...follow your dreams

...follow your dreams

از وبلاگی که دوسش داشتم اسباب کشی کردم اینجا...
وبلاگ سابقم این بود:
www.chibudimchishodim.mihanblog.com
بیشتر از دو سال اونجا پست گذاشتم و خاطراتمو به اشتراک گذاشتم اما حالا بنا به دلایلی اینجام!
یه مثلا کارمندی هستم که لیسانس زبان دارم و خل شدم و میخوام دوباره کنکور بدم و به آرزویی که تو بچگیم داشتم برسم! به اینم اعتقاد دارم که ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه س، ولی خیلی با این کنار نمیام که خواستن توانستن است!

کلمات کلیدی
بایگانی

۲۸ مطلب در فروردين ۱۳۹۷ ثبت شده است

خانوم دنبال کاری میگرده که نوشته باشه محیط کاملا زنانه، و به خیال خودش اونجا خیلی محیط سالمی هست، اما باید به عرضتون برسونم بنده سالم بودن اینجور محیط ها رو کاملا تکذیب میکنم! نمونه ی این محیط های کاملا زنانه آرایشگاه ها هستن! شاید اونجا هیچ مردی نباشه که بخواد آدم رو دید بزنه و خدایی نکرده اسلام تو خط بیوفته اما از لحاظ روانی و اخلاقی حضور بعضی خانوم ها و حرفاشون هم کمتر از به خطر انداختن اسلام نیست! شما حساب کنین که اونجا هر حرفی زده میشه، مهم نیست آدم های اونجا چند سالشونه و چیکارن و مجردن یا متاهل، حرفاشون از زخم زبان و طعنه و کنایه گرفته تا حتی حرف های شخصی و خیلی شخصی که معمولا باب شده بین خانوم های متاهل و اخرشم میگن وای دخترا (مجردا) ما رو ببخشین! خب تو که میدونی حرفت درست نیست اصلا چرا اون حرف رو میزنی؟! 

آخرین باری که رفتم آرایشگاه واسه عروسی خواهرم بود، تقریبا ۴ سال پیش، همین که نشستم حرفا شروع شد، چند سالته؟ چیکاره ای؟ چرا شوهر نمیکنی؟ چرا آرایش نمیکنی؟ چرا دوست پسر نداری؟ بعد بین خودشون حرف ها و راهکارهایی ارائه میدادن که فقط به درد خودشون میخورد! بعد از اون روز معمولا آرایشگاه (همسایه مون و دختر خالم که ارایشگرن) اومده خونمون واسه شرایط اضطرار :)

امروز با آبجی مجبوری رفتم آرایشگاه، من فقط همراه بودم، این بالا رفتن قیمت دلار هرچقدر هم بدی داشته باشه حداقل اینجا به درد خورد که خانوم ها رو مشغول کرده بود که راجع به اون حرف بزنن و کمتر به مسائل راجع به بقیه ی مشتری ها بپردازن! ولی خب در نهایت باز هم ربط دادن به مساله ی ازدواج و نتیجه گرفتن که با بالا رفتن قیمت دلار دیگه کسی نمیتونه ازدواج کنه و چقد هم افسوس خوردن به حال ما مجردا!!! اینایی هم که تو این ماه های رجب و شعبان تند تند ازدواج میکنن توریستن لابد که اومدن جشن عروسیشونو اینجا برگزار کنن چون ارزونتر میشه واسشون! در نهایت خواستم بگم که هر جایی که زنانه باشه لزوما جای سالمی نیست!

+دیشب من تهدید شدم به دزدیده شدن، گفتن قیمت طلا رفته بالا، ‌مراقب خودم باشم! گفتم منو چه به طلا؟! بعد جواب های ترسناکی برام ارسال شد :)) اینجور دوستای باحال و اغلب خل و چلی دارم :)) 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۷ ، ۱۹:۳۰
بی نام

