...follow your dreams

...follow your dreams

از وبلاگی که دوسش داشتم اسباب کشی کردم اینجا...
وبلاگ سابقم این بود:
www.chibudimchishodim.mihanblog.com
بیشتر از دو سال اونجا پست گذاشتم و خاطراتمو به اشتراک گذاشتم اما حالا بنا به دلایلی اینجام!
یه مثلا کارمندی هستم که لیسانس زبان دارم و خل شدم و میخوام دوباره کنکور بدم و به آرزویی که تو بچگیم داشتم برسم! به اینم اعتقاد دارم که ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه س، ولی خیلی با این کنار نمیام که خواستن توانستن است!

کلمات کلیدی
بایگانی

580. سفر بی ثمر...!

پنجشنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۸، ۰۹:۴۶ ب.ظ

 ما یه استادی داشتیم که من اصلا دوسش نداشتم و همین دوست نداشتن رو توی فیسبوکم نوشته بودم، نگو همون استاد توی لیست دوستام بوده و من نمیشناختمش، ترم آخر که شدیم برای دومین بار استادمون شد و یهو تو سالن منو با اسمم صدا زد و گفت میشه باهات حرف بزنم؟ تعجب کردم که چطور اسممو یادش مونده، رفتم اتاقشو ازم پرسید چرا از من خوشت نمیاد، گفتم چون از روش تدریست خوشم نمیاد... روشش و کلی برنامه های درسی رو بخاطر همین حرف من عوض کرد و تونست نظر منو نسبت به خودش تغییر بده! 
هفته ی پیش زهرا (دوست و همکار سابقم توی آموزشگاه) پیام داد که میخواد بره پیش استاد راهنماش و اون کسی نبود جز همون استاد ما! گفتم هرطوریه برنامه ی کاریمو ردیف میکنم که بتونم ببینمش... قرار بود یکشنبه بریم که کنسل شد و چهارشنبه خواستیم بریم که اونم نشد و در نهایت امروز تصمیم گرفتیم که بریم! آموزشگاهش توی شهرک سهند (با ماشین حدودا نیم ساعت فاصله  داره از تبریز) بود و نه من تا حالا رفته بودم اونجا نه زهرا... یه جعبه شیرینی گرفتیم و رفتیم... خیلی راحت تونستیم اونجا رو پیدا کنیم اما وقتی رسیدیم چون یه ساعت دیر کرده بودیم کلی منتظرمون شده بود و دیگه گذاشته بود رفته بود... ما موندیم و یادداشتی که برامون گذاشته بود و یه جعبه شیرینی! وقتی زهرا بهش زنگ زد و گفت که منم باهاشم، در عین ناباوری بعد از اینهمه سال هنوز هم منو یادش مونده بود... فک کنم تنها دانشجویی بودم که نه تنها پاچه خواریشو نکردم که نمره بهم بده، خیلی هم رک بدون ترس از نمره ازش انتقاد کردم؛ مگه میشه همچین دانشجویی رو فراموش کرد؟! 

موافقین ۵ مخالفین ۰ ۹۸/۰۶/۲۸
بی نام

نظرات  (۶)

چه استاد با وجناتی..کاش کره ای بود!

پاسخ:
کاش حداقل میرفت مدرکشو از کره میگرفت (مدرکشو از هندوستان گرفته بود) :))

عمراً بشه چنین دانشجوی شجاعی رو فراموش کرد :)

حال و احوال تبریز چطوره؟، شما خوبی ان شاءالله؟ :)

امیدوارم حالتون خوب باشه

پاسخ:
پس فک نکنم حالا حالا ها فراموش بشم :)
تبریز که هواش از خیلی وقت پیش سرد شده :) منم الحمدا... خوبم :)
ان شاءا... حال شما هم خوب باشه :)

وااای چ استرسی گرفتی اون لحظه که فهمیدی استاده خونده...نه؟ من بودم سکته می کردم...0_0

پاسخ:
یکم بد شد ولی خب به سختی تونستم شرایطو کنترل کنم... شانس آوردم بهش توهین نکرده بودم :)) 

میانسال بود؟ آخه چنین تغییری از یه استاد پیر بعیده. جوان باشه هم بعیده. هر دوشون غرور دارن و نمی‌پذیرن بهشون بگیم بالای چمشون ابروئه.

پاسخ:
اره میانسال بود و البته مجرد :)) 
باید قیافه ی مدیرگروهمونو که پیره میدیدی وقتی داشتم از خودش انتقاد میکردم... اصلا حرفی برا گفتن نداشت! 

معمولا خیلی از اساتید این طور دانشجوها رو با ۹.۷۵ می ندازن.

پاسخ:
منم همچین فکری میکردم اما منطقی تر از این حرفا بود! :)
۲۸ شهریور ۹۸ ، ۲۱:۴۹ شارمین امیریان

سلام.

منم اون دانشجوهام که مستقیما و منطقی ازم انتقاد می کنند رو دوست دارم. =)

پاسخ:
سلام
باید منو موقع تسویه حسابم میدیدین! راجع به تمامی اساتیدمون پیش مدیر گروهمون خیلی رک تمام نظرات مثبت و منفیمو گفتم! حتی بهش گفتم شما استاد ادبیات انگلیسی هستین، ما هم دانشجوی ادبیاتیم اما برنامه ریزیهاتون اینقد غلط بود که توی این هفت ترم حتی یک بار هم شما استاد ما نشدین! 

ارسال نظر

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.