...follow your dreams

...follow your dreams

از وبلاگی که دوسش داشتم اسباب کشی کردم اینجا...
وبلاگ سابقم این بود:
www.chibudimchishodim.mihanblog.com
بیشتر از دو سال اونجا پست گذاشتم و خاطراتمو به اشتراک گذاشتم اما حالا بنا به دلایلی اینجام!
یه مثلا کارمندی هستم که لیسانس زبان دارم و خل شدم و میخوام دوباره کنکور بدم و به آرزویی که تو بچگیم داشتم برسم! به اینم اعتقاد دارم که ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه س، ولی خیلی با این کنار نمیام که خواستن توانستن است!

کلمات کلیدی
بایگانی

عاشق کشاورزی ام! یکی از فانتزی هام اینه که یه مزرعه داشته باشم، یا یه یاغ، یا ته تهش یه باغچه ی نسبتا بزرگ که هرچی دوست دارم توش بکارم! پدربزرگ خدابیامرزم (مادری) یه حیاط داشت از اون قدیمی ها با یه عالمه باغچه که حتی حوض وسط حیاط رو هم باغچه کرده بود و هر میوه ای به ذهنتون برسه اونجا کاشته بود و با چه علاقه ای به تک تکشون می رسید! حیاط پر از بود از گیلاس و آلبالو و انجیر و سیب و هلو و انگور و فندق و به و گوجه و همه نوع سبزی! سند و مدرکش توی عکس ها و فیلم هامون هست! فک میکنم این علاقه به کشاورزی رو از اون خدابیامرز به ارث بردم! 

خونه مون آپارتمانیه و حیاط نداریم، از آپارتمان متنفرم! پارسال توی یه گلدون کوچولو لوبیا کاشتم و قد کشیدن و قد کشیدن اما نمیدونم چی شد که یهو خشک شدن! امسال دیگه تصمیم گرفتم چیزی بکارم که هم بشه تو آپارتمان پرورش داد اونو، هم شرایط نگهداریش طوری نباشه که نیاز به هوای بیرون داشته باشه و توی خونه هم محصول بده! بعد از کلی تحقیق فهمیدم که توت فرنگی مناسب ترین گیاهه! با چندتا کارشناس کشاورزی صحبت کردم و گفتن با بذر توت فرنگی هم میتونم شروع کنم اما چون تجربه ی اولمه و قراره با برگ و بوته و شرایط توت فرنگی آشنا بشم بهتره از نشاء یا نهال شروع کنم! 

امروز با مامان رفتیم توی یکی از این گلخونه ها که نهال و خاک مناسب رو تهیه کنیم، گلدون رو هم که از قبل آماده کرده بودم! رفتیم دیدیم کوچیکترین نهالش این بود

بقیه دیگه میوه هاشون قرمز هم شده بودن، من فقط توت فرنگی نمیخوام که، میخوام مراحل رشدشو از نزدیک ببینم! ایشاا... میوه های این برسه چندتا از دونه هاشو می کارم و مرحله به مرحله عکساشو با توضیحات می نویسم که هم خودم فراموش نکنم و هم اگه کسی دوست داشت اونم مزرعه ی (!) توت فرنگی داشته باشه همراه با من شروع کنه! 

از اون گلدون کوچیک انتقال دادم به این گلدون بزرگ که دست و بالش باز باشه واسه بزرگ شدن و اینا... 

+ خیلی ذوق دارم! 

۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۶ ، ۲۰:۰۳
بی نام

دو سال پیش بود فک کنم که یکی از پسرای فامیل زنگ زد که دستم به دامنت من زبان سوم دبیرستان رو افتادم و حالا موقع امتحاناس و بیا کمکم کن یاد بگیرم! منم همون روز حس انسان دوستانه م گل کرد و با مامان رفتیم خونشون! گفتم خب کتاب رو بیار ببینم چیا بلدی! گفت هیچی! گفتم شوخی نکن دیگه حداقل ضمایر رو بلدی دیگه، گفت نه! گفتم امتحانت کی هست حالا؟ گفت فردا صبح ساعت ۸! گفتم مارو گرفتی؟؟ یه سال درس نخوندی انتظار داری ظرف یه ساعت فول بشی زبانو؟ گفت یه پیشنهاد دارم، اگه من از رو ورقه عکس بگیرم تو تلگرام برات بفرستم جواباشو بهم میگی؟ گفتم امتحان نهاییه، عمرا بتونی، ولی بتونی چرا که نه (تقریبا مطمئن بودم نمیتونه، زمان ما گردنمونم می شکست نمیتونستیم سرمونو بلند کنیم، بر حسب اون زمان امکان نداشت بتونه!)! گفت میتونم.... و متاسفانه تونست و درس های بعدیشو هم به همین ترتیب پاس شد! میدونم کار منم اشتباه بوده اما فقط هدفش دیپلم بود، با دیپلم هم کسی دکتر مهندس نشده که ضرر جانی یا مالی به کسی بزنه، از طرفی تو دانشگاه ها اوضاع تقلب افتضاح تره، حالا کاری با سهمیه ای های بیسواد ندارم! یه نمونه از تقلب دانشگاهی رو همین امروز با چشم خودم دیدم شمام ببینین بد نیست:

طرف سوالا رو حل میکرده عکس میگرفته برای شخص توی جلسه میفرستاده، منتها این دیگه تقلب نبود، قشنگ کپی برابر اصل بود! پیشنهاد میکنم اون دوستمون سر جلسه یه پرینتر با خودش ببره که دیگه زحمت نکشه اونا رو بنویسه، همینجوری تند تند پرینت بگیره از جواب های دریافتی و ضمیمه ی ورقه کنه!

شنیدم جریان پایان نامه ها هم اینجوری کپی پیستی شده جدیدا! بعد میگیم تحصیل کرده هامون سواد ندارن دقیقا به همین متقلبین بر میخوره! 

+ توی ویترین یه اسباب بازی فروشی دو سه هفته س چشمم بدجور یه عروسک رو گرفته بود، امروز بالاخره مال من شد! خیلی دوسش دارم... مخصوصا که سال ۹۷ ساله سگه! کاش ازش یکم وفاداری یاد بگیرن بی وفاها!

یکم عصبی هست اما حداقل جاندار نیست که پاچه بگیره :)

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۶ ، ۱۹:۲۷
بی نام

امروز از صبح رفته بودیم خونه ی خالم اینا! اونجا از دهن خالم خبری شنیدم که بدجور حالم گرفته شد، کاش هیچوقت نمی فهمیدم چه اتفاقی افتاده! واسه اینکه عمق ناراحتی منو بفهمین تصور کنین خبر دادن یکی که دوسش داشتین ازدواج کرده! درسته خبری که شنیدم این نبود، ولی عمق دردش در این حد بود! اگه الان این اتفاق افتاده فقط باعثش حرف مردم بود! درسته من همیشه میگم حرف مردم برام هیچ اهمیتی نداره اما گاهی اثرشو میذاره، گاهی واسه منم پیش اومده که بخاطر ترس از حرف مردم و اطرافیان اشتباهاتی کردم که این خبری که شنیدم و بابتش اینهمه ناراحت شدم بخاطر کار اشتباه من بود که اون کار رو فقط و فقط بخاطر حرف مردم انجام دادم! حیف که نمیتونم زیاد توضیح بدم اما زود قضاوتم نکنین و نگین که نه حرف مردم نباید مهم باشه، چون واقعا مهم هست، هرکی بگه نیست دروغ گفته! توی جامعه زندگی میکنیم که همه رو هم تاثیر میذاریم و از هم تاثیر میگیرم، توی غار زندگی نمی کنیم که! لعنت به اون دسته آدم هایی که کارشون عیب درآوردن از زندگی مردمه که باعث میشن آدم از ترس اونا تصمیم های اشتباه بگیره، لعنت بهشون! 

دومین اتفاق بد امروزم این بود:

به اسم شکلات دادن دستم، کلی به به چه چه میکردم، یهو همین که گذاشتم دهنم داغون شدم، نگو لواشک بودن!!! کمرم شکست!