گفته بودم عاشق کارتونم، واقعا عاشق کارتونم :) امروز داشتم کارتونی که چند وقت پیش دانلود کرده بودم و هنوز وقت نکرده بودم ببینم رو تماشا میکردم! کارتون زوتوپیا :)) عااااشقشم! مخصوصا عاشق اون روباه! کاش اون روباهه یه شخصیت واقعی بود... قشنگیه اینجور آدمها که ظاهرشون غلط اندازه و باطن کاملا متفاوتی دارن با چیزی که مردم راجع بهشون فکر میکنن، اینه که فقط ما میدونیم اونا چه انسان های مهربون و خوش قلبی هستن! من عاااااااشق اینجور آدم هام! الان عاشق روباهه شدم :)) 

دیروز دوستم با نام مستعار صدیقه:) واسه عکس پروفایلش نوشته بود "خیلی دور خیلی نزدیک" ازش می پرسم منظورت چیه از این نوشته؟ میگه برداشت آزاده، بعد پرسید که برداشت تو چیه، منم برداشتم خیلی چیزا بود اما گفتم:

اینم نظر خودش بود! 

خیلی دوست دارم بدونم نظر بقیه ی دوستاش چی بوده، ولی خب من فضول نیستم که بپرسم ازش، فقط از روی کنجکاوی امشب میخوام ازش بپرسم :))

+میلاد منو تو گروه همسر یابی اد کرده، به نظرتون هدفش از این کار چیه؟ عایا از دست خواهر مهربانی چون من خسته شده؟ عایا فشار اقتصادی اونو وادار به این کار کرده؟ نه! واقعا میخوام بدونم هدف این بچه چی بوده که همچین کاری کرده؟؟ 

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۷ ، ۲۰:۲۹
بی نام

امروز واسه یه کار اداری مجبور شدم برم شعبه ی مرکزی، جایی که یه ساختمونه ۶ طبقه س! کاری ندارم که بیخود هی از این طبقه شوتمون میکردن اون طبقه و خودشونم نمیدونستن دقیقا دارن چه غلطی میکنن، ولی سر هر باجه که میرفتم از شانس طرف خانوم بود و اول یه ساعت با بغل دستیش (آقا) میگفت و میخندید و بعد که خنده هاش و مسخره کردن ارباب رجوع ها تموم میشد یواش یواش کار منو انجام میداد! جالبه که طرف میخواسته مثلا اسم منو وارد سیستم کنه، یه ساعت دنبال حروف می گشت که ز کجای کیبورده! یعنی داد میزنه که اینا با پارتی بازی رفتن شدن کارمند دولت، آخرشم چه کار بکنن چه نکنن حقوقشونو تمام و کمال میگیرن! آدم اینا رو می بینه واقعا حالش بهم میخوره از این سیستم اداری و کوفت و زهره ماری که مجبوریم باهاشون در ارتباط باشیم!

یادم میاد سه سال پیش بود فک کنم، توی آزمون استخدامی تامین اجتماعی شرکت کردم، ثبت نامش از طریق سازمان سنجش بود، شاید باورتون نشه اما توی اون فرم ثبت نام یه گزینه داشت که نوشته بود پدرتون از کارمندای تامین اجتماعی هست یا نه! همین این گزینه مشخص میکرد که کی قراره استخدام بشه و بقیه هم واسه اینکه کسری بودجه رو تامین کنن شرکت میکردن! سوالاش که فوق العاده راحت بود، مرحله ی اول که قبولی ها اعلام شدن، اسم منم توی قبولی ها بود، گفته بودن واسه مصاحبه به اونایی که قبول شدن زنگ میزنن، اما به من هیچوقت زنگ نزدن، چون توی اون گزینه ی ثبت نام من گزینه ی "خیر" رو زده بودم و پدر من کارمند اونجا نبود! 

خدا کار یهودی رو هم به این اداره های ما نندازه، شاید یهودی باشه اما اونم گناه داره گیر یه همچین مفت خورایی بیوفته که نه کار بلدن، نه چیزی! 

+عصبانی ام...

