...follow your dreams

...follow your dreams

از وبلاگی که دوسش داشتم اسباب کشی کردم اینجا...
وبلاگ سابقم این بود:
www.chibudimchishodim.mihanblog.com
بیشتر از دو سال اونجا پست گذاشتم و خاطراتمو به اشتراک گذاشتم اما حالا بنا به دلایلی اینجام!
یه مثلا کارمندی هستم که لیسانس زبان دارم و خل شدم و میخوام دوباره کنکور بدم و به آرزویی که تو بچگیم داشتم برسم! به اینم اعتقاد دارم که ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه س، ولی خیلی با این کنار نمیام که خواستن توانستن است!

کلمات کلیدی
بایگانی

556. نصیحت ممنوع!

جمعه, ۲۳ فروردين ۱۳۹۸، ۰۸:۵۶ ب.ظ

از چند وقت پیش شرایطشو بررسی میکردم و می گفتم خوبه دیگه... هم شغلش خوبه، هم وضع اقتصادیش، هم زمان هایی که میره سرکار، هم خونواده ی کم جمعیتی دارن، هم فرهنگی ان و هزار و یک تا شرایط خوب دیگه تا اینکه امروز قرار شد بیان خونمون! تا امروز ندیده بودمش... کلی تصویر و چهره ازش ساخته بودم... اصلا شبیه اونی نبود که فکرشو میکردم... با اینهمه فکری که کرده بودم و سعی کرده بودم خودمو قانع کنم که بابا تو هم بالاخره باید ازدواج کنی، وقتی دیدمش دلم حتی یه کوچولو هم نلرزید، هرچی به حرفاش گوش میکردم که ببینم بجز شرایطی که ازش میدونستم از وجود خودش هم چیزی پیدا کنم که همونو بگیرم و واسه علاقه مند شدن بهش از اون ویژگی استفاده کنم چیزی پیدا نکردم... با خودم فکر کردم چطوریه که آدم میتونه یکی رو ندیده و فقط با خوندن حرفاش و نوشته هاش بهش علاقه پیدا کنه اما با کسی که اونو دیده و باهاش حرف هم زده و شرایط خیلی خوبی هم داره، نمیتونه ارتباط احساسی برقرار کنه... آدم های عجیبی هستیم واقعا... 

هروقت یکی که شرایطش رو می پسندم و احتمال میدم (حتی یک درصد) شاید این قسمتم باشه ترس تمام وجودمو میگیره... شاید مسخره به نظر بیاد اما حس کسی رو پیدا میکنم که قراره بره بمیره و قراره حسرت تمام آرزوهام به دلم بمونه... مخصوصا وقتی که طرف به هیچ وجه به دلم نشینه... این شرایط خیلی آزار دهنده س... کاش میشد یکی بود...

+ دو روز پیش بعد از اینهمه سال بالاخره یه دونه تار موی سفید توی موهام پیدا کردم و یهو از خوشحالی جیغ زدم... خیلی دوست دارم موهایی رو که توشون موی سفید هست که فقط موی میلاد اینجوریه و منو آبجی و داداش حسرت موهاشو می کشیم :) خلاصه که پیر شدم و نیامدی...

+ شفاف سازی: اون خواستگارم از بلاگرها نبود؛ من فقط مثال زدم که مثلا چجوریه که من خودم از نوشته های یکی خوشم میاد و احساس میکنم از خودشم خوشم میاد، اما این بیچاره خواستگاره با هزارتا ترفند و حرفهای قشنگ هم نتونست راهی توی دلم باز کنه! 

+ خیلی با خودم کلنجار رفتم که این پست رو رمز دار کنم، نکنم، بالاخره چیکار کنم... دلیلشم این بود که واقعا دلم نمیخواد نصیحت بشنوم! جونِ خودتون اگه سنتون از من کمتره به هیچ وجه سعی نکنین مثلا در حق من لطف کنین و نظرمو عوض کنین، چون اولا نمیتونین، دوما با این کارتون ابدا در حق من لطف نمی کنین و فقط عصبیم میکنین... با تشکر :)

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۸/۰۱/۲۳
بی نام

نظرات  (۱۵)