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۶ ، ۲۱:۰۵
بی نام

آورده اند که روزی یه خر و یه گرگ حرفشون میشه و میرن پیش شیر واسه قضاوت! شیر بدون اینکه حرفاشونو بشنوه و چیزی از ماجرا بدونه میگه مقصر گرگه! گرگ میگه من میگم علف سبزه این خره میگه نه آبیه، من مقصرم؟ شیر میگه کسی که با یه خر بحث کنه مقصره، چه حق با اون باشه چه نباشه! 

الان حکایت اون گرگ که خر رو منطقی فرض کرده و باهاش هم کلام شده حکایت منه! یکی نیس به من بگه آخه نونت کمه، آبت کمه، چیکار داری یکی تو زندگیش چه غلطی میکنه و چه عقاید مسخره ای داره؟ مخصوصا که میدونی دوستای مشترکتون از این جناب خر جفتک های زیادی دریافت کردن! 

توی ترکی یه ضرب المثل داریم میگه حرف رو بنداز زمین، صاحب حرف اونو برمیداره! مثلا اگه من توی یه جمع یهو بگم اینجا یکی خره، اونی که از نظر من خره، خودش میفهمه من با اونم! من امروز توی یه جمعی توی حرفام از یه اصطلاحی استفاده کردم و منظورم هیشکی نبود، اما یه نفر انگار خودش رو مستحق اون اصطلاح میدونست و کلی ناراحت شده بود که خودتی و از این صوبتا! خطاب به اون طرف: خر مهربون! اولا اون یه اصطلاحه، دوما جنبه نداری غلط میکنی میشینی با من حرف میزنی، سوما اصلا طرف حرف من نه تو بودی نه هیشکی توی اون جمع! واقعا برات متاسفم! 

+ از آدم هایی که تعصب دارن متنفرم! خودمم یادم نمیاد نسبت به چیزی تعصب داشته باشم، چه زبان، رشته، شهر، نژاد یا هرچی! بحث کردن با آدمی که مثل عرب های دوران جاهلیت متعصبه، بی فایده س! روایت هم داریم در این مورد، خودتون برین تحقیق کنین! 

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۶ ، ۲۱:۰۸
بی نام

دانشمندا گفتن که برا اینکه افسردگی نگیرین حرف بزنین! اما دیگه نگفتن با کی؟ کجا؟ چجوری؟ راجع به چی؟ اصلا چرا؟ بعد تو آموزه های دینیمون اومده که کم حرف بزنین! چی بود اون شعره که در تایید این آموزه های میگفت کم گوی و گزیده گوی؟! خلاصه ما همیشه بین دوراهی بین علم جدید و علم قدیم (همون آموزه ها) سرگردانیم! علم جدید میگه نمک رو حذف کنین، روایت پیامبر به حضرت علی میگه غذاتو با نمک شروع کن که هفتاد مرض رو دفع میکنه! بالاخره که باید یکی از این روش ها رو پیش گرفت! من خودم علم قدیم رو میرم، مگر جایی که به بن بست برسم و توی اون زمینه حرف و حدیثی پیدا نکنم، اون موقع هم باز نمیرم سراغ علم جدید، بالاخره یه مصداقی، شبیهی چیزی از اون علم قدیم کشف میکنم! 

اما راجع به حرف زدن! با تمام احترام و مقبولیتی که نسبت به علم قدیم دارم نمیتونم حرف نزنم، خفه میشم، میترکم، باید بگم، کسی رو هم که الحمدا.‌.. ندارم میام تو وبلاگم میگم، به خودم بیشتر! و اون دسته افراد خیلی کمی که منت سر وبلاگ من می ذارن و مطالب رو میخونن! این یه راز موفقیت من توی افسرده نشدنم بعد از شکست های متعدده! حالا نمیدونم چقد درسته که میگن جنس مونث پر حرف تره ولی اینو میدونم که سکوت یه زن اصلا نشونه ی خوبی نیست و البته سکوت یه مرد هم همینطور! 