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۷ ، ۱۹:۰۱
بی نام

توت فرنگی رو که خریدم و انتقالش دادم به یه گلدون بزرگتر، گلدون خودش همینجوری مونده بود و واسه اینکه مامان نندازتش دور، زیر خروارها کتاب قایمش کرده بودم! دختر خالم حیاطشون  باغچه داره و سبزیجات میکاره توش، ازش بذر خواستم، یه مشت بذر مختلف داد و گفت بکار ببین چی در میاد! قاطی بودن منم که نمی شناسم که! یکمیشو ریختم توی اون گلدون مذکور و امروز دیدم اینا دراومدن:

مامان میگه گوجه س! ولی من میگم کاش موز باشه! :)) خلاصه هرچی هست امروزم رو خیلی قشنگ کرده، اصلا عجیب خوشحالم! تولدشون مبارک...

صبح که از خواب بیدار شدم چشامو باز کردم دیدم میلاد نشسته بالا سرم! تا چشمم باز شد گفت خواهر جون تورو خدا اینو گوش بده بعد بلند شو! قشنگه... وقت داشتین شما هم اینوووو گوش بدین :)

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۷ ، ۱۴:۲۰
بی نام

عکس دستامو در حال گل گره زدن گذاشتم توی تلگرام واسه پروفایلم، یه ناشناس پیام داده که "لامصب چی گره زدی که اینقد حس ازدواج دارم!" میگم من شما رو می شناسم عایا؟ میگه نه! بعد هر جا میشینین بفرمایین که ما دخترا منتظر شوهر و این چیزاییم! یکم آقا پسر ها رو دریابین، دارن دستی دستی نابود میشن طفلکیا! :)

دیشب به الناز شماره ی رایتلمو دادم و میگم تا اطلاع ثانوی اینم روشنه، میگه چندتا شد سیمکاراتات؟ میگم اگه از اونایی که سوختن فاکتور بگیریم الان ۴ تا سیمکارت فعال دارم! میگه یبار همه ی شماره ها رو یجا به من بده تا من لیست شماره هاتو به این ترتیب تو گوشیم ذخیره کنم:

دارم بهش امیدوار میشم! یه سیمکارت آذرتل هم بگیرم میشه گفت تقریبا از هر اپراتور حداقل یه سیمکارت دارم! جالبه که همه فقط شماره ی یکی از خط های ایرانسلمو دارن و تک و توک کسی مثل الناز پیدا میشه دو یا نهایتا سه تاشو داشته باشه!حتی مامان اینا هم چندتا از شماره هامو ندارن، نمیدونم برا چی اونا رو گرفتم اصلا!! مورد هم داریم که یه ساله در حسرت حتی یکی از این شماره هاس... طفلی :( چقد تبعیض آخه؟ :))

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۹۷ ، ۱۹:۱۶
بی نام

امروز اولین روز کاری (به صورت رسمی) بود مثلا! واسه بررسی حجم کار و شلوغی و اینا، ساعت ۱۲ و نیم رفتم که ای کاش نمیرفتم! رفتم دیدم ای بابا، خلوته خلوت، هنوز تعرفه ها رو که اعلام نکردن ما هم بیکار موندیم! دیگه کار چه باشه چه نباشه من از این بعد ساعت یک و نیم به بعد میرم که صبح لااقل بتونم به یه سری از کارام برسم! 

رایتلمو فعال کردم! ۱۶۶ ساعت با کی حرف بزنم؟ سرکار زنگ زدم به یکی از دوستام که داره میخونه برا ارشد، از کتابخونه کشوندمش بیرون، مانع درس خوندنش شدم و آخرش عوض اینکه عذر خواهی کنم گفتم خودتو آماده کن از این به بعد برنامه همینه! :)

بالاخره امروز سفره هفت سین رو جمع کردیم، یعنی کردم! از هفت تا ماهی چهارتاش فعلا جون سالم به در برده! 

هر سال روز چهادهمه فروردین صورت من چنان می سوخت که تا یه هفته سوختگیش نمیرفت و صورت بقیه آخ هم نمی گفت، حالا امسال بدون اینکه از کرمی چیزی استفاده کنم صورت من سالم مونده و بقیه سوختن! من همین امر رو به فال نیک میگیرم :)