نخواستیم بابا همونو جواب بده شوهر کن. والله به قرآن  پس‌فردا میتُرشی میندازی گردن من :)))
پاسخ:
دیگه دیر گفتین... من همون نصیحتتون رو پذیرفتم :)
سلام
هنوز وقت داری. همه چی به وقتش....
یه روزی، یه جایی، تو یه همچین شرایطی، یاد یه آدمی میفتی که بهت گفت: هنوز وقت داری. همه چی به وقتش.... بعد به خودت میخندی و میگی: چقدر فحشش دادم این مهدیِ فلان فلان شده رو با این تِزِش. چقدر دهنمو کج کردمو اداشو درآوردم و گفتم: هنوز وقت داری. همه چی به وقتش......
پاسخ:
یعنی واقعا فک میکنین من همچین واکنشی نشون میدم؟! اتفاقا خیلی هم کیف میکنم وقتی یکی بهم میگه هنوز وقت داری... چون اینجوری با خیال راحت هی خواستگار رد میکنم و یاد کسی میوفتم که بهم میگفت هنوز وقت داری همه چی به وقتش :))
با اینکه گفتی نصیحت ممنوع ولی من نصیحت میکنم تو زندگیه شخصیت ناخنکم میزنم ببینم کی میخواد جلومو بگیره    قوداااااااااااااااااااااااااااااا
پاسخ:
تو آزادی هرکاری دوست داری بکن والا کسی جلوتو نمیگیره :))
من از دست تو به ستوه آمده ام.نمیدونم چرا یه احساس مسئولیت قوی هم دارم برای مزدوج شدنت.زیر فشار له میشم لعنتی بفهم
پاسخ:
ای جانم... اگه یه ذره از احساس مسئولیت تو رو پسرا داشتن الان جامعه مون بهشت بود :)
اصلا بامن حرف نزن
پاسخ:
:)) سعی میکنم اما قول نمیدما :))
خب اول باید ببینی کسی میاد منو بگیره یا نه :|
اگر کسی پیدا نشد اونوقت من میام می گیرمت :دی : ))
پاسخ:
اومدی و نسازی! میدونستم تو هم دلمو می شکنی :(((
شکسته نفسی می کنی : )
غصه نخور فوقش خودم میام می گیرمت ^_-
پاسخ:
بیا بگیر دیگه... الان دارم غصه میخورماااا ببین موهامم سفید شده :(
شانس؟؟
چه خوش خیالی دختر
کی گفته داشتن خواستگار بیانی از خوش شانسیه؟
پاسخ:
خب همینکه طرف منو ندیده عاشقم بشه کلی خوش شانسیه :) چون اگه ببینه به شکر خوردن میوفته :)) در این حد متواضعم هااا :))
سلام 
خواستگارتون از بلاگرهاست ؟ 
ردش کنید نه اون رو وابسته ی خودتون کنید نه زندگی خودتون رو از حالت عادی خارج کنید 

پاسخ:
سلام... نه نه خواستگارم از خواننده هاس... فک کنم از کامنت جناب قدح بد برداشت شده :) 
وابسته که نیستیم... یه خواستگاریه کاملا سنتی بوده... :)
بالاخره لباس بدوزیم؟:دی
حالا کی هست آقا داماد بگید بریم شیرینی بگیریم.
پاسخ:
بدوزین کسی چه میدونه :))

داماد اگه اهل قلم (بیان)بود که دیگه غمی نداشتم :))
۲۳ فروردين ۹۸ ، ۲۱:۴۰ - نازَمبَر💛
آقا ترسناکه واقعا! 
ازدواج ، خواستگار ، و به طور کل زندگی!!
پاسخ:
زیادی ترسناکه... مخصوصا پسرا از همه ترسناکترن!
فردی که امروز دیدی و اومد خاستگاری از بلاگراست؟؟؟

پاسخ:
نه بابا... من از این شانسا ندارم که دختر :))
سلام :)
از بچه های بیانه ؟

دوتا موی سفید که دلیل پیری نیس!
پاسخ:
سلام و درود بر شما :)
اگه خواننده های وبلاگ ها رو هم بیانی در نظر بگیریم میشه گفت تقریبا بله :)

پیر شدم دیگه :)
چقدر منطقی و احساسی. یعنی چقدر خوب منطق رو با احساس قاطی کردین.
آفرین.
ولی بیشتر بهش فرصت بده.
(گناه داره...)
بند دوم رو خوب درک می کنم، بازم آفرین...
پاسخ:
بیشتر فرصت دادن فقط باعث میشه به هم عادت کنیم... محبت و به دل ننشستن اگه همون اول نیاد دیگه نمیاد... :(

ممنونم :)
من این حس رو اون اوایل که تازه خواستگار میومد برام داشتم، الان دیگه آبدیده شدم، دلیلش اینه که مجازی ها رو درست نمی‌شناسیم، رویایی فکر می کنیم راجع بهشون
پاسخ:
من اوایل کلا هیچ حسی نداشتم و خیلی راحت رد میکردمشون، اما الان بخاطر یه سری مسائل دیگه این کار چندان راحت نیست :(

ارسال نظر

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.