حالا دلم میخواد با کسی که سریال شهرزاد رو مثل من تا حالا دنبال کرده بشینم ساعت ها حرف بزنم و بگم چقد از شخصیت شهرزاد متنفرم و دلایلم رو بگم! واقعا منفورترین آدم توی اون سریال خوده شهرزاده! یه زنی که فک میکنه چون دو کلاس سواد داره باید همه چی طبق میل اون باشه و هر کاری که اون میکنه حتما درست و بی نقصه! جدا از جنسیت کلا از آدم هایی که چون باسوادن فک میکنن عقل کلن متنفرم! یه روایت جالب خونده بودم که فک میکنم از حضرت علی بود که تقریبا مفهومش این بود که کسی که به علمش مغرور باشه نادانه! از این قسم آدما زیاد دیدم، هم واقعی هم مجازی! خیلی هم ازشون بدم میاد، الان شهرزاد هم دقیقا همین جوریه! فقط دلم میخواد آخرش خوش نباشه واسه همچین آدم مغرور و بی خود! 

پ ن: امروز عروسمون بی دلیل از دست مهیار عصبانی شد یه چک خوابوند تو گوشش، به اون زد اما دردش رو من و مامان و آبجی حس کردیم! آخه بچه ی یک و نیم ساله چی میفهمه که سیلی بخوره؟ من با گه گاهی کتک واسه تربیت موافقم اما نه بچه ای که هنوز نمیتونه حرف بزنه! خیلی ناراحت شدیم و خیلی هم عروسمونو دعوا کردیم ولی خب گذشت اون زمان که خونواده ی شوهر یه ابهتی داشت! الان زیاد هم آدم حرف بزنه حرمت ها از بین میره و یه بار برگرده بگه بچه ی خودمه به کسی مربوط نیست دیگه خراب میشیم دیگه! شما رو بخدا اگه یه روز بچه دار شدین هیچوقت تحت هیچ شرایطی بچه هاتونو پیش کسایی که دوسشون دارن (مادربزرک، عمه، عمو، خاله یا دایی) کتک نزنین، توهین بزرگیه واسه اونا! :(

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۶ ، ۲۳:۳۶
بی نام

حل شد خدا رو شکر! یه برگه ی المثنی بهمون دادن وگرنه اصلا اون کاغذا پیدا نشدن که نشدن! انگار آب شدن رفتن تو زمین! 

یادمه دو سال پیش که برا کنکور میرفتم یه دختری کنارم بود که اولین بارش بود کنکور میداد، طفلی خیلی استرس داشت، برگشت ازم پرسید خانوم شما استرس ندارین؟ منم گفتم نه بابا چه استرسی، من ششمین بارمه کنکور میدم و به این ترتیب دختره به فنا رفت، یاد و خاطره اش گرامی! امروز با دختر صاحب کارمون که سال بعد اولین سال کنکورشه هم صحبت شده بودم و به عنوان پیشکسوت در امر کنکور جوری نصیحتش کردم که فک کنم امسال پیش دانشگاهی رو هم نصفه نیمه ول کنه و بره شوهر کنه! چیه آخه درس خوندن! بخدا من خبیث نیستم فقط حرف حق رو میزنم، دختر به اون خوبی حیفه وقتشو هدر بده واسه کنکوری که فقط اونایی که سهمیه دارن برنده ن! منم اگه کنکور میدم واسه اینه که سنجش رو از رو ببرم چون من یکی از رو برو نیستم! :))

فردا مامانم کلاس قرآن رو انداخته خونه ی ما که علاوه بر اینکه خب اجر معنوی داره یه دلیل مهم هم داره، اینکه همسایه ها یه جا میان تغییرات خونمونو میبینن و یه جورایی هم فاله هم تماشا، مام دیگه مجبور نمیشیم هی در باز کنیم اینو اون بیان واسه دیدن خونمون، خسته میشیم خو! منم واسه فردا مرخصی گرفتم که پذیرایی کنم و احتمالا مهمونا زیادتر از حد معمول باشن و بازم احتمالا پدرم در بیاد! خدا از همین الان بهم رحم کنه! 

از روز مهندس به این ور از الناز خبری ندارم، مهندس شده خودشو برا من گرفته؟ به خراب کارا هم مهندس میگنا الناز خانوم، اینقد برا من کلاس نذار! 

