه... خوندن کتاب های درسی ولو خیلی تکراری رو ترجیح میدم! 

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۷/۰۷/۱۸
بی نام

نظرات  (۱۰)

۱۲ دی ۹۷ ، ۱۱:۳۷ راهی به سوی نور
سلام
 خیلی وقت ها برام پیش اومده که مثلا یه همکار یا دوست رو من هرگز فکر نکردم زشته، ولی وقتی عکسش رو خانواده دیده گفته چه زشته!!! و من بازم به نظرم زشت نیومده، چون میشناختمش و اخلاقش مورد تاییدم بود.
و بر عکسش...


با پی نوشت دومتون هم درباره کتاب به شدت موافقم.
از بین کتاب های داستانی که خوندم سه تاش به نظرم عالی بودن، نه آبی نه خاکی، امپراتور عشق، قیدار
اگه فرصت داشتید امتحان کنیدشون....
پاسخ:
درود بر شما
واقعیت هم همینطور... چه بسا کسایی هستن که بخاطر اخلاقشون ما اونا رو زشت یا زیبا میبینیم در حالیکه ممکنه کسی که اونا رو نمی شناسه نظرش کاملا خلاف نظر ما باشه! 

خیلی ممنون بابت معرفی کتاب... در اسرع وقت حتما میخونمشون :)
سلام تبریزلی گوزل قیز :)
وبلاگت را از وبلاگ نسرین پیدا کردم و کلی ذوق زده شدم دخترهای همسن و سال همشهری ام را میخوانم. ماشالله بهتون :*
والا من فک کنم شبیه اون دوست چادریتان باشم و پستت مرا برد به این سوال که اگر من همکلاسی های دانشگاهم را ببینم چطور میشود؟ چه فکری در مورد منی می کنند که چهار سال لیسانس را سفت و سخت چادری بودم و ذره ای آرایش نمیکردم و الان گاهن دلم میخواهد روسری ام را باد ببرد؟
راستش را بگویم برایم اهمیتی نداشت چه نظری دارند همان سالها هم که آنها در رژلب و مانتوی چسبان در حال دلبری بودند برایم مهم نبود که من چادری بینشان غریبه ام. چادر جنگ من با خودم بود. در حالی که از یک خانواده ی بشدت مذهبی بودم و از ده سالگی مجبورم کرده بودند که چادر سر کنم و من تمام دوران مدرسه در حال فرار ازش بودم در آستانه ی ورود به دانشگاه چادر پناهم شد. دلم میخواست زن متفاوتی باشم اما نه شبیه عروسک های بزک شده صرفن. فکر میکردم اگر جراتش را دارم باید بی هیچ آرایشی بروم دانشگاه و آن غربت را تحمل کنم. از یک طرف هم همیشه فکر میکردم هر چه مذهبی تر باشم به خدا نزدیکترم پس چه راهی بهتر از قربانی نفس ام! می دانستم پایم را به دانشگاه که بگذارم عاشق میشوم ( و شدم) اما چادر پوشیدن هوس رقابت با سایر دخترها و دلبری برای معشوق را از سرم می اندازد. خب من همه ی اینها را تجربه کردم  و از پس همه شان برآمدم. و یک روز حس کردم برای بیان خودم دیگر به چادر احتیاجی ندارم. و یک روز دیگر دیدم همانطور که از نگاه هیز مردان عصبانی میشوم از