یه دختر بود توی همسایگی ما که چهارده سالش بود و خونواده شون مذهبی و آبرودار بودن، مامان همیشه به من میگفت نگاه کن دختره فلانی نصف توعه تو کار خونه و آشپزی و اینا کدبانوییه برا خودش، اما تو هیچی بلد نیستی! به تازگی شنیدیم با پسری که بیشتر از ۲۰ سال از خودش بزرگتره فرار کرده! به مامان میگم دختری که کارهای خونه رو بلد باشه، این کارها رو هم بلده! برو خدا رو شکر کن که دخترت کلا هیچی بلد نیست! ولی جدا از شوخی من توی شُکم هنوز! یعنی اون پسر قدر این دختر رو میدونه که بخاطرش با آبروی خودشو خونواده ش بازی کرده یا...؟! ایشاا... که خوشبخت بشن! :/


بعدا نوشت:

دیروز عمو پورنگ توی اینستاش عکس دست دختر و پسر (مدل عروس دامادی) گذاشته بود، نمیدونم چرا ناراحت شدم که ازدواج کرده (یعنی چشم ندادم خوشبختی اونو ببینم خخخ) آخه اون عشق دوران کودکی من بود، عشق اولم... عشق پاکی که داشتم :)) البته بعدش اومد گفت که ازدواج نکرده و عکس ازدواجه یکی از طرفداراشه! آدم ایده آل همون عموپورنگه، درسته از من ۱۳_۱۴ سالی بزرگتره اما مهم دلشه و اون کودک فعال درونشه :) 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۷ ، ۱۹:۵۱
بی نام

از اون دسته خاطره هایی که از سیزده دارم میتونم به این اشاره کنم که کوچیک که بودیم با طائفه ی طرف مامان اینا جمع میشدیم بریم جایی، پسر خاله م که بزرگترین نوه ی پسر بود رو میکردن راهنما، می رفتیم و می رفتیم و از شهر خارج میشدیم و تمام جاهای سرسبز رو به امید جایی بهتر رد میکردیم و می رسیدیم نزدیکای مرز، آخرش توی یه جایی شبیه کویر بدون آب و علف و موجود زنده اتراق (اطراق) میکردیم! این میشد بهترین جا مثلا! درسته همیشه چرت ترین جای ممکن سیزده رو بدر کردیم اما واقعا خوش می گذشت! یکی از دلایلش هم این بود که همه ی دختر خاله و پسر خاله ها مجرد بودن و کسی نبود که با نامزدش بره یواشکی دور بزنه و به مجردا حرص بده! 

خیلی کوچیکتر که بودیم، تو طول عید و دید و بازدیداش، هرچی شکلات و آجیل و اینا که تو مهمونی ها میدادن، نمیخوردیم و جمع میکردیم و نزدیکای سیزده با پولی که از عیدی جمع میکردیم می رفتیم پفک و پاستیل و اینا میخریدیم و دختر خاله ها دوتا دوتا گروه تشکیل میدادیم و با اون خوراکی ها سیزده رو میگذروندیم! توی داشتن خوراکی ها هم گروه ها رقابت میکردن و در نهایت اونقد می‌خوردیم که همیشه نصف بیشتر خوراکی هامون دست نخورده می موند!

امسال بخاطر شرایط آبجی که پا به ماهه، مجبور شدیم جای دوری نریم و الانم توی یه پارکی نزدیک خونمون نشستیم و تقریبا اطرافمون خالیه و هوا هم عالیه (برخلاف پارسال که این موقع ها بارون میومد)... جای همتون خالی...

وی یو از رو به رو

وی یو از سمت راست

سمت چپ یکم شلوغه نمیشه عکس گرفت :)

بعدا نوشت:

بخاطر درخواست دوستان و اینکه از قافله جا نمونم و شاید فرجی شد :) سبزه ها کوتاه بودن، ماله سفره ی هفت سینمون رو هم باد برد، گل گره زدم که یه گل آقا نصیبم بشه! :)

تبلیغ نوشت:

اگه از اهالی تبریز هستین اینو از دست ندین، یکی از مدرسین الناز خودمونه :) 

آدرس تلگرام   https://t.me/Amozesh_97

آدرس اینستاگرام /https://www.instagram.com/p/BhACsEHgieT

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۷ ، ۱۰:۰۵
بی نام

سال ۸۹ که رفته بودیم مشهد، یه دوست مشهدی داشتم که اون موقع مجرد بود، وقتی دیدمش بهش گفتم خوش بحالتون، هر وقت دلتون بگیره میاین حرم! گفت باور میکنی از پارسال تا امروز (که عقدش بود تو حرم) وقت نکردم بیام! گفتم برو بابا امکان نداره، من بودم هر روز یه سر میومدم، گفت نمیومدی، گفتم تو نمیای من میام، من مثل تو نیستم! از رو نمیرفتم که! 