این روزا عکس درست و درمون واسه پستام ندارم، اما تو وبلاگم تغییراتی دادم که خودم دارم لذت میبرم، مثلا عکس خودمو این بغل دست چپ بالا، واسه پروفایلم گذاشتم، از وقتی هم اینکارو کردم احساس میکنم آدم مهمی شدم و هی میام به وبلاگم سر میزنم! قبلاها جنبه م بیشتر از این بود، خدا بیشترش کنه :)

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۶ ، ۲۰:۴۷
بی نام

پیدا نشد لامصب! اما قراره فردا بریم یه کاری بکنیم ببینیم چی میشه!

با یکی از همکارام امروز رفتم مدرسه ش که مدرک دیپلمشو بگیریم، لازم داره اخه! رفتیم اونجا ماشاا... چقد خوشگل بودن!! خوشگل؟؟ بچه دبیرستانی؟ والا من تا دانشگاه سیبیل داشتم هنووووز! اینا آرایش کرده بودن! والا می ترسیدم ازشون! حالا پرونده ی دوستمو گرفتیم جیغ میزدن که خوش بحالت، بری برنگردی! آدم یاد فیلم اخراجی ها میوفته که طرف داشت از زندان آزاد میشد همه جیغ و داد میکردن، دقیقا توی اون شرایط حیاط مدرسه رو طی کردیم! یه پل عابر پیاده درست چسبیده بود به دبیرستان، طوریکه اونی که میرفت بالا میتونست داخل حیاط رو ببینه، من شک کردم که این کار دخترا غیرعادیه، نگاه کردم دیدم دوتا پسر دبیرستانی روی اون پل نشستن دارن دخترا رو دید میزنن، دخترام اینجوری دارن جلب توجه میکنن! خدا بخیر کنه، اینا هیولان بخدا! 

چه کار بدیه که یه سری افراد یاد گرفتن؟! تو اینستا میان درخواست میدن، قبول میکنیم، بعد ما درخواست میدیم و اونا که ما رو قبول میکنن همون لحظه هم آنفالو میکنن مارو! خو چه کاریه؟ میخوای الکی فالور جمع کنی که چی؟؟ خدایا یکم عقل لدفا! 

میگن رایتل با کلی مزایا واسه اونایی که بیمه تامین اجتماعی دارن رایگان سیمکارت میده! من یه ایرانسل دارم یه همراه اول، بدم نمیاد یه رایتل هم داشته باشم، یکی از همکارامون رفته گرفته، اگه شرط سن و تاهل و اینا رو نداشته باشه حتما می رم میگیرم، واسه بعد از ازدواج و خاموش کردن سیم کارت های فعلی خیلی به درد میخوره :)) (در حد شوخی بود چون من که حسابم پاکه، هرکی ناجور فکر کرده به فکر خودش و سیمکارت خودش باشه)! 

اون فیلم هندی "قلب دشوار" رو دوباره نگاه کردم! کل برداشتم از اون فیلم اینه که اگه میخواین خوشبخت بشین با کسی ازدواج کنین که باعث میشه شاد باشین و بخندین، ازدواج با کسی که فقط دوسش دارین هیچوقت خوشبختی نمیاره! یکی هم اینکه اگه میخواین بدونین کی رو واقعا دوست دارین و باهاش خوشبخت میشدین، فقط کافیه جدا از اینکه چندین نفر تو زندگیتون اومدن و رفتن، ببینین کی هیچوقت یادتون نرفته و همیشه تو بهترین لحظه ها دوست داشتین اون کنارتون باشه، دنبال همون اون برین! 