نگاه زن ستیزانه ای که مرا فقط در پوشش می پسندد تا مبادا جنس مرد به گناه بیفتد هم عصبانی ام. هر دویش به یک اندازه توهین آمیز و تضعیف کننده بود. برای همین روسری معنایش را برایم از دست داد. طبعن هیچ کدام این توضیحات را به همکلاسی های قدیمم نمی دهم اما فکر کردم بهتر است برای تو بنویسم. شاید تو هم جواب سوالت را پیدا کنی :)
پاسخ:
سلام عزیز دل...
چقد قشنگ تمام دوران دانشگاهیتو توی یه متن کوتاه خلاصه کردی... من احساس میکنم شاید چون تو رو از بچگی مجبور به کاری کرده بودن که خودتم دلیل انجام اونو نمی دونستی باعث شد حس کنی که چادر (یا پوشش) یه جورایی توهین محسوب میشه... منی که این نوع پوشش رو خودم به دلایلی انتخاب کردم (هیچ اعتقادی به این ندارم که میگن یادگار مادرمونه و اینا... چون زمان حضرت زهرا اصلا چادری وجود نداشت و اینا حرفهای بی خوده که تحویلمون میدن) از پوشیدنش لذتم رو میبرم اما دوست ندارم منو بخاطر چادرم قضاوت کنن که اره چون این چادریه حتما دختر خوبیه! نه من اصلا هم دختر خوبی نیستم و توی رویاها و اهدافم چیزهایی میخوام و دوست دارم که به ذهن حتی جلف ترین دختر (از لحاظ پوشش) نمیرسه... 
به هر حال از اینکه خیلی راحت درباره ی خودت نوشتی ازت خیلی ممنونم... :)
۱۹ مهر ۹۷ ، ۱۸:۳۶ محسن رحمانی
دنیا دنیا عجیبیه .
پاسخ:
بله خیلی عجیبه!
۱۹ مهر ۹۷ ، ۱۷:۴۷ احوال نویس
بیین نمیشه این طوری گفت ممگنه طرف یه تایمی یه چیزی رو قبول داشته باشه یه تایمی نه.
حداقل دوستت تکلیفش الان معلوم شده با خودش من احتمالا پست بعدیم در مورد مذهبی های دانشگاه(مذهبی نما البته!!) باشه:)))
پاسخ:
بله همه این حق رو دارن که توی هر برهه ی زمانی افکارش رو تغییر بده، منم خودم مانتویی بودم بعدها تصمیم گرفتم چادری شم، ولی هیچ وقت ادعایی نداشتم که مثلا اون زمان بگم که عمرا چادری شم، یا الان بگم میمیرم ولی از چادرم جدا نمیشم! دوست من خیلی ادعا داشت... اینش اعصابمو خورد میکنه! 
۱۹ مهر ۹۷ ، ۱۴:۱۳ جناب منزوی
امروزه طوری شده که هر کسی با هر پوششی کارهای عجیب انجام میده و کلاً ملاک نباید ظاهر طرف باشه گرچه باید ظاهر رو هم درست کرد.
پاسخ:
حرفتونو قبول دارم ولی متاسفانه همیشه ملاکمون اول ظاهره!  
۱۹ مهر ۹۷ ، ۱۲:۱۴ پرتو کیانی
ببخشید یکم غلط غلوط نوشتم نظر قبلی رو...
می خواستم سریع بنویسم یکم بی دقتی شد...
خخخخ...:))
پاسخ:
نه خیلی هم خوب بود... ممنون :)
۱۹ مهر ۹۷ ، ۱۲:۱۲ پرتو کیانی
واقعاااا چ حرص درآره که انطوری یه دفعه اینطوری ول کرد چادرشوو.....!!!!!!!