دیشب رفته بودیم ائل گلی، آخرین باری که رفته بودم فک کنم پارسال اردیبهشت بود! از کرمانشاه که برامون مهمون اومده بود می گفتن حیف نیس آخر هفته ها آدم نیاد یه سر اینجا، اونام باورشون نمی شد که ما سالی یبار هم اونجا نمیریم! در واقع آدم تا وقتی که چیزی رو داره قدرشو نمیدونم (حالا منظورم این نیست که برم قدر جایی مثل ائل گلی رو بدونمااا، نه، کلی گفتم!) 

جاتون خالی... هوا اول خوب بود بعدش یه جوری سرد شد که نتونستیم بمونیم! یخ زدیم! جاش بود این عکس رو استوریش میکردم تو اینستا بعد روش می نوشتم "ائل گلی تایم"... یه دوستی دارم هر روز صدتا استوری میذاره، صبحونه تایم، ناهار تایم، شام تایم، پارک تایم، پفک تایم، چایی تایم و... خیلی دلم میخواست یبار بهش ناشناس پیام بدم که زهر مار تایم، مرض تایم، کوفت تایم! حیف که شدید باهاش رودربایستی دارم و اونم لامصب لینک پیام ناشناس نمیذاره! :)) 

+یکی از دوستان وبلاگ نویس خودشو نشونده رو صندلی داغ! زمان دانشجوییه ما تلگرام اینا نبود که، وبلاگ کلاسی داشتیم چه وبلاگی! یکی یکی بچه ها رو مینشوندیم اونجا! اصلش اینه که سوالای ساده و عمومی و یکم چرت و پرت پرسیده بشه! بعد طرف میومد می پرسید دوست دخترت /پسرت کیه؟! اخه کدوم بلانسبتی به این سوال جواب درست و حسابی میده؟! خلاصه یاد اون دوران افتادم... یادش بخیر :) 

+فک کنم ختم سوره ی واقعه میگن بهش، اینکه اگه اول ماه قمری بیفته دوشنبه، از اون روز شروع میکنیم سوره ی واقعه میخونیم تا چهارده روز، به این ترتیب که روز اول یکی میخونیم، دوم دوتا، تااااا چهاردهم چهارده تا! ماه رجب هم شروعش افتاد دوشنبه، خوندیم و خوندیم و امروز چهاردهمه رجبه و باید چهارده بار بخونیم! الان من سیزده روزه حاجت نگرفتم، اون چهارده تا واقعه ی امروز رو نگه داشتم واسه ساعت یازده و نیم امشب، اگه حاجت گرفتم میخونم، اگه نه نمی خونم :)) بخاطر واقعه هم که شده بیا و به وقوع بپیوند! :))

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۷ ، ۱۰:۲۴
بی نام

یکی از بزرگترین معضلات ما مواجه با روز مرد و روز تولد آقایون هست! مثلا امروز روز پدر (و روز مرد و همسر) هست، الان ما به بابامون چی میتونیم کادو بدیم؟ عطر و ادکلن بدیم که بیشترشو ما استفاده میکنیم، لباس بخریم که یا سایزش نیست یا میگه من این رنگی نمیپوشم، وسایل خونه بخریم که میشه مال مامان، ساعت که خودش داره، کمربندم یکم ناجور باشه استفاده نمیکنه و باید خودش بره بخره، شیرینی بخریم که قند داره و نمیخوره، عروسک و اینام که نمیشه کلا، پول هم که نمیشه داد، چیکار کنیم دقیقا؟ من این مصیبت رو روز تولد داداشم و میلاد هم دارم، حتما پس فردا این مشکل رو با همسرم هم خواهم داشت! خداییش خیلی سخته واسه پسرا کادو خریدن، من نمیدونم چطوری این دخترا واسه دوس پسراشون کادو میدن؟! اصلا چی میدن؟! عروسک؟! ناموسا؟! 