پ ن: دیروز روز مهندس بود، النازم روزت مبارک! مهندس های زیادی می شناختم و زمانی به همشون تبریک می گفتم، الانم بهشون تبریک میگم چون توی گند زدن به احساس و زندگی مردم واقعا مهندسن! 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۶ ، ۲۲:۱۲
بی نام

چند هفته پیش واسه گرفتن حقی اقدام کردیم و اونجا کاغذی به ما دادن و گفتن اینو باید واسه مراحل بعدی بیارین، لعنتی تو عصر تکنولوژی کاغذ دیگه چه صیغه ایه! حقته بهت میگن جهان سوم بدبخت! خلاصه الان توی این مرحله ای که هستیم منو یکی از دوستام همزمان اون کاغذهامونو گم کردیم! اما این که ما مسئول گم شدن اون کاغذها هستیم یا نه جای بحث داره! من تا به این سن بحمدا‌... چیزی رو گم نکردم جز یه دونه پاک کن که توی گم کردن اون و برداشته شدن اون توسط دیگران شک هست، اگر هم چیزی از وسایلم نیست و نابود شده قطعا ازم دزدیدن که زمانی که باشگاه میرفتم این اتفاق برام افتاد و یه آیینه ی خوشگل داشتم که اونو از کیفم زدن! تعریف از خود باشه (!!) اگه میخواین مدرک مهمتون جای امنی باشه پیش من، حتی توی شلوغ ترین وسایلام مطمئن باشین هم جاش امنه، هم هر وقت بخواین یادم می مونه دقیقا کجاس و ظرف ایکی ثانیه بهتون تحویل میدم! 

الان این مدرک مذکور که گم شده در واقع توسط من گم نشده، چون من مطمئنم حتی اونو نیاوردم خونه، یه چیزایی هم یادم میاد که لامصب نمیتونم ثابتشون کنم، الان چیزی که مهمه اینه که فرقی نمیکنه چرا و چجوری اون مدرک الان نیست، باید تا دو روز دیگه پیدا بشه وگرنه... خدا کنه پیدا بشه! ناراحتم ولی خب با ناراحتی چیزی درست نمیشه که! 


پ ن: یه وقتایی یه آدم هایی تو زندگیمون هستن که خودشون خودشونو گم و گور میکنن، به اینا ما‌ گفتیم برو گمشو اونام خودشو وظیفه شونو به خوبی انجام دادن و ازشون ممنونیم، اما یه سری هستن که خودمون اونا رو گم کردیم، بی توجهی کردیم بهشون با اینکه دوسشون داشتیم، اهمیت ندادیم با اینکه بهشون نیاز داشتیم، مغرور شدیم واسشون با اینکه نمیخواستیم اونا رو از دست بدیم (از نشانه های جفتک های خریست که درونمونه) کاش آدم میتونست گمشده هاشو پیدا کنه و اینبار بیشتر مراقبشون باشه، من که خودم قول میدم بیشتر مراقبت باشم، لدفا پیدا شو! :))

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۶ ، ۲۳:۰۰
بی نام

امان از این خریدای دم عید! از اوناش نیستم که عید حتما باید لباس نو بپوشم و از این صوبتا، ولی خب تنها بهونه ای که باعث میشه برم خرید و درست و حسابی برا خودم خرج کنم همین دم دمای عیده، قیمتا هم ماشاا...! میگم خوبی چادری بودن اینه که مانتو هر رنگ و مدل و سایز که دلت بخواد میتونی بخری و هرجا دلت خواست اونو بپوشی! چون زیر چادره و اونجوریام جلوه و جذبه واسه جنس مخالف نداره که بگن واسه جلب توجه این مانتو رو پوشیده! منم که عاشق مانتوهای رنگارنگ و جلوباز! اون موقع ها که چادری نبودم مجبور بودم فقط مانتوی سیاه بپوشم اما امسال مانتو خریدم زرد، سالهای قبل هم نارنجی و آبی خریده بودم! واسه من که چادر به هیچ وجه محدودیت نبوده، تازه عین هم آزادی بوده! 

موقع برگشتن بارون میومد، گفتم یه عکس از این عکس هنری های شیشه های بارون زده بگیرم عقده ای نشم! 