واقعا ما داریم ملت رو براساس چی قضاوت میکنیم وازشون بدمون میاد ویا حتی خوشمون میاد...؟!
پست جالبی بود:)
پاسخ:
آره منم خیلی شوکه شدم که یهو ۱۸۰ درجه افکارش تغییر کرد! 

ممنون:)
سلام علیکم :)
اون سالها من اعتقادم این بود که هیچ کدوم از پسرهای همکلاسی مون گزینه ی مناسبی برای برقراری ارتباط نیستن! البته الان میفهمم که اشتباه فکر می کردم، شاید هم چند سال پیش که وقتی آقای میم از بهترین دوستم خواستگاری کرد فهمیدم که چقدر ما درباره شون اشتباه فکر می کردیم.
ما دخترهای تبریزی خیلی مغرور بودیم. اغلب پسرهای کلاس مون به جز دو نفر شهرستانی بودن، مام به نگاه از بالا به پایین بهشون داشتیم متاسفانه. برعکس ما، دخترهای شهرستانی خیلی باهاشون عیاق شده بودن، دخترهای تبریزی با اینکه از شهر بزرگتری اومده بودن و سطح خانوادگی بالاتری نسبت به اغلب شهرستانی ها داشتن، ولی خیلی اهل آرایش و لباس های ناجور و دوست پسر گرفتن نبودن. یعنی میتونم به جرات بگم ما چهار نفر جزو بچه مثبت ترین دخترهای کلاس بودیم. ولی هیچ وقت کسی بهمون نگفت که چقدر خوبیم، چقدر قابل ستایش هستیم، چقدر خوبه که خودمون رو توی محیط دانشگاه گم نکردیم، هیچ وقت کسی نگفت که ما به انتخاب درست تون احترام میذاریم. درسته که ارتباط سالمی با اغلب پسرهای همکلاسی داشتیم و حتی با چند نفرشون بعد از دانشگاه ارتباط پیامکی و  تلفنی، ولی باز هم کسی به این مهم اشاره نکرد.
ولی من الان که دارم سی سالگی رو پشت سر میذارم و منطقی به اون سال ها فکر میکنم میبینم این نقص هم در دخترها بوده هم پسرها، به ماها یاد داده بودن از جنس مخالف فرار کنیم، من توی 22 سالگی بلد نبودم بدون تپش قلب، بدون خشک شدن دهنم با یه پسر، حرف معمولی بزنم، در حالی که در حضور 50- 60 نفر بهترین کنفرانس رو ارائه می کردم، بلد نبودم ابراز محبت کنم، بلد نبودم طوری باشم که در کنار حفظ حریم، حرمت و نجابت، ارتباط برقرار کنم، چون فکر میکردم هیچ وقت به این ارتباط نیازی نخواهم داشت، چون دوستام هستن و من هیچ وقت تنها نخواهم بود. ولی الی بلد بود، هر چند کم و ناشیانه، ولی دلبری کردن یه چیز لازمه برای دختر که متاسفانه به ماها یاد ندادن، نگفتن که نجابت با رفتار دخترانه ی نرم داشتن هیچ منافاتی نداره، میتونی هم چادرت رو حفظ کنی هم آدم دوست داشتنی باشی، حتی اگر آرایش نکرده باشی. چقدر حرف تو دلم بود .....
پاسخ:
و علیکم السلام :)
راست میگی منم همچین اعتقادی داشتم که مناسب من نیستن و دلیلم هم این بود که همه شون دو سال (و یا بیشتر) از من کوچیکترن! نمیگم ازشون فرار میکردم اما چون خودمو بزرگتر میدونستم فک میکردم باید خشن تر و سردتر باهاشون رفتار کنم که البته اشتباه میکردم!
ما تقریبا 10 نفر دختر تبریزی بودیم و بقیه (سی جهل نفر) شهرستانی بودن که اوضاع همه ی دخترامون شبیه به هم بود! به جرات میتونم بگم که با حجاب ترینشون یکی من بودم و دوتا دختری که نامزد بودن! (حالا اون زمان من حتی چادری هم نبودم) و بخاطر همین محبوبیتم خیلی کمتر بود و اخلاقم هم این شرایط رو بدتر میکرد! ترم های اخر که سعی کردم روابطم رو با بچه ها بهتر کنم باز هم کسی بخاطر این ارتباط سالمی که باهاشون داشتم ازم تعریف نکرد، حتی میتونم بگم شاید از این ارتباط سالم خوششون هم نمیومد و میخواستن منم مثل بقیه باهاشون شوخی کنم و بیرون برم و برای خاطر اونا ارایش کنم و از این کارها! در واقع اون موقع ارزش ها داشت عوض میشد و الان تقریبا 180 درجه عوض شده و دیگه دخترایی مثل ما هیچ محبوبیتی ندارن!
قبول دارم که به ماها حس زنانگی رو یاد ندادن اما باور کن این نسل جدید با این همه عشوه هم وضعشون بهتر از ما نیست! اگه فقط به ما نجابت رو یاد داده باشن، به این نسل عشوه گری و تن فروشی رو یاد دادن که خیلی بدتر از شرایط ماست! کلا ما توی هیچ نسلی توی آموزش به دخترامون که چجوری باید با بقیه رفتار کنن موفق نبودیم و ضعف داشتیم و داریم! یا از این طرف بوم میوفتیم یا از اون طرف!
۱۸ مهر ۹۷ ، ۲۳:۳۵ ابوصامد رضوان
واقعا خدا عاقبتمونو به خیر کنه

منم اتفاق های عجیب زیاد می بینم

که در شان بیان کردن هم نیست

به نظرم بیشتر ماهواره مقصره

همه چی رو عادی کرده

خدا مارو حفظ کنه
پاسخ:
بله حق با شماست!
ماهواره و رسانه ها هم کم تاثیر ندارن!
۱۸ مهر ۹۷ ، ۲۲:۵۸ بابای نرگس
نوع پوشش برای بعضی پسرها مهمه
برعکس این گزینه ای که شما میگید رو هم ما دیدیم.
یه همکلاسی داشتیم که هرروز با یه پسربود و کلی رنگ عوض می کرد.
اما وقتی شوهر کرد، چادری شد...
البته شوهرش هیچکدوم از اون پسرهای دانشگاه نبود
پاسخ:
بعضی ها که نه، فک کنم برا همه شون به نوعی مهمه! اونم نه فقط پوشش، کلا ظاهر مهمه!

چه زندگی جالبی داشت دختره :)

ارسال نظر

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.