امروز یعنی از دیشب بابا خونه نبود و مجردی رفته بود جایی مهمونی (ای شیطون!) صبح گفتم زنگ بزنم یه تبریکی بهش بگم، کل زمان صحبت کردن و بوق بوق زدن و اینا شد ۲۰ ثانیه! یعنی قشنگ مشخصه گفتم بابا روزت مبارک خدافظ بعد فرار کردم! 

آدم حتی با باباش حرف هم پیدا نمیکنه بزنه! بعد بیاین بگین ما دخترا آدم های بدی هستیم! هرچقدر هم بد باشیم حتی واسه روزهای مهم زندگیمون یه نقاشی هم ازتون کادو بگیریم کلی ذوق میکنیم! مثل شماها نیستیم که مورد داشتیم با کلی ذوق و شوق برا همسرش رفته تی شرت گرفته، آقاهه کادو رو که باز کرده همچین بی ذوق و خشک گفته عهههه تی شرت؟!! که خانومه از سال بعد فقط بهش جوراب هدیه داده! خب وقتی آقایون بلد نیستن ذوق کنن چه فرقی میکنه جوراب هدیه بگیرن یا یه ویلا تو شمال؟ ما هم که اقتصادی :)

+ خطاب به آقایون مجرد و متاهل و متعهدی که وبلاگ منو میخونن:

روزتون مبارک... امیدوارم شماهایی که تو دخترا دنبال اخلاق فاطمی میگردین، خودتونم یکم اخلاق علوی رو تمرین کنین :) 

۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۷ ، ۱۱:۰۷
بی نام

این شعر رو سال 91 (دقیقتر جمعه 14 مهر سال 91) که هنوز دانشجو بودم سرودم! اون زمان تازه دلار به مرز 3 تومن رسیده بود فک کنم! یه فعال بسیجی داشتیم تو دانشگاه به اسم مرتضی پاشایی ( که هیچ ارتباطی با اون مرحوم نداشت) که سعی میکرد شعرهای منو توی نشریه های فریاد بی حنجره، پینار و اینا چاپ کنه و یه کپی هم توی وبلاگ دانشگاه میذاشت و باعث میشد من بیشتر تشویق بشم واسه این شعرهای طنز! یاد و خاطره ش گرامی! بعد از دانشگاه شعرهام یکم خشن شدن نمیدونم چرا؟! :))

دیشب از فـــــــــکرت نخوابیدم دلار

هر دم از نــــــــــرخت پریشانم دلار

سرعت نرخت رقابت میکند با صوت و نور

من به امید سقوطت در کمینگاهم دلار

خواب و رویایی شده ارزانی مرغ و طلا

من به تاثیر تو در هر قیمت، آگاهم دلار

اینکه یک روزی مرا بنشانی ام با قیمتت

بر زمــــــــین تیره، ترســـــــــــانم دلار

جاذبه دارد زمین بالا نرو هی بی هدف

من به افت قیمتت بس آرزومندم دلار

کی شود پایین بیاید نرخ تو ای لعنتی

عاقبت بر ارزشه بی ارزشت خندم دلار

+ مودمم از تنظیم دراومده باز! برای بار سوم! واقعا چیکار میکنن اینا؟ یه هفته قبل از عید بردم دادم تنظیم کردن آخه! من رو گنج نشستم اخه که یبار پول بدم نت بگیرم، یبارم پول بدم مودم تنظیم کنم؟ اینکارشون اصلا درست نیست! من که راضی نیستم والا... من واسه این پولا عرق جبین می ریزم :)) 

++ الان نوشت: بردم دادم مودم رو تنظیم کنن، پسره گفت احتمالا خرابه! خراب شده باشه مودم نخواهم گرفت، خدا پدر رایتل رو بیامرزه که یه سال نت رایگان داده، توی این مدت هم شاید شاهزاده ی سوار بر اسب سفید اومد و خرج و مخارجم رو به عهده گرفت و واسه زیر لفظی برام یه مودم خوشگل و نگین دار گرفت! کسی چه میدونه :))

۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ فروردين ۹۷ ، ۲۰:۱۴
بی نام