یه چند ده تایی فیلم دانلود کرده بودم، وقت نداشتم نگاه کنم، البته الانم ندارم، میلاد چند روز پیش یکی از فیلم ها رو که گویی هندی بود نگاه میکنه و الان چند روزه هی داره اصرار میکنه که خواهر جون تو رو خدا اون فیلم رو نگاه کن! گفتم میلاد هندیه، بیخیال! خلاصه بخاطر اصرارهای مکرر میلاد امروز گفتم بذا ببینم چیه که اینقد تعریف میکنه! اشک می ریختم عین ابر بهار! عاشق یکی از آهنگاشم شدم حتی، با اینکه نمیفهمم چی میگه! 

توصیه میکنم اگه حجم اضافه برا دانلود داشتین، و وقت اضافه به مدت دو و نیم ساعت، حتما فیلم "قلب دشوار" رو نگاه کنین! کلی حرف دارم در باب تفسیر اون فیلم، اما خب اهل دلی نیست که بشه باهاش ساعت ها فیس تو فیس گپ زد که...! 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۶ ، ۱۹:۵۵
بی نام

دیروز روز دفاع از پایان نامه ی اون دوستم بود که منو دعوت کرده بود اما من نتونستم برم، آخه گفته بود بهمن ماه، بعد تاریخش عوض شد و شد دیروز که من برا بهمن ماه برنامه ریزی کرده بودم و خلاصه مجبور شدم ازش کلی عذرخواهی کنم و البته کلی هم افسوس خوردم! بالاخره یه بهونه ای جور شده بود که من بعد از مدت ها برم یه سر به دانشگاهمون بزنم و یه عالمه خاطرات رو واسه خودم زنده کنم! بدبختی من اینجاس که اون دسته از خاطراتمو که بیشتر از همه دوست داشتم با جزئیات دقیقش یادم می مونه و وقتی به اون محل وقوع حادثه برم عین فیلما که فلش بک میزنه، دقیقا همونجوری میاد جلوی چشمم، حتی اگه اون آدم مُرده باشه و من سالها سعی کرده باشم که فراموشش کنم!

اون طرف مذکور توی پست قبلی اومده لباساشو گذاشته روی میزی که من تخم مرغ های رنگیمو گذاشتم (جا قحطی بود آخه!)  و تاکید هم کردم که این رنگا دیر خشک میشن، رفتم دیدم لباسش خورده چشم یکی از تخم مرغ ها رو متلاشی کرده!!! مجبور شدم دوباره کلا تخم مرغ رو پاک کنم و از اول رنگ کنم، این کار چه معنی میده؟؟ من نمیفهمم حسادت به تخم مرغ آخه؟؟؟ خب اگه میخوای بگو چندتا هم به تو بدم، چرا میزنی چشمشو در میاری آخه؟ گناه نداره؟

طرف تو استوریش توی اینستا هی پست هایی میذاشت در باب مسخره کردن چادری ها، برای اولین بار یه پیام ناشناس براش فرستادم که شما که اینقدر چادری ها رو مسخره میکنی، امیدوارم گرفتار یه دختر چادری بشی! اومده عذرخواهی کرده! ترسیده یه دختر چادری ازش دل ببره و آخ آخ قیافه ش دیدنی میشد! 

دو سه روزه از الناز خبری ندارم، اونم از من خبر نداره، این به اون در! 

همچنان معتقدم که خیلی از آدم هایی که می شناسم خیلی بدبختن! خودشونو محدود کردن به دلخوشی های ظاهری ولی اصلا دلشون خوش نیس و دارن خودشونو گول میزنن، چقد طفلکی ان اینا! دلخوشی رو باید ایجاد کرد، درونی، با چیزهای کم و پیش پا افتاده، وگرنه بهترین امکانات هم خوشی نمیاره اگه نتونی از درون خوش باشی! فلذا خوش بحال خودم... 

پ ن: مودمم از تنظیم دراومده چند روزه، از نت میلاد دارم سوءاستفاده میکنم، از الناز پرسیدم چند روز پیش که چطوری از تنظیم در میاد خانوم مهندس؟ میگه ضربه ی فیزیکی دیده؟ میگم بابا ما به مودم بی احترامی هم نمی کنیم چه برسه ضربه فیزیکی، یکم فکر کرده گفته میشه دیگه! گفتم ممنون مهندس! :) همچنان دوسش دارم :))
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۶ ، ۰۰:۰۹
